(
امتیاز از
)
حديث متواتر ثقلين
موسى (ع) در يک تجلى الهى بهکوه از پاى درآمد و بيهوش گشت. (اعراف، 143) و قرآن بيش از ششهزار تجلى است. و حقيقت کاملهاى ـ اکمل همه هستها و هستيها ـ مىخواهد تا هيمنه اين تشعشع اعظم را برتابد و مطلع تابشهاى بس گران قرآن قرارگيرد، و نيوشاى «قول ثقيل» باشد. (مزمل، 5)
... روزگارانى گذشت و ميلاد بزرگ تحقق يافت؛ و سپس محمد(ص) در چهل سالگى مبعوث گشت و آيات «قرآن کريم» فرود آمد و «حيث عقلى» انسان دگرگون شد؛ يعنى عقل انسان، مخاطب به خطابى چونان خطابهاى قرآن قرارگرفت و معرفت، به عمق عقول راه يافت و يثيروا لهم دفائن العقول. و اين چگونگى (نزول قرآن و رسيدن آن به دست انسان) به واسطه قرب جمالى و جلالى کامل حقيقت محمديه صورت گرفت.
و چنان امر عظيم و نعمت بزرگ بود که خداى سبحان بر بشريت منت نهاد: لقد منّالله على المؤمنين... (آل عمران، 164)؛ زيرا انسان پس از نزول قرآن، ديگر انسان پيش از نزول قرآن نبود. انسان پيش ازنزول قرآن، «آدمى»، «نوحى»، «ابراهيمى»، «موسوى» و «عيسوى» بود، اما محمدى نبود؛ «صحفى»، «توراتى» و «انجيلى» بود، اما «قرآنى» نبود.
و اين قرآن کريم بود که بشر را تا سدرة المنتهاى «تألّه محمدى» بالا برد و با شعاع کتاب الهى به عالم لاهوت ازلى پيوند داد و به «تعقل قرآنى» که سابقه نداشت، فراخواند و تقوا را فرع بر عدالت دانست (مائده، 8)، و عدالت را اساس اجتماع و اجتماع را مرکز تربيت و تربيت را شالوده رشد و رشد را سبب معرفت و معرفت را عامل حب و حب را انگيزه عبادت و عبادت راوسيله قرب و قرب را بدايت سير انسان در عالم بينهايت الهى و جلوت و جذبات سرمديمعرفى کرد و البته لازم بود که «حکمت بعثت» مخدوش نگردد و قرآن کريم هماره و باهمه ابعاد علمى و عملى، معرفتى و اقدامى، فردى و اجتماعى، تربيتى و سلوکى، در ميان بشريت بماند.
و اين امر عظيم، نياز به آن داشت که وجود محمد(ص)و گستره تربيت فرد و جامعه بر شالوده هدايت خالص قرآنى، به وسيله انسانى مسانخ او (و تربيت يافته هماره او، و عالم به علوم و تعاليم او، و آشنا به رموز و تفسير کتاب او، و سالک به سلوک او) امتداد يابد؛ و آيينه تمامنماى محمد(ص)در علم و عمل و زهد و سياست و عدالت و فضيلت و تربيت و صيرورت ـ پس از رفتن او ـ در ميان امت باشد.
قرآن کريم خود تصريح کرده است که پيامبرانى غير خاتم، به جايخود، «وصى» (جانشينى کامل از نظر علم و عمل) ميگذاشتهاند، و امت و تعاليم خود را به دست انسانى از گونه خود (هارون اخى) ميسپردهاند (طه، 29ـ32). بنابراين اصل مسلم قرآنى، پيامبر خاتم ـ که پس از رفتن او وحيآسمان منقطع ميگردد و «هدايت تذکارى» و «تزکيه» و «تعليم» نبوى از هم ميگسلد ـ به طريق اولى بايد «وصى» داشته باشد؛ يعنى انسانى از گونه خود او ـ در همه چيز ـ و همخون و همسرشت با او (لحمک لحمى و دمک دمى) در ميان امت (بلکه جامعه بشرى بهدليل و ما ارسلناک الا کافه للناس بشيراً و نذيراً) باقى بماند و امتداد يابد.
اين بود که پيامبر اکرم(ص) از نخست درباره «وصايت الهى» سخن گفت و هنگاميکه درسال سوم بعثت، «آيه انذار» (و انذر عشيرتک الاقربين) نازل گشت، على(ع) را بهعنوان «وصى» و خليفه خويش معرفى کرد و از آن پس نيز در مناسبتهاى مختلف بارها گفت: «على»، «على» بهويژه در حديث عظيم و بنيادين و متواتر «ثقلين» که به آن اشاره خواهيم کرد.
پيش از نزول «آيات غدير» نيز آيات بسيار ديگرى در شأن على(ع) نازل گشته بود. تا اينکه آيات غدير نازل گشت و خود قرآن کريم، پيامبر اکرم(ص) را براى معرفى على(ع)، بهعنوان «صاحب وصايت» و جانشين خاتم پيامبران الهى مأمور کرد و واقعه فوق قطعى «غدير» به وقوع پيوست، و به روشنترين روش، يعنى نصب قاطع با «نص صريح» به وسيله خود آورنده قرآن، نگهبان قرآن و امام مسلمانان تعيين گشت، که به گفته ابنسينا ناظر به «واقعه غدير»: «و الاستخلاف بالنص اصوب.»
بدين گونه على(ع) که پرورده دامان وحى ونبوت بود و آيات قرآن را از نخستين لحظههاى نزول نيوشيده بود و همه چيز قرآن را دريافته بود و از آغاز جوانى ـ بدون آلوده شدن به ضلال جاهليت ـ با قرآن بزرگ شده و به آن عمل کرده بود و با پيامبر(ص)به «اقامه نماز» پرداخته بود و بهجاى ظلمات بتکدهها، سر بر آستان فروغ ازليت مطلق نهاده بود و سينهاش تا بيکرانها مالامال نور علم و عمل و زهد و عدالت وحب انسانيت بود، درکنار قرآن قرار گرفت وبا قرآن توأم گشت: «على مع القرآن و القرآن مع على» و دو سعد اکبر قرآن يافت و «قرآن صامت» با «قرآن ناطق» قرين گرديد و امت و قرآن به دست على(ع) سپرده شد.
آرى، کتاب معلم ميخواهد؛ معلمى عالم به همه کتاب وعامل به همه آن؛ معلمى که «عالم» نباشد، منحرف ميشود ومعلمى که «عامل» نباشد، منحرف ميکند. پس به حکم عقل ونقل نميشود «قرآن» را که بزرگترين امانت الهى ـ از ازل تا ابد ـ است، به دست هرکس داد و رفت و امت را همينگونه رها کرد وخفت. و پيامبر خدا(ص) هرگز چنين نکرد، بلکه او قرآن و على(ع) را درميان امت نهاد و بر پيروى کامل از آن دو تأکيد بسيار کرد و نجات انسانها را منحصر در اين پيروى دانست. و اکنون اين وظيفه آنان بود که آن همه تصريح و تأکيد را ناديده نگيرند و اکثريت امت را ـ با اقدامهاى گوناگون ـ از على(ع) جدا نسازند و راه عمل به قرآن را ـ درساختن فرد و جامعه و جامعه و فرد ـ با على(ع) بسپرند.
پيامبر اکرم(ص)درطول 20 سال، همواره از على(ع) و شايستگيهاى الهى و قرآنى او، براى تداوم بخشى بر «تربيت قرآنى» (در راستاى «يزکيهم» و نشر «معرفت قرآنى» در راستاى «و يعلمهم الکتاب والحکمة») سخن گفت. واقعه غدير ـ با همه اهميت ـ يک جمعبندى از آنچه درباره على(ع) و امامت او گفته بود، بود و غدير روز بلوغ آفتاب در تابش بر پيکره عدل مجسم است وعدل يعنى شالوده رشد و سعادت همه اجتماعات درهمه تاريخ.
عدالت، ارزشى ابدى است نه امرى قراردادى واعتبارى و عرفى. تا انسان و زندگى باشد، بايد انسان درجهت رشد خود حرکت کند و رشد انسان بر رفع نيازهاى مختلف او متوقف است و براى رفع همه نيازها ـ براى همه مردم ـ اجراى کامل عدالت ضرورى است و اين امر، فطرى همه انسانهاست، درهمه اعصار بشريت و هيچ ربطى به قراردادى، يا عرف خاص يا عرف عاميندارد، بلکه حقيقتى است در نهاد انسان. پس تا انسان هست، ضرورت عدالت هم هست. و تا خورشيد طبيعت براين سياره ميتابد، خورشيد عدالت نيز بايد بر زندگيها بتابد: «ليقوم الناس بالقسط» (حديد، 25)، «قل امر ربى بالقسط» (اعراف، 29).
وقرآن، کتاب عدالت است، به گونهاى که عدالت را راه رسيدن به تقوا دانسته است: «اعدلوا هو اقرب للتقوى» (مائده، 8) وعدالت مجرى ميخواهد ومجرى عدالت بايد هم عالم باشدوهم عامل: «لايعدل الامن يحسن العدل» و به اتفاق همه مسلمين و دانشمندان مطلع و مصنف ومحقق غيرمسلمان ، هيچ کس در اسلام ـ پس از پيامبر(ص) ـ مانند على(ع)، عالمبههمهقرآن و درکنار آن سنت و عامل به همه قرآن نبود. به گفته اديب ومتفکر معروف قرندوم،خليل بن احمد فراهيدى: «استغناه عن الکل، و احتياج الکل اليه، دليل على انه امامالکل.»
با اين همه، امت اسلام استفادهاى را که بايد از امام اميرالمؤمنين على(ع) بکند، نکرد و بهرهاى را که بايد از اين فرصت شگفت تاريخى ببرد، نبرد.
صرفنظر از مقام «امامت و غدير» وجريان «خلافت وسقيفه»، امت ميبايست على(ع) را درست ميشناخت وبه آن همه آياتى که در شأن او نازل گشته بود، توجهى ژرف ميکرد و آن وجوهى را که على(ع) در ابعاد گوناگون هدايت و تربيت، يعنى راهبرى به معرفت و عمل، به آن ممتاز بود، بهخوبى مورد انديشيدن قرار ميداد و تعبيرهايى را که در قرآن کريم درباره او بهکار رفته بود، به ژرفى وژرفنگرى درمييافت و در راه شناخت «انسانهادى»، وبازشناسى او از «انسان عادى» که مبدأ هر شناخت درست و حرکت صحيح ديگرى است و اصل هدايت به چگونگيهاى علم و عمل و صيرورت وتعالى است (وبدون اين شناخت، شناختهاي ديگر ـ هر چيز و از هر جا و هر کس که باشد ـ در مقياس حقيقتهاى ابدى و بزرگ و معالم بنيادين «حرکت انتقالى» انسان، سخن نهايى نتواند بود)، به جان ميکوشيد و راه قرآن، به تعليم و عمل على(ع) را چنان که خدا و پيامبر خدا(ص)خواسته بودند، برميگزيد که تنها راه «تزکيه ربانى» و «حکمت وحيانى» و «سلوک الهى» و «صعود انسانى» است و تنها «صراط مستقيم» است؛ يعنى صراط موصل.
راه قرآن به تعليم على(ع) که بر آن تأکيد شده است؛ راه علم توأم با عمل است؛ يعنى راه خدا، راه قرآن و پيامبر(ص): «يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم» که راه منحصر ساختن و ساخته شدن است، چه در سطح فرد (تربيت) و چه در سطح جامعه (سياست)، و از اينجاست که در حديث مشهور و متواتر «غدير» از جمله در روايت محدث و مفسر و مورخ معروف اهل سنت، محمدبن جرير طبرى (م: 310ق) پيامبر اکرم(ص)، با ادات نفيتأبيدى «لن»، درباره تفسير قرآنکريم و مفسر راستين کتاب خدا ميفرمايد: «افهموا محکم القرآن و لاتتبعوا متشابهه. ولن يفسّر ذلک لکم، الاّ من انا آخذ بيده، و شائل بعضده: آيات محکم قرآن را درست بفهميد و در پى آيات متشابه (براياهداف و مقاصدى) مرويد و هرگز کسى اين کتاب (عظيم) را براى شما تفسير نخواهد کرد، مگر اين کس که من اکنون دست او را گرفتهام و بلند کرده و به شما نشان ميدهم (يعنى على بن ابيطالب).
احاديث بسيار ديگرى نيز ـ چنان که اشارهاى گذشت ـ (به جز برخى از آيات قرآنى، مانند فاسئلوا اهل الذکر... )، کليت امت را به سوى آموختن معالم الهى و تفاصيل علمى و عملى تعاليم قرآنى و سنن محمدى(ص)، از على و آل على(ع) با تأکيد و تصريح سوق ميدهد؛ ازجمله احاديثى که ميگويد: علوم نبوت و حکمت محمدى و علومى که وراى قرآن کريم نيز به حضرت محمد(ص)داده شده است، به على و آل على(ع) رسيده است و آناناند باب «مدينه جامعه علم» هدايت تفصيلى (ولقد جئناهم بکتاب فصلّناه على علم)، و صيرورت کمالى و تربيت محمدى در ساختن فرد و اجتماع. اين احاديث فراوان است و در کتابهاى معتبر فريقين روايت شده است و نيازى به آوردن نمونه ندارد.
پس بنابر کتاب و سنت و عقل و اعتبار و تجربههاى شناختى در تاريخ قرآن، کسى را جزعلى(ع) توان تفسير درست و بيان «تفصيل صحيح» قرآن کريم نيست.
اوست که ميداند هر آيهايدر کجا نازل شده است و براى چيست، که «على مع القرآن و القرآن مع على» و اين معيت، معيت قواميه است؛ چنان که در برخى از احاديث رسيده است که «على قيم القرآن.»
همچنين امت ميبايست «سنت نبوى» را اگر به واقع مدعى پيروى از سنت بود، پس پشت نميافکند و درباره همه آن بخش عظيم و گسترده و پرتعبير سنت که درباره شناختهاى ابعاد وجودى و وجود ابعادى على(ع) وارد شده است (و هم اکنون نيز کتابهاى معتبر اهل سنت، که تفاصيل دين و احکام دين خود را از آنها ميگيرند، مانند «صحاح» و «مسانيد»، از اين سنت سرشار است)، هرچه ميتوانست ميانديشيد و از اين همه تعاليم مسيرآموز مسير ميآموخت و از اين درياى احاديث نبويمعتبر درباره شناخت «انسانهادى»، «انسانهادى» را ميشناخت و راه پرپيچو خم حيات و تکليف را با او ميسپرد.
نيز ميبايست همه مسلمانان ـ بهويژه عالمان آنان ـ از کنار احاديثى که از ائمه طاهرين(ع) در فلسفه عالى (عليشناسى) رسيده است، به سادگى (يا غفلت، يا تغافل) نميگذشتند و نقطه آغاز «هدايت تفصيلى» و «تربيت تذکارى» را که مبدأ علم وعمل صيرورتى و معرفت کماليانسان متکامل است، مبهم و مخدوش نميساختند و متروک نمينهادند و نميگذاشتند تا در درازناى سدهها و تا هم اينک، کار به جايى برسد که در حوزه حضور قرآن کريم و معارف محمدى و تعاليم اوصيايى، اين همه انديشههاى شرقى وغربى و فلسفههاى تراويده از «سطوح عقل» و شبه فلسفههاى سفارشى سياسى و استعمارى جديد و افکار نشأت يافته از مغزهاى کم رساى بشر در ابواب مختلف معارف عاليه و مسائل سراسر اختلافى (و منتهى به چنين نظريه و مکتب و همه در برابر هم)، در ابعاد گوناگون حيات و معرفت و اقدام، در مجموعه ذهنيت اهل قرآن و قبله جاى گيرد و مغز انسان جويا و بيپناه در سطح جهان به جاى فروغ گيرى از تلألؤ انوار قرآنى، معالم محمدى(ص)، و تعاليم على و آل على(ع)، از اين سنخ امور ومطالب آکنده گردد.
و قرآن کريم به عنوان کتابى عينگرا «قل سيرو فى الارض، فانظروا کيف بدأ الخلق!» (عنکبوت، 20) به کتابى ذهنگرا بدل شود، و امت قرآن و قبله در حرکتهاى علمى و تاريخى و تمدنى، از نگرش تجربى و اختراعى به پديدهها و نمودها و رسيدن به تحرکهاى وسيع و اکتشافات مهم و بالاتر و بالاتر از آنچه اکنون هست، بازمانند و از منطق فراصورى بهره نبرند، و «رود عظيم» معطل ماند، و انسانهاى تشنه براى رفع تشنگى به سوى آبهاى اندک خشکيده روى نهند، و بپندارند که به چيزيچندان دست يافتهاند و به معرفت حقايق جاودان ومعالم تأله بيکران در قلمرو بيانتهاى تعالى انسان پى بردهاند!
اين همه آيات و روايات درباره على(ع) به منظور شناساندن پيشوايى معصوم، همه به يک ملاحظه درباره «انسان» و عظمت مراحل تربيت پذيرى انسان، و اوجگيرى تعالى صيرورتى ژرف اين موجود شگرف است؛ موجودى که جنبش سترگ و هماره کائناتى، در حرکت تسبيحى ـ بلکه در تسبيح و حرکت ـ با همه عظمت کائنات و با همه ابعاد جنبش و اعماق آن، از جمله در جهت هدايت تکوينى و تشريعى او و حرکت انتقالى او از عالم طبيعى به عالم الهى جريان يافته است و جريان مييابد.
امت اسلام ميبايست دست کم در بعد علمى و تربيتى، از باب مدينه جامعه علوم ومعارف محمدى (انا مدينة العلم و عليبابها)، روى برنميگرداند، و از چنگ زدن در دامان هدايت هاديان بازنميايستاد.
امت ميبايست بنيان فرهنگ قرآنى را (در علم و عمل، اقتصاد و سياست، و عدالت و تربيت)، بر شالودههاى خالص و فياض مينهاد، و آيات قرآنى، و احاديث نبوى، و سخنان امامان(ع) و مواقف تاريخى، و آفاق سيرهاى را، در نشان دادن مقام اهل بيت، درکار تربيت انسان و ساختن جامعه و هدايت آفاقى و انفسى بشريت ملاک قرار ميداد، و رسميتى را که خدا و پيامبر خدا (کتاب و سنت)، به اهل بيت داده بودند ميپذيرفت، و مشعل هدايتى را که ميتوانست انسان را به حقايق برساند و در «بحر مسجور حقايق» سير دهد، و «نظام عامل بالعدل» و «جامعه قائم بالقسط» را پديد آورد، بر زمين نميگذاشت.تا اينجا مطالبى به عنوان مقدمه آورده شد، تا نظر صاحبنظران و تأمل پيشگان و حقيقت جويان، به يک تجلى ديگر از رسالت ابديمحمدى، و يک رکن ديگر از ارکان کليدى تضمين بقاينواميس آسمانى جلب شود. و آن رکن بزرگ، در امر تبليغ رسالت و تضمين بقاى دين (هم در علم و هم در عمل)، حديث متواتر و تکليف آفرين «ثقلين» است. پيامبر اکرم(ص) در اين حديث عظيم، مجموعه ميراث الهى، يعنى «کتاب خدا» و «معلمان کتاب خدا» را با هم توأم ميسازد و بهدست امت ميسپارد، و امت را بهدست آنان. و آن دو را تا دامنه رستاخيز جداييناپذير ميشمارد، و امت را به پيروى مؤکد و قاطع و همه جانبه از آن دو، بسيار توصيه ميکند، و يادآور ميشود که «تمسک» به آن دو (ما ان تمسکتم بهما) نجاتبخش است و مصونيت دهنده از ضلال (لن تضلوا). و به صراحت ميفرمايد که قرآن با آنان و آنان با قرآن توأماً راهنماى شما و بشريتاند.
و براى مصون ماندن حقايق معارف و تعاليم الهى، از هرگونه تحريف و خلط و التقاط ميفرمايد: «آنان به علم و دانش شما نيازى ندارند، پس شما به آنان چيزى ياد مدهيد»، ومطالبى ديگر را در معارف و تعاليم آنان وارد مکنيد. شما و بشريت در پيمودن مراحل تربيت، تا رسيدن بهاوج متعالى انسانيت، به آنان و معارف آنان نياز داريد.
بکوشيد تا جز به هدايت آنان راهى مسپريد، و جز معارف و تعاليم آنان را ـ که خالص و ناب و آسمانى است ـ معارف خويش قرار مدهيد، و از غير قرآن طلب هدايت مکنيد، و در نزد غير عترت به فراگيريقرآن مپردازيد، که معلمان صادق کتاب خدا اولياى خدايند، يعنى عترت معصوم(ع)، پس اى اين مؤمنان! تقوا داشته باشيد و با صادقان و صديقان راه را بپيماييد: «يا ايهاالذين امنوا، اتقوالله، وکونوا مع الصادقين» (توبه،911)
اينها همه با همه اهميت ژرف و فراگيرى که در آنها ميبينيد، تصريحات ومضامين «حديث ثقلين» است. خوشبختانه علمايامت ـ از برادران اهل سنت و شيعه ـ در طول سدهها، در کتابهاى معتبر و صحيح با اسناد متقن، اين حديث را نقل کردهاندکه جاى ترديد نميگذارد، و براى همه حتى شيعه، از جهات متعددى، تکليفآور و جهتدهنده ميباشد.
انتهای پیام