( 0. امتیاز از )


گونه‌هاي شکوهمند تاريخي که در متن خويش، ‌حاوي مضامين متعالي ماندگار بوده‌اند در غالب موارد قهرماني داشته‌اند

که اگرچه از سويي ارائه‌گر نمودي مثالي از صعود روح انساني بوده‌اند اما اين نيز بسيار پراهميت است که از سوي ديگر با تاريخ و زمينه‌هاي بروز خويش نسبتي مي‌يافته‌اند که خواه‌ناخواه آنان را گذشته از اينکه از تجربه‌گونه‌هاي ديگر متمايز مي‌سازد،‌ به امري غيرقابل گرته‌برداري مبدل مي‌سازد. به سخن ديگر اين قهرمانان به نحو مطلق تحقق ندارند، بل مشروط‌اند.

در سوي ديگر شخصيت‌هايي تحقق يافته‌اند که اين‌گونه نيستند؛ ايشان تنها با بخشي از تاريخ مرتبط نيستند؛ با کل تاريخ نسبت برقرار مي‌سازند و از اين‌رو قابليت ارائه گونه‌اي از زندگي مثالي را براي تمام عصرها دارند، هرچند درباره خصوصيات اين نوع از الگوبرداري همواره به خاطر متحول شدن شتابان عوامل تغييردهنده زندگي اجتماعي اختلافاتي وجود داشته است. برخي اسوه‌هاي ديني اينگونه‌اند.

گمان صائب بر آن است که آنجا که پيامبرص مي‌گويد:«فاطمه خيرنساءاهل الجنه، فاطمه بهترين زنان اهل بهشت است.»، (صحيح امام محمد‌بن اسماعيل بخاري ج2، کتاب مناقب، باب مناقب فاطمه بنت محمدص از اين چنين اسوه‌اي سخن به ميان آورده است.

عصاره تاريخ بشري منظور او بوده است، چرا که جمع بهترينان که در بهشت به اجتماع گرد يکديگر آمده‌اند، خود بهتريني دارند که به سخن پيامبر، فاطمه‌س است. از اين‌رو فاطمه با کل تاريخ نسبتي مي‌يابد که در کلام نبوي، نه از سوي خود بل از سوي قادر عليم و به نحو قيدي (جن/27) بازتاب يافته است.

بنابراين بازخواني اسوه فاطمه- البته با تجريد خصوصياتي که در فرآيند عمل به حکم عوامل اجتماعي از اهميت چنداني برخوردار نيستند- موضوعيت تام مي‌يابد. در اين متن نبوي و البته در يک سطح معنايي ديگر اين نيز قابل ذکر است که مراد نبي از پيشوند «بهترين زنان» بي‌شک، تفکيک قائل شدن در امر سعادت و کمال و جنسيتي نمودن آن نبوده است.

اين بيشتر اشارت دارد به استعدادها، روحيات و توانايي‌ها و نيازهاي يکسره متفاوتي که زنان را از مردان متمايز مي‌سازد. قرآن در اين باره مي‌گويد:«هرکس- از مرد يا زن- کارشايسته کند و مومن باشد، قطعا او را با زندگي پاکيزه‌اي، حيات (حقيقي) بخشيم و مسلما به آن بهتر از آنچه انجام مي‌دادند پاداش خواهيم داد.»(نحل/97) .

با اين  تمهيد و به مناسبت سيزدهم جمادي‌الاول که در روايتي سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) به شمار رفته است، به فراديدن برخي از اسوه – رفتارهاي همه زماني زهراي اطهر مي‌نشينيم که از خويش به يادگار نهاده است.

ولادت فاطمه (س): محمد(ص) پيش از تولد فاطمه بسيار از قريش طعنه مي‌شنيد. پنج سال از بعثت گذشته بود. پيامبر را بيرون از خانه و در شهر، ابوطالب و حمزه ياري مي‌کردند که ديگر اينها هم نبودند.... پيامبر، ناگهان از جانب خدا مامور شد که از خديجه براي 40روز کناره‌گيري کند.خديجه از محمد(ص) نپرسيده که چرا اين‌گونه بايد باشد؟ آن 40روز را پيامبر به روزه‌داري و راز و نياز با خداوند گذراند. محمد(ص) به خديجه بازگشت. نطفه فرزندي پديد آمد و خديجه با خود مي‌انديشيد:«اين کودک کيست که براي آفرينش او جبرئيل نازل مي‌شود و براي خلقت او خداوند فرمان مي‌دهد؟»

زمان وضع حمل رسيده بود و خديجه به کمک زنان قريش محتاج بود. دنبال زني از بستگان قديم فرستاد که پاسخي نيامد. برخي گفته بودند:«مگر نگفته بوديم با اين جوان يتيم ازدواج نکن؟»به هر روي خديجه تنها ماند. درد بر او فائق آمد. ناگهان احساس کرد سرنوشتش به سرنوشت بزرگترين زنان خداپرست گره خورده است؛ سرنوشت هاجر، آسيه و مريم. پس از اندکي فرزندش را که دختري زيباروي بود در کنارش ديد.

فاطمه و مکه: فاطمه (س) با تولد خويش شايد ناخواسته به کمک پدر آمده بود. پيش از فاطمه با اينکه پيامبر دو دختر و دو پسر داشت اما او را بي‌عقب خوانده بودند. با آمدن فاطمه(س) نبرد چرخيد و اينک خداوند بود که ايشان را ابتر و بي‌نسل پنداشته بود و از فاطمه(س) به عنوان کوثر (خير فراوان) ياد کرده بود. فاطمه مي‌باليد و پدر دل در گرو او داشت. پدر براي فاطمه هيچ‌وقت جز تبسم و خنده ارمغاني نداشت حتي آنگاه که با سر و روي خاکي و بدني خونين به خانه مي‌آمد و معلوم بود که از آزاري که قريش بر او روا مي‌داشت، در امان نمانده است. باز اين لبخند همراه بود و چون پدر در آغوشش مي‌کشيد، احساس آرامش پدر را داشت، پدر براي فاطمه انسان اول بود.

و جز او حتي مادرش را در جايگاه پدر نمي‌ديد: «پدر با جبرئيل همنشيني مي‌کند و با او سخن مي‌گويد و جبرئيل حرف‌هاي خدا را بر او مي‌خواند. پدر با ملکوت آشناتر از مکه است که در آن بزرگ شده است. او آسمان‌ها را بهتر از زمين مي‌شناسد که بر آن راه مي‌رود... پدر روحي بهشتي دارد. او آمده تا دوزخيان را نجات دهد. پدر برگزيده خداست.» سال دهم، فاطمه تنها 5 سال داشت که خداوند مادر از او گرفت. محمد بعدها درباره او گفته بود: «هيچ‌کس براي اسلام چون خديجه نبود، آنگاه که کسي با ما نبود، آنچه داشت براي خدايش نهاد.» فاطمه از مادر استواري و استقامت در راهي را که بدان ايمان دارد را آموخت.

نکته اين که مرگ مادر در فاطمه که آرام و استوار قدم جاي پاي مادر مي‌گذاشت. در آنچه براي پدر بود تأثير ننهاد. فاطمه فاطمه بود، پايان محاصره شعب، اما حادثه‌اي ديگر هم براي پيامبر در بر داشت. پرواز ابوطالب که حامي محمدص بود. سال سيزدهم بعثت بود. محمد براي هميشه از مکه رفت. به جايي که تا پيش از آن يثرب نام داشت و اينک مدينه‌النبي. پيامبر در شبي از خانه خارج شد که قصد قتل او را کرده بودند. علي‌ع بر جاي پيامبر خفته بود تا قريش گمان نکند که ديگر پيامبري در مکه نيست.

 پيامبر 3 روز را در غار ثور سپري کرد و جز علي، ابوبکر، عامر غلام ابوبکر و هند بن ابي هاله فرزند خديجه کسي از جاي ايشان مطلع نبود. روز سوم پيامبر که داشت به سوي يثرب مي‌رفت به علي گفت: «اي علي! من امين مردمم و امانت مردم در خانه من است، فردا در مکه اعلام کن هرکس امانتي دارد بيايد و بگيرد و پس از آن خود را براي هجرت آماده کن. فاطمه مادرت را به همراه فاطمه دخترم و فاطمه دختر عبدالمطلب، به همراه خويش به يثرب بياور و نيز اگر کسي از بني‌هاشم خواست تا مهاجرت کند، او را کمک کن.» فاطمه اينک 8 ساله بود. او در خانه‌اي مي‌زيست که جز مادر و پدرش، علي را نيز با خود داشت و او اگرچه برادرش نبود ولي مي‌ديد که پدر، چون پسرش او را دوست دارد.

ازدواج فاطمه و علي: اين دو وجود آسماني از کودکي مشترکات زيادي با هم داشتند، هر دو در يک خانه رشد کرده بودند و از تربيت پيامبر بهره‌مند شده بودند، بنابراين از يکديگر شناخت کامل داشتند. سال دوم هجري است. جنگ بدر با تمام غروري که براي مسلمانان در پي داشت، به پايان رسيده است.

فاطمه که خود را وقف پدر کرده است و مادر پدرش نام گرفته، با شرايط جديدي در خانه روبه‌رو گشته است. عايشه به خانه پدر آمده. عروس نوجواني که خود هم‌سن و سال با فاطمه است، او خود را جانشين خديجه مي‌بيند. فاطمه اينک 9 ساله يا 10 ساله است. او خواستگاران فراوان داشت.

 ولي پيامبر با خواستگاران او به گونه‌اي برخورد مي‌کرد که گويي مي‌خواستي کسي در اين باره با او سخن نگويد. وقتي يکي از اصحاب که اتفاقاً در هجرت هم همراه پيامبر بود از فاطمه خواستگاري کرده بود با اين جواب پيامبر(ص) مواجه شده بود: «درباره ازدواج فاطمه منتظر دستور خداوندم» ديگران نيز همين را از پيامبر شنيده بودند. برخي از صحابه‌ اما تصميم گرفتند تا علي را به پيامبر معرفي کنند. او را در حال آبکشي براي درختان خرماي نخلستان‌هاي مدينه يافتند.

«چه شده؟ چرا به اينجا آمده‌ايد؟» برقي از چشمان علي جهيد، دست از کار کشيد و به خانه برگشت و لباس عوض کرد و نزد پيامبر آمد. پيامبر چون صداي وي شنيد گفت: «کسي پشت در است که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند.» فاطمه راضي بود. تنها دغدغه‌اي که او داشت يک چيز بود. توانايي و تحمل جدايي از پدر.

مهر زهرا(ص) زره علي بود، علي زره را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت. مي‌گويند عثمان بن‌عفان آن را خريد و دوباره به علي(ع) داد. و پيامبر مقداري از آن را در اختيار سلمان، ‌ابوبکر و بلال گذارد تا با آن وسايل زندگي تهيه کنند. وسائلي که پيامبر وقتي آن را ديده بود، گفته بود:«خداوندا! اين پيوند را براي کساني که اکثر ظروفشان سفالين است، مبارک گردان!»
سال بعد حسن به دنيا آمد و سال ديگر حسين، سال پنجم نيز زينب به دنيا آمد. اسوه‌هاي ديگري که همگي در دامان فاطمه تربيت شدند. از جمله همين را بزرگترين دستاورد فاطمه به شمار‌آورده‌اند که کسي در تاريخ موفق نشده چنين نسلي را در دامان خود پرورش دهد. سال‌ها مي‌آمد و سپري مي‌شد. سال هشتم، فاطمه بازگشت به مکه را نيز ديد و تصميم پيامبر را که قصد کرده بود تا با انصار بماند و ديگر به مکه بازنگردد براي زندگي.

فاطمه پس از رحلت پيامبر(ص):«و محمد نيست مگر بشري که بر او وحي مي‌شود، و اگر بميرد و يا کشته شود، آيا مجدداً به سوي گذشته خود برخواهيد گشت.» «دخترم! جبرئيل هر سال يک بار قرآن را بر من مي‌خواند، ولي امسال آن را دوبار بر من خواند.» «معناي آن مي‌پندارم آخرين سال زندگي من است.» فاطمه اندوهناک شد. اشک در چشمان او حلقه زد. پيامبر ادامه داد:«و تو دخترم نخستين کس از خاندان مني که به من ملحق مي‌شوي!»
خنده بر لبان فاطمه شکفت. محمد تنها پدري است که مژده اين چنين خبري را به دختر خود مي‌دهد. بيست‌وهشتم صفر سال يازدهم هجري، فاطمه مي‌گفت:«انقطع عنا الوحي» ديگر بار وحي از آسمان نخواهد آمد چه مصيبتي بالاتر از اين. اما هنوز جنازه در ميان بود که گروهي از ياران پيامبر براي مشخص کردن خليفه راهي سايباني شدند که از آن قبيله بني‌ساعد بود. خليفه انتخاب شد. نتيجه با آنچه قبلاً در برکه‌هاي خم رقم خورده بود، شباهتي نداشت. فاطمه اما آرام‌وقرار نداشت.

زوجش را به گرفتن حقش مي‌خواند و پاسخ مي‌شنيد، آيا صداي موذن را مي‌شنوي که مي‌گويد، «اشهد ان محمداً رسول‌‌الله» مي‌خواهي ديگر اين اذان نباشد؟!

در همراهي با دولت جديد، فاطمه رنج بسيار برد و تاوان فراوان پرداخت. تاوان شبانه به اشتري بي‌يراق سوار شدن و در پي حق رهسپار شدن. تاوان دفاع از آنچه مي‌ديد که به ناحق گرفته شده و در جاي ديگر به ناحق به کار رفته است. آن خطبه که در مسجد پيامبر مي‌خواند. براي آن نبود تا ادباء و شاعران پس از آن به آن استناد کنند که در فصاحت و بلاغت يک زن که چون پيامبر سخن مي‌گفته و راه مي‌رفته. براي آن نبود تا مشتي درخت خرما را که در نخلستان فدک جمع بودند و براي فاطمه ارزشي نداشتند، مطالبه کند. براي آن بود که حق را گمشده مي‌ديد.  و اين او را ناراحت و غضبناک کرد. خليفه جايي گفته بود:«اي کاش آنچه داشتم مي‌دادم و ناراحتي فاطمه، نمي‌ديدم.»

چرا که به يادداشت پيامبر گفته بود:«فاطمه پاره تن من است هر که او را بيازارد....» و فاطمه آزرده بود. چند بار به شفاعت علي آمده بودند او حتي راضي به ملاقات نبود، ‌در بستر روي گردانيده بود، پاسخي نگفته بود.

«بسم‌الله‌الرحمن الرحيم، اين است آنچه فاطمه دختر رسول خدا بدان وصيت مي‌کند. وصيت مي‌کند در حال شهادت به يگانگي خداوند يکتا و رسالت بنده او محمد و گواهي به اين‌که بهشت است، ‌دوزخ حق است و قيامت بي‌ترديد برپا خواهد شد و خداوند کساني را که در گورهايند زنده خواهد کرد.‌اي علي!منم فاطمه دختر رسول خدا(ص) که خداوند مرا به همسري تو در آورد تا در دنيا و آخرت براي تو باشم. تو در انجام کارهاي من سزاوارتر از ديگراني. مرا شبانه حنوط کن، غسل ده، کفن کن و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن و کسي را خبر نکن تو را به خدا مي‌سپارم. به فرزندانم تا روز قيامت سلام مي‌رسانم.»

معلوم نيست فاطمه دقيقاً در چه ساعتي از شب به شهادت جاويد نايل آمده است اما پنهان، نقاب در خاک کشيدن او بي‌شک رازي با خود دارد رازي که امت محمد(ص) اکنون نيز تاوان آن را مي‌پردازد، رازي آشکار.

سهند صادقي بهمني

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر