( 0. امتیاز از )


بسم الله الرحمن الرحيم

تشکيل کنگره علمي زندگي امام هشتم(ع) در جوار تربت پاک آن بزرگوار و همزمان با سالروز ولادت آن حضرت، گام تازه‏اي در جهت روشنگري چهره تابناک ائمه معصومين عليهم ‏السلام و آشنايي با زندگينامه پرحماسه و پر رنج آن پيشوايان عظيم ‏الشان است‏. بايد اعتراف‏ کنيم که زندگي ائمه عليهم‏ السلام بدرستي شناخته ‏نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت ‏بار آنان حتي بر شيعيانشان نيز پوشيده مانده ‏است.

عليرغم هزاران کتاب کوچک و بزرگ و قديم و جديد درباره زندگي ائمه(ع) امروز همچنان غباري از ابهام و اجمال بخش عظيمي از زندگي اين بزرگواران را فراگرفته و حيات سياسي برجسته‏ ترين چهره ‏هاي خاندان نبوت که دو قرن‏ و نيم از حساسترين دوران هاي تاريخ اسلام را در بر مي‏گيرد با غرض ‏ورزي يا بي ‏اعتنايي و يا کج ‏فهمي بسياري از پژوهندگان و نويسندگان روبرو شده‏است، اين است که ما از يک تاريخچه مدون و مضبوط درباره زندگي پرحادثه و پر ماجراي آن پيشوايان تهيدستيم.

زندگي امام هشتم(ع) که قريب بيست‏ سال از اين دوره تعيين‏ کننده و مهم را فرا گرفته از جمله برجسته‏ ترين بخش هاي آن است که بجاست درباره آن تامل و تحقيق لازم بکار رود.

مهمترين چيزي که در زندگي ائمه(ع) بطور شايسته مورد توجه قرار نگرفته عنصر «مبارزه حاد سياسي‏» است. از آغاز نيمه دوم قرن اول هجري که خلافت اسلامي به ‏طور آشکار با پيرايه هاي سلطنت آميخته شد و امامت اسلامي به حکومت جابرانه پادشاهي بدل گشت، ائمه اهل بيت عليهم‏ السلام، مبارزه سياسي خود را به ‏شيوه‏ اي متناسب با اوضاع و شرايط، شدت بخشيدند.

اين‏ مبارزه ‏بزرگترين هدفش تشکيل نظام اسلامي و تاسيس حکومتي بر پايه امامت ‏بود. بي‏ شک تبيين و تفسير دين با ديدگاه مخصوص اهل بيت وحي، و رفع تحريف ها و کج‏ فهمي ها از معارف اسلامي ‏و احکام‏ ديني نيز هدف مهمي براي جهاد اهل بيت‏ به حساب مي‏ آمد. اما طبق قرائن حتمي، جهاد اهل بيت‏ به اين هدفها محدود نمي‏ شد و بزرگترين هدف آن، چيزي جز تشکيل حکومت علوي و تاسيس نظام عادلانه اسلامي نبود. بيشترين‏ دشواريهاي‏ زندگي‏ مرارت‏ بار و پر از ايثار ائمه و ياران آنان به خاطر داشتن اين هدف بود و ائمه عليهم‏ السلام، از دوران امام سجاد عليه‏ السلام، و بعد ازحادثه عاشورا به زمينه‏ سازي دراز مدت براي اين مقصود پرداختند.

در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدي‏ امام هشتم عليه‏ السلام، جريان وابسته به امامان اهل بيت‏ يعني شيعيان هميشه بزرگترين و خطرناکترين دشمن دستگاههاي خلافت‏ به حساب مي‏ آمد. در اين مدت بارها زمينه هاي آماده‏ اي پيش آمد و مبارزات تشيع که بايد آن را نهضت علوي نام داد به پيروزيهاي بزرگي نزديک گرديد.

اما، در هر بار موانعي برسر راه پيروزي نهايي پديد مي‏ آمد و غالبا بزرگترين ضربه از ناحيه تهاجم بر محور و مرکز اصلي اين نهضت، يعني‏ شخص ‏امام ‏در هر زمان و به زندان افکندن يا به شهادت رساندن آن حضرت وارد مي‏ گشت و هنگامي‏ که‏ نوبت‏ به امام بعد مي‏ رسيد اختناق و فشار و سختگيري به حدي بود که براي آماده کردن زمينه به زمان طولاني ديگري نياز بود.

ائمه عليهم‏ السلام، در ميان طوفان سخت اين حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشيع را همچون جرياني کوچک اما عميق و تند و پايدار از لابه‏ لاي گذرگاههاي دشوار و خطرناک گذراندند. و خلفاي اموي و عباسي در هيچ زمان نتوانستند با نابود کردن امام، جريان امامت را نابود کنند و اين خنجر برنده همواره در پهلوي دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهديدي هميشگي آسايش ‏را از آنان ‏سلب ‏کرد. هنگامي‏ که حضرت‏ موسي ‏بن ‏جعفر عليه‏ السلام، پس از سالها حبس در زندان هاروني مسموم و شهيد شد در قلمرو وسيع سلطنت عباسي اختناقي کامل حکمفرمابود. در آن فضاي گرفته که به گفته يکي از ياران ‏امام ‏علي ‏بن موسي عليه‏ السلام، «از شمشير هارون خون مي‏ چکيد».

بزرگترين هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود که توانست درخت تشيع را از گزند طوفان حادثه سلامت ‏بدارد و از پراکندگي و دلسردي ياران پدر بزرگوارش مانع شود و با شيوه تقيه‏ آميز و شگفت‏ آوري جان خود را که محور و روح جمعيت‏ شيعيان بود حفظ کرد و در دوران قدرت مقتدرترين خلفاي بني‏ عباس و در دوران استقرار و ثبات کامل آن رژيم مبارزات عميق امامت را ادامه داد. تاريخ نتوانسته است ترسيم روشني از دوران ده‏ ساله زندگي امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج‏ساله‏ جنگهاي‏ داخلي‏ ميان‏ خراسان و بغداد به ما ارائه کند. اما به تدبر مي‏ توان فهميد که امام هشتم در اين دوران همان مبارزه دراز مدت اهل بيت عليهم‏ السلام، را که در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت‏ گيري و همان اهداف ادامه مي‏ داده است. هنگامي که مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امين فراغت‏ يافت و خلافت‏ بي‏ منازع را به چنگ آورد يکي از اولين تدابير او حل مشکل علويان و مبارزات تشيع بود، او براي اين منظور، تجربه همه خلفاي سلف خود را پيش چشم داشت.

تجربه‏ اي که نمايشگر قدرت، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتواني دستگاههاي قدرت از ريشه‏ کن کردن و حتي متوقف و محدود کردن آن بود. او مي‏ ديد که سطوت و حشمت هاروني حتي با به ‏بندکشيدن طولاني و بالاخره مسموم کردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سياسي، نظامي، تبليغاتي و فکري شيعيان مانع شود. او اينک در حالي که از اقتدار پدر و پيشينيان خود نيز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهاي داخلي ميان بني عباس، سلطنت عباسي را در تهديد مشکلات بزرگي مشاهده مي‏ کرد بي‏ شک لازم بود به خطر نهضت علويان به چشم جدي‏ تري بنگرد. شايد مأمون در ارزيابي خطر شيعيان براي دستگاه خود واقع‏بينانه فکر مي‏ کرد. گمان زياد بر اين است که فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بويژه فرصت پنج‏ساله جنگهاي داخلي، جريان تشيع را از آمادگي ‏بيشتري ‏براي‏ برافراشتن ‏پرچم حکومت ‏علوي ‏برخوردار ساخته بود.

مأمون اين خطر را زيرکانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همين ارزيابي و تشخيص بود که ماجراي دعوت امام هشتم از مدينه به خراسان و پيشنهاد الزامي وليعهدي به آن حضرت پيش آمد و اين حادثه که در همه دوران طولاني امامت کم‏ نظير و يا در نوع خود بي‏ نظير بود تحقق يافت.

اکنون جاي آن است که باختصار، حادثه وليعهدي را مورد مطالعه قرار دهيم.

حادثه وليعهدي:
در اين حادثه امام هشتم علي‏ بن موسي‏ الرضا عليه‏ السلام، در برابر يک تجربه تاريخي عظيم قرار گرفت و در معرض يک نبرد پنهان سياسي که پيروزي يا ناکامي آن مي‏ توانست‏ سرنوشت تشيع را رقم بزند، واقع شد.

دراين نبرد رقيب که ابتکار عمل را به دست داشت و با همه امکانات به ميدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشي سرشار و تدبيري قوي و فهم و درايتي‏ بي‏ سابقه‏ قدم در ميداني نهاد که اگر پيروز مي‏ شد و مي‏ توانست آنچنان که برنامه‏ ريزي کرده بود کار را به انجام برساند، يقينا به هدفي دست مي‏ يافت که از سال چهل هجري يعني از شهادت علي‏ بن ابي‏ طالب عليه‏ السلام، هيچ يک از خلفاي‏ اموي و عباسي با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست‏ يابند، يعني مي‏ توانست درخت تشيع را ريشه‏ کن کند و جريان معارضي راکه همواره همچون خاري در چشم سردمداران خلافتهاي طاغوتي فرو رفته بود به کلي نابود سازد.

اما امام هشتم با تدبيري الهي بر مأمون‏ فائق آمد و او را در ميدان نبرد سياسي که خود به وجود آورده بود به ‏طور کامل شکست داد و نه فقط تشيع، ضعيف يا ريشه‏ کن نشد بلکه حتي‏ سال‏ دويست و يک هجري، يعني سال ولايتعهدي آن حضرت، يکي از پربرکت‏ ترين‏ سالهاي‏ تاريخ‏تشيع شد و نفس تازه‏ اي در مبارزات علويان دميده شد؛ و اين همه به برکت تدبير الهي امام هشتم و شيوه حکيمانه‏ اي بود که‏ آن‏ امام ‏معصوم ‏در اين آزمايش بزرگ از خويشتن نشان داد.

براي اينکه پرتوي بر سيماي اين حادثه عجيب افکنده شود به تشريح کوتاهي‏ از تدبير مأمون ‏و تدبير امام در اين حادثه مي‏ پردازيم.

تدبير مأمون ‏و تدبير امام

مأمون‏ از دعوت ‏امام‏ هشتم‏ به ‏خراسان چند مقصود عمده را تعقيب مي‏ کرد:

اولين و مهمترين آنها، تبديل صحنه مبارزات حاد انقلابي شيعيان به عرصه‏ فعاليت‏ سياسي‏ آرام‏ و بي‏ خطر بود. همان‏ طور که گفتم شيعيان در پوشش‏ تقيه،مبارزاتي خستگي‏ ناپذير و تمام نشدني داشتند، اين مبارزات که با دو ويژگي همراه بود، تاثير توصيف‏ناپذيري‏ در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ويژگي، يکي مظلوميت‏ بود و ديگري قداست.

شيعيان با اتکاء به اين دو عامل نفوذ، انديشه شيعي را که همان تفسير و تبيين اسلام از ديدگاه ائمه اهل‏ بيت است، به زواياي دل و ذهن مخاطبان‏ خود مي‏ رساندند و هرکسي‏ را که از اندک آمادگي برخوردار بود، به آن طرز فکر متمايل و يا مؤمن مي‏ ساختند و چنين بود که دائره تشيع، روز به روز در دنياي اسلام گسترش‏ مي‏ يافت و همان مظلوميت و قداست‏ بودکه با پشتوانه تفکر شيعي اينجا و آنجا در همه دورانها قيامهاي مسلحانه و حرکات‏ شورشگرانه‏ را بر ضد دستگاههاي ‏خلافت ‏سازماندهي مي‏ کرد.

مأمون مي‏ خواست‏ يکباره آن خفا و استتار را از اين جمع مبارز بگيرد و امام را از ميدان مبارزه انقلابي به ميدان‏ سياست‏ بکشاندو به اين وسيله کارايي‏ نهضت‏ تشيع‏راکه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزايش يافته بود به صفر برساند. با اين کار مأمون آن دو ويژگي مؤثر و نافذ را نيز از گروه علويان مي‏ گرفت زيرا جمعي ‏که‏ رهبرشان ‏فرد ممتاز دستگاه خلافت و وليعهد پادشاه مطلق‏ العنان وقت‏ و متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.

اين تدبير مي‏ توانست فکر شيعي را هم در رديف بقيه عقايد و افکاري که درجامعه طرفداراني داشت قرار دهد و آن‏ را از حد يک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوض ‏است ‏از نظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگيز است ‏خارج سازد.

دوم، تخطئه مدعاي تشيع مبني بر غاصبانه بودن خلافتهاي اموي و عباسي و مشروعيت دادن به اين خلافتها بود، مأمون با اين کار به همه شيعيان ‏مزورانه ‏ثابت‏ مي‏ کرد که ‏ادعاي غاصبانه‏ و نامشروع بودن خلافتهاي مسلطکه همواره‏ جزء اصول اعتقادي شيعه به حساب مي‏ آمده است ‏يک حرف بي‏ پايه و ناشي از ضعف و عقده هاي حقارت بوده است، چه اگر خلافتهاي ديگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم‏ که جانشين‏ آنهاست ‏مي‏ بايد نامشروع و غاصبانه باشد و چون علي‏ بن‏ موسي الرضا عليه‏ السلام، با ورود در اين دستگاه و قبول جانشيني مأمون او را قانوني و مشروع دانسته پس بايد بقيه‏ خلفا هم از مشروعيت ‏برخوردار بوده ‏باشند و اين، نقض همه ادعاهاي شيعيان است، با اين کار نه فقط مأمون از علي‏ بن موسي‏ الرضا عليه‏ السلام، بر مشروعيت‏ حکومت ‏خود و گذشتگان اعتراف مي‏ گرفت‏ بلکه يکي از ارکان اعتقادي تشيع يعني ظالمانه بودن پايه حکومتهاي قبلي را نيز درهم مي‏ کوبيد.

علاوه بر اين ادعاي ديگر شيعيان مبني بر زهد و پارسايي و بي‏ اعتنايي ائمه به ‏دنيانيزبا اين کار نقض مي‏ شد که‏ آن‏ حضرات‏ فقط در شرايطي که به دنيا دسترسي نداشته‏ اند نسبت ‏به آن زهد مي‏ ورزيدند و اکنون که درهاي به شت دنيا به روي آنان باز شد به ‏سوي آن شتافتند ومثل ديگران خود را از آن متنعم کردند.

سوم، اينکه‏ مأمون‏ با اين کار، امام را که‏ همواره‏ يک‏ کانون‏ معارضه‏ و مبارزه بود در کنترل دستگاههاي خود قرار مي‏ داد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوي را نيز در سيطره خود درمي‏ آورد و اين موفقيتي بود که هرگز هيچ يک از اسلاف مأمون چه بني‏ اميه و چه بني‏ عباس بر آن دست نيافته بودند.

چهارم، اينکه امام را که يک عنصر مردمي و قبله اميدها و مرجع سؤالها و شکوه ها بود در محاصره ماموران حکومت‏ قرار مي‏ داد و رفته رفته رنگ مردمي بودن را از او مي‏ زدود و ميان او و مردم و سپس ميان او و عواطف و محبتهاي مردم فاصله مي‏ افکند.

پنجم، اين بود که با اين‏ کار براي خود وجهه و حيثيتي معنوي کسب مي‏ کرد. طبيعي بود که در دنياي آن روز همه او را بر اينکه فرزندي از پيغمبر و شخصيتي مقدس و معنوي را به وليعهدي خود برگزيده و برادران و فرزندان خود را از اين امتياز محروم ساخته است، ستايش کنند و هميشه چنين است که نزديکي دينداران به دنياطلبان از آبروي دينداران مي‏ کاهد و بر آبروي دنياطلبان مي‏ افزايد.

ششم، آنکه در پندار مأمون، امام با اين‏ کار به يک توجيه‏ گر دستگاه خلافت‏ بدل مي‏ گشت، بديهي است‏ شخصي در حد علمي و تقوايي امام باآن‏ حيثيت‏ وحرمت‏ بي‏ نظيري که وي به عنوان فرزند پيامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجيه حوادث را در دستگاه حکومت‏ بر عهده مي‏ گرفت هيچ نغمه مخالفي نمي‏ توانست‏ خدشه‏ اي بر حيثيت آن دستگاه وارد سازد، اين خود در حکم حصار منيعي بود که مي‏ توانست همه خطاها و زشتي هاي دستگاه خلافت را از چشمها پوشيده بدارد.

به جز اينها هدفهاي ديگري نيز براي مأمون متصور بود.

چنانکه مشاهده مي‏ شود اين تدبير به ‏قدري پيچيده و عميق است که يقينا هيچ‏ کس‏ جز مأمون نمي‏ توانست آن را بخوبي هدايت کند و بدين جهت‏ بود که دوستان و نزديکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بي‏ خبر بودند. از برخي گزارشهاي تاريخي چنين برمي‏ آيد که حتي «فضل‏ بن سهل» وزير و فرمانده کل و مقربترين فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت و محتواي اين سياست، بي‏ خبر بوده است. مأمون‏ حتي‏ براي‏ اينکه هيچ‏ گونه ضربه‏ اي‏ برهدفهاي وي از اين حرکت پيچيده وارد نيايد داستانهاي جعلي براي ‏علت‏ و انگيزه ‏اين اقدام مي‏ ساخت و به اين و آن مي‏ گفت.

حقا بايد گفت‏ سياست مأمون از پختگي و عمق بي‏ نظيري برخوردار بود. اما آن سوي ديگر اين صحنه نبرد، امام علي‏ ابن موسي‏ الرضا عليه‏ السلام،است و همين است که علي‏ رغم زيرکي شيطنت‏ آميز مأمون تدبير پخته و همه جانبه او را به حرکتي بي‏ اثر و بازيچه‏ اي کودکانه بدل مي‏ کند، مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمايه‏ گذاري عظيمي که در اين راه کرد از اين عمل نه تنها طرفي بر نبست‏ بلکه سياست او به سياستي بر ضد او بدل شد. تيري که با آن، اعتبار و حيثيت و مدعاهاي امام علي‏ بن موسي‏ الرضا عليه‏ السلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طوري‏ که بعد از گذشت مدتي کوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را کان‏ لم‏ يکن شمرده، بالاخره همان شيوه‏ اي را در برابر امام در پيش بگيرد که همه گذشتگانش درپيش‏ گرفته‏ بودنديعني «قتل» و مأمون که در آرزوي چهره قداست مآب خليفه‏ اي موجه و مقدس و خردمند، اين همه تلاش کرده بود سرانجام در همان مزبله‏ اي که همه خلفاي پيش از او در آن سقوط کرده بودند، يعني فساد و فحشا و عيش و عشرت توام با ظلم و کبر فرو غلطيد. دريده شدن پرده ريا مأمون را در زندگي پانزده ساله او پس از حادثه وليعهدي در دهها نمونه مي‏ توان مشاهده کرد که از جمله آن به خدمت گرفتن قاضي القضاتي فاسق و فاجر و عياش همچون يحيي‏ بن اکثم و همنشيني و مجالست با عموي خواننده و خنياگرش ابراهيم‏ بن‏ مهدي‏ و آراستن بساط عيش و نوش و پرده‏ دري در دارالخلافه او در بغداد است.

اکنون به تشريح سياستها و تدابير امام علي بن موسي الرضا، عليه السلام، در اين حادثه مي‏ پردازيم:

تشريح سياستها و تدابير امام

1. هنگامي که امام را از مدينه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضاي مدينه را از کراهت و نارضايي خود پر کرد، به طوري که همه کس در پيرامون امام يقين کردند که مأمون با نيت‏ سوء حضرت‏ را از وطن خود دور مي‏ کند، امام بد بيني خود به مأمون را با هر زبان ممکن به همه گوشها رساند، در وداع با حرم پيغمبر، در وداع با خانواده‏ اش، در هنگام خروج از مدينه، در طواف کعبه که براي وداع انجام مي‏ داد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که اين سفر، سفر مرگ اوست، همه کساني‏ که بايد طبق انتظار مأمون نسبت‏ به اوخوش‏ بين و نسبت‏ به امام به خاطر پذيرش پيشنهاد او بدبين مي‏ شدند در اولين لحظات اين سفر دلشان از کينه مأمون که امام عزيزشان را اين‏ طور ظالمانه از آنان جدا مي‏ کرد و به قتلگاه مي‏ برد لبريز شد.

2. هنگامي که در مرو پيشنهاد ولايتعهدي آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت استنکاف کردند و تا وقتي مأمون صريحا آن حضرت را تهديد به قتل نکرد، آن را نپذيرفتند. اين مطلب همه‏ جا پيچيد که علي‏ بن موسي‏ الرضا عليه‏ السلام، وليعهدي و پيش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پيشنهاد کرده بود نپذيرفته است، دست‏ اندرکاران امور که به ظرافت تدبير مأمون واقف نبودند ناشيانه عدم قبول امام را همه‏ جا منتشر کردند حتي فضل‏ بن سهل در جمعي از کارگزاران و ماموران حکومت گفت من هرگز خلافت را چنين خوار نديده‏ ام اميرالمؤمنين آن را به علي‏ بن موسي‏ الرضا عليه‏ السلام، تقديم مي‏ کند و علي‏ بن موسي دست رد به سينه او مي‏ زند.

خود امام در هر فرصتي، اجباري بودن اين منصب را به گوش اين و آن مي‏ رساندوهمواره مي‏ گفت من تهديد به قتل شدم تا وليعهدي را قبول کردم. طبيعي بود که اين سخن همچون عجيب‏ترين پديده سياسي، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند که در همان زمان که کسي مثل مأمون فقط به دليل آنکه از وليعهدي برادرش امين عزل شده است‏ به جنگي چند ساله دست مي‏ زند و هزاران نفر از جمله برادرش امين را به خاطر آن به قتل مي‏ رساند و سر برادرش را از روي خشم شهر به شهر مي‏ گرداند کسي مثل‏ علي‏ بن‏ موسي‏ الرضا عليه‏ السلام، پيدا مي‏ شودکه به وليعهدي با بي‏ اعتنايي نگاه مي‏ کند و آن را جز با کراهت و در صورت تهديد به قتل نمي‏ پذيرد.

مقايسه ‏اي که از اين رهگذر ميان امام‏ علي‏ بن‏ موسي‏ الرضا عليه‏ السلام، و مأمون عباسي در ذهنها نقش مي‏ بست درست عکس آن چيزي را نتيجه مي‏ داد که مأمون به خاطر آن سرمايه‏ گذاري کرده بود.

3. با اينهمه علي‏ بن موسي‏ الرضا عليه‏ السلام،فقط بدين‏ شرط وليعهدي را پذيرفت که در هيچ يک از شؤون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مأمون که فکر مي‏ کرد فعلا در شروع کار اين شرط قابل تحمل است و بعدا بتدريج مي‏ توان امام را به صحنه فعاليتهاي خلافتي کشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول کرد، روشن است که با تحقق اين شرط، نقشه مأمون نقش برآب مي‏ شد و بيشتر هدفهاي او برآورده نمي‏ گشت.

امام در همان حال که نام وليعهد داشت و قهرا از امکانات دستگاه خلافت‏ نيز برخوردار بود چهره‏ اي به خود مي‏ گرفت که گويي با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امري نه نهي نه تصدي مسؤوليتي، نه قبول شغلي، نه دفاعي از حکومت و طبعا نه هيچ‏ گونه توجيهي براي کارهاي آن دستگاه.

روشن است که عضوي در دستگاه حکومت که چنين با اختيار و اراده خود، از همه مسؤوليتها کناره مي‏ گيرد، نمي‏ تواند نسبت‏ به آن دستگاه صميمي و طرفدار باشد، مأمون بخوبي اين نقيصه را حس مي‏ کرد و لذا پس از آنکه کار وليعهدي انجام گرفت‏ بارها درصدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلي با لطائف‏الحيل به مشاغل خلافتي بکشاند و سياست مبارزه منفي امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هوشيارانه نقشه او را خنثي مي‏ کرد.

يک نمونه همان است که معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مي‏ کند که مأمون به امام مي‏ گويد : اگر ممکن است‏ به کساني که از او حرف شنوي دارند در باب مناطقي که اوضاع آن پريشان است، چيزي بنويس و امام استنکاف مي‏ کند و قرار قبلي که همان عدم دخالت مطلق است را به يادش مي‏ آورد و نمونه بسيار مهم و جالب ديگر ماجراي نماز عيد است که مأمون به اين به انه«که مردم قدر تو را بشناسند و دلهاي آنان آرام گيرد»، امام را به امامت نماز عيد دعوت مي‏ کند، امام استنکاف مي‏ کند و پس از اينکه مأمون اصرار را به نهايت مي‏ رساند امام به اين شرط قبول مي‏ کند که نماز را به شيوه پيغمبر و علي‏ بن ابي‏ طالب به جا آورد و آنگاه امام از اين فرصت چنان به ره‏ اي مي‏ گيرد که مأمون را از اصرار خود پشيمان مي‏ سازد و امام را از نيمه‏ راه نماز برمي‏ گرداند، يعني بناچار ضربه‏ اي ديگر بر ظاهر رياکارانه خود وارد مي‏ سازد.

4. اما به ره ‏برداري اصلي امام از اين ماجرا بسي از اينها مهمتر است: امام با قبول وليعهدي، دست‏ به حرکتي مي‏ زند که در تاريخ زندگي ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجري تا آن‏ روز و تا آخر دوران خلافت‏ بي‏ نظير بوده است و آن برملا کردن داعيه امامت‏ شيعي در سطح عظيم اسلام و دريدن پرده غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش همه مسلمانهاست.

تريبون عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن سخناني را که در طول يکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقيه جز به خاصان و ياران نزديک گفته نشده بود به صداي بلند فرياد کرد و با استفاده از امکانات معمولي آن زمان که جز در اختيار خلفا و نزديکان درجه يک آنها قرار نمي‏ گرفت آن را به گوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قويترين استدلالهاي امامت را بيان فرموده است؛ نامه جوامع‏الشريعه که در آن همه رئوس مطالب عقيدتي و فقهي شيعي را براي فضل‏ بن سهل نوشته است، حديث معروف امامت که در مرو براي عبدالعزيزبن مسلم بيان کرده است؛ قصائد فراواني که در مدح آن حضرت به مناسبت ولايتعهدي سروده شده وبرخي از آن مانند قصيده دعبل و ابونواس هميشه در شمار قصائد برجسته عربي به شمار رفته است نمايشگر اين موفقيت عظيم امام عليه‏ السلام، است.

در آن سال در مدينه و شايد در بسياري ‏از آفاق اسلامي هنگامي ‏که خبر ولايتعهدي ‏علي‏ بن‏ موسي ‏الرضا عليه‏ السلام، رسيد در خطبه فضائل اهل بيت‏ بر زبان رانده شده بود و اهل بيت پيغمبر که نود سال علنا بر منبرها دشنام داده شده بودند و سالهاي متمادي ديگر کسي جرات بر زبان آوردن فضائل آنها را نداشت، اکنون همه جا به عظمت و نيکي ياد مي‏ شدند، دوستان آنان از اين حادثه روحيه و قوت‏ قلب گرفتند، بي‏ خبرها و بي‏ تفاوتها با آنان آشنا شدند و به آن، گرايش يافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شکست کردند، محدثان و متذکران شيعه معارفي را که تاآن روز جز در خلوت نمي‏ شد به زبان آورد، در جلسات درسي بزرگ و مجامع عمومي بر زبان راندند.

5. در حالي‏ که مأمون امام را جدا از مردم مي‏ پسنديد و اين جدايي را در نهايت وسيله‏ اي براي قطع رابطه معنوي و عاطفي ميان امام و مردم مي‏ خواست، امام در هر فرصتي خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مي‏ داد.
با اينکه مأمون آگاهانه مسير حرکت امام از مدينه تا مرو را طوري انتخاب کرده بود که شهرهاي معروف به محبت اهل بيت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگيرند، امام در همان مسير تعيين‏ شده، از هر فرصتي براي ايجاد رابطه جديدي ميان خود و مردم استفاده کرد، در اهواز آيات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهايي که با او نامهربان بودند قرار داد، در نيشابور حديث‏سلسلةالذهب را براي هميشه به يادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه ها و معجزه هاي ديگري نيز آشکار ساخت و در جاي‏ جاي اين سفر طولاني فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم که سرمنزل اصلي و اقامتگاه دستگاه خلافت‏ بود هرگاه فرصتي دست‏ داد حصارهاي‏ دستگاه حکومت را براي حضور در انبوه‏ جمعيت ‏مردم‏ شکافت.

6. نه‏ تنها سرجنبانان تشيع از سوي امام‏ به سکوت‏ و سازش ‏تشويق نشدند بلکه قرائن حاکي ‏از آن است که وضع جديد امام موجب دلگرمي آنان شد و شورشگراني که بيشترين دورانهاي عمرخودرا در کوههاي صعب‏العبور و آباديهاي دور دست و با سختي و دشواري مي‏ گذراندند با حمايت امام علي بن موسي الرضا عليه‏ السلام، حتي مورداحترام ‏و تجليل کارگزاران حکومت ‏در شهرهاي‏ مختلف ‏نيز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زباني چون دعبل که هرگز به هيچ خليفه و وزيرواميري روي‏ خوش نشان‏ نداده ودر دستگاه‏ آنان رحل اقامت نيفکنده بوده‏ و هيچ‏ کس‏ از سرجنبانان خلافت از تيزي زبان او مصون نمانده بود و به همين دليل هميشه مورد تعقيب و تفتيش دستگاههاي دولتي به ‏سر مي‏ برد و ساليان دراز، دار خود را بر دوش‏ خود حمل‏ مي‏ کرد و ميان‏ شهرها و آباديها سرگردان‏ و فراري‏ مي‏ گذرانيد، توانست‏ به حضور امام و مقتداي محبوب خود برسد و معروفترين و شيواترين‏ قصيده‏ خود را که ادعانامه نهضت‏ نبوي ضددستگاههاي‏ خلافت اموي‏ و عباسي‏ است‏ براي آن حضرت بسرايد و شعر او در زماني کوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طوري که در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئيس راهزنان ميان راه مي‏ شنود.

اکنون‏ بار ديگر نگاهي بر وضع کلي صحنه اين نبرد پنهاني که مأمون آن را به ابتکار خود آراسته و امام‏ علي بن موسي‏ الرضا عليه‏ السلام، را با انگيزه هايي که اشاره شد به آن ميدان کشانده بود مي‏ افکنيم:

وضعيت پس از اعلام وليعهدي

يک‏سال پس از اعلام وليعهدي وضعيت چنين است:

مأمون‏ چه ‏درمتن ‏فرمان‏ ولايتعهدي ‏و چه در گفته‏ ها و اظهارات ديگر او را به فضل و تقوي و نسب رفيع و مقام علمي ‏منيع ستوده‏ است و او اکنون در چشم آن مردمي که برخي از او فقط نامي شنيده و حتي به همين اندازه هم او را نشناخته و شايد گروهي بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان يک چهره در خور تعظيم و تجليل و يک انسان شايسته خلافت که از خليفه به سال علم و تقوي و خويشي با پيغمبر، بزرگتر و شايسته‏ تر است‏ شناخته ‏اند.
مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شيعي خود را به خود خوشبين و دست و زبان تند آنان را ازخود و خلافت‏ خود منصرف سازد بلکه حتي علي ‏بن موسي عليه‏ السلام، مايه ايمان و اطمينان و تقويت روحيه آنان نيز شده است.
در مدينه، مکه و ديگر اقطار مهم اسلامي نه فقط نام علي‏ بن موسي عليه‏ السلام، به تهمت‏ حرص ‏به‏ دنيا و عشق‏ به ‏مقام ‏و منصب از رونق نيفتاده بلکه حشمت ظاهري بر عزت معنوي او افزوده شده و زبان ستايشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوي پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.

کوتاه سخن آنکه مأمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزي به دست نياورده که بسياري چيزها را از دست داده و در انتظار است که بقيه را نيز از دست ‏بدهد.

اينجابود که ‏مأمون ‏احساس شکست و خسران کرد و درصدد برآمد که خطاي فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن ديد که پس از اين همه سرمايه‏ گذاري سرانجام براي مقابله با دشمنان آشتي ‏ناپذير دستگاههاي خلافت‏ يعني ائمه اهل بيت عليهم‏ السلام، به همان شيوه ‏اي متوسل شود که هميشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند يعني قتل.

بديهي است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز به ‏آساني ميسر نبود. قرائن نشان مي‏ دهد که مأمون پيش از اقدام قطعي خود براي به شهادت رساندن امام به کارهاي ديگري دست ‏زده ‏است‏ که شايد بتواند اين آخرين علاج را آسانتر به ‏ کار برد، به گمان زياد اينکه ناگهان در مرو شايع شد که علي ‏بن موسي عليه ‏السلام، همه مردم را بردگان خود مي ‏دانند، جز با دست ‏اندرکاري عمال مأمون ممکن نبود.

هنگامي که اباصلت اين خبر را براي امام آورد حضرت فرمود: «بارالها اي پديدآورنده آسمانها و زمين تو شاهدي که نه من و نه هيچ‏ يک از پدرانم هرگز چنين سخني نگفته ‏ايم و اين يکي از همان ستمهايي است که از سوي اينان به ما مي‏ شود. »

تشکيل مجالس مناظره با هر آن کسي که کمتر اميدي به غلبه او بر امام مي‏ رفت نيز از جمله همين تدابير است. هنگامي ‏که ‏امام مناظره ‏کنندگان اديان و مذاهب مختلف را در بحث عمومي خود منکوب کرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه ‏جا پيچيد مأمون درصدد برآمد که هر متکلم و اهل مجادله ‏اي را به مجلس مناظره با امام بکشاند، شايد يک نفر دراين بين بتواند امام را مجاب کند.

البته چنانکه مي ‏دانيم هرچه تشکيل مناظرات ادامه مي‏ يافت قدرت علمي امام‏ آشکارترمي‏ شد و مأمون از تاثير اين وسيله نوميدتر.

بنابر روايات يک يا دو بار توطئه قتل امام را به وسيله نوکران و ايادي خود ريخت و يکبار هم حضرت را در سرخس‏ به زندان‏ افکندامااين شيوه ها هم نتيجه‏ اي جز جلب اعتقاد همان دست‏ اندرکاران به رتبه معنوي امام، به بار نياورد، و مأمون درمانده‏ تر و خشمگين‏ تر شد، در آخر چاره‏ اي جز آن نيافت که به دست‏ خود و بدون هيچ واسطه‏ اي امام را مسموم کند و همين کار را کرد و در ماه صفر دويست و سه هجري يعني قريب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدينه به خراسان و يک سال و اندي پس از صدور فرمان وليعهدي به نام آن حضرت، دست‏ خود را به جنايت‏ بزرگ و فراموش نشدني قتل امام آلود.

مهمترين ‏چيزي‏ که‏ در زندگي ائمه عليهم‏ السلام، به ‏طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سياسي» است.

در تمام دوران صدو چهل ساله ميان حادثه عاشورا و ولايتعهدي ‏امام هشتم عليه‏ السلام،جريان‏ وابسته به امامان اهل بيت‏ يعني شيعيان‏ هميشه بزرگترين و خطرناکترين دشمن دستگاههاي خلافت ‏به حساب مي‏ آمد.


 
 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر