( 0. امتیاز از )


همه زنان خود را نيز بر کجاوه نشانيد و اهل بيتش و عموم مهاجر و انصار نيز همراه او بودند، به اضافه هرکس از قبيله‏هاى عرب و توده مردم که به خواست خدا راهى شدند.

به هنگام خروج حضرت از مدينه، مردم دچار آبله يا حصبه‏اى شدند که مانع از رفتن جمع زيادى به حج شد. با اين همه گروه بى‏شمارى که جز خداوند نمى‏داند، با ايشان همراهى کردند. گفته مى‏شود نود هزار نفر با او آمدند، برخى مى‏گويند صد و چهارده هزار نفر؛ صد و بيست هزار و صد و بيست و چهار هزار و بلکه بيشتر هم گفته‏اند. و تازه اين شمار کسانى است که با ايشان به راه افتادند؛ اما عده حاجيان بيش از اينهاست، مانند ساکنان مکه و آنها که با اميرمؤمنان على وابوموسى از يمن آمدند...

چون حضرت مناسک را به پايان برد و با همان جمعيت انبوهى که ذکرش به ميان آمد، به‏سوى مدينه بازگشت و به غدير خم در جُحفه رسيد که راههاى مردم مدينه و مصر و عراق از هم جدا مى‏شود و اين مصادف با پنج‏شنبه هجدهم ذى‏الحجه بود، جبرئيل امين از سوى خداوند با اين آيه بر ايشان فرود آمد که: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمک من الناس. ان الله لايهدى القوم الکافرين: اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به‏سوى تو نازل شده، ابلاغ کن ، و اگر نکنى، پيامش را نرسانده‏اى. و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‏دارد. آرى، خدا گروه کافران را هدايت نمى‏کند.» [مائده، 76] و به ايشان فرمان داد که على را به‏عنوان رهبر معرفى کند و آنچه از ولايت و لزوم پيروى از او بر همه نازل شده، به آنها برساند.

در اين وقت جلوى جمعيت نزديک جحفه بود. پيامبر دستور داد آنها که پيش رفته‏اند، بازگردند و آنها که در پى بودند، همان جا بمانند و ايشان را از نشستن در سايه پنج درخت بزرگ و سايه گسترى که آنجا بود، بازداشتند تا اينکه مردمان جا گرفتند. زير آن درختان جارو شد؛ و آنگاه که اذان ظهر را سر دادند، حضرت به سوى درختان رفت و با مردم در زيرشان نماز گزارد. روز بسيارگرمى بود، به طورى که هرکس بخشى از ردايش را بر سر مى‏کشيد و گوشه‏اى از آن را از شدت گرما زير پا مى‏گذاشت. براى جلوگيرى از تابش آفتاب، روى درخت با پارچه‏ها سايبانى براى پيامبر صلى‏ا‌لله عليه و آله درست کردند و چون از نماز فارغ شد، در ميان مردم و بر فراز جهاز شتران به سخنرانى برخاست و براى آنکه صدايش به همه برسد، با صداى بلند فرمود:

الحمد‌ و نستعينه و نؤمن به، و نتوکل عليه، و نعوذ‌بالله‌ من شرور انفسنا، و من سيئات اعمالنا. الذى لاهادى لمن ضلّ،و لامضلّ لمن هدى. و اشهد ان لااله الا ا‌لله، و انّ محمداً عبده و رسوله: سپاس و ستايش و پرستش خداراست، و از او يارى مى‏جوييم و بدو ايمان داريم و بر او توکل مى‏کنيم. و از شرارتهاى نفس‏مان و کارهاى زشت خود به او پناه مى‏بريم؛ همو که چون کسى را گمراه ساخت، ديگر راهنمايى ندارد و چون کسى را هدايت کرد، ديگر گمراه‏کننده‏اى ندارد. و گواهى مى‏دهم که معبودى جز خداوند نيست و محمد بنده و فرستاده اوست.

اما بعد، ايها الناس، قد نبّأنى اللطيف الخبير انّه لم يعمر نبى الاّ مثل نصف عمر الذى قبله. و انىّ او شک ان ادعى فاجبت. و انى مسئول و انتم مسئوولون. فماذا انتم قائلون: اى مردم، خداوند تيزبين آگاه به من خبر داده است که هيچ پيامبر جز به اندازه نصفِ عمر پيامبر پيش از خود زندگى نمى‏کند. و من به زودى دعوت حق را اجابت مى‏کنم. من بازخواست مى‏شوم، شما نيز بازخواست خواهيد شد. در آن هنگام چه خواهيد گفت؟

گفتند: «گواهى مى‏دهيم که تو رساندى و خيرخواهى کردى و تلاش کردى. خداوند به تو پاداش نيکو بدهد.» فرمود:

الستم تشهدون ان لا اله الا ا‌لله؟ و انّ محمداً عبده و رسوله؟ و انّ جنته حق؟ و ناره حق؟ و ان الموت حق؟ و ان الساعهًْ آتية لاريب فيها؟ و ان الله يبعث من فى القبور: آيا گواهى نمى‏دهيد که معبودى جز خداى يکتا نيست؟ و محمد بنده و فرستاده اوست؟ و اينکه بهشت حق است؟ و دوزخ حق است؟ و مرگ حق است؟ و اينکه بدون ترديد قيامت آمدنى است؟ واينکه خداوند هر که را در گور است، برمى‏انگيزد؟

گفتند: «آرى، ما بدينها گواهى مى‏دهيم.» گفت: «ا‌للّهَّم اشهد: خدايا، گواه باش.» سپس فرمود:

ايها الناس، الا تسمعون: اى مردم، آيا نمى‏شنويد؟

گفتند: «چرا، [سراپا گوشيم].» فرمود:

فانّى فرط على الحوض، و انتم واردون علىّ الحوض، و ان عرضه ما بين صنعاء و بُصرى؛ فيه اقداح عدد النجوم من فضه. فانظروا کيف تخلّفونى فى الثَقَلين: همانا من پيش از شما کنار حوض [کوثر] مى‏روم و شما کنار حوض نزد من مى‏آييد. پهناى آن به اندازه فاصله ميان صنعا و بُصرى است و در آن به تعداد ستارگان، جامهاى نقره وجود دارد. اينک بنگريد که پس از من درباره ثقلين چگونه رفتار مى‏کنيد!»

کسى بانگ برآورد که: «اى پيامبر خدا، آن دو چه هستند؟» فرمود:

الثقل الاکبر، کتاب‏الله‌؛ طرف بيدا‌لله عز و جل و طرف بايديکم. فتمسکوا به لاتضلّوا. و الآخر الاصغر، عترتى. و ان‌اللطيف الخبير نبّأنى انهما لن يفترقاً حتى يردا علىّ الحوض. فسألت ذلک لهما ربى. فلاتقدموهما، فتهلکوا. و لاتقصروا عنهما فتهلکوا: ثقل بزرگتر، کتاب خداست که يک طرفش در دست خداى ارجمند و پرشکوه است و طرف ديگرش در دست شماست. پس بدان چنگ زنيد تا گمراه نشويد. و ديگرى که کوچکتر است، عترت و خاندان من است. و همانا خداى تيزبين آگاه به من خبر داده است که آن دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا اينکه در حوض به من برسند. من همين را برايشان از پروردگارم خواسته‏ام. پس، از آن دو پيشى مگيريد که نابود مى‏شويد و از آنها عقب نمانيد که نابود مى‏شويد.

آنگاه دست على را گرفت و چندان آن را بالا برد که سپيدى زير بغلشان پديدار شد و همه مردم او [= على] را شناختند. سپس فرمود:

ايها الناس، من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم: اى مردم، چه کسى از مردم بر مؤمنان از خودشان سزاواتر است؟

گفتند: «خدا و پيامبرش داناترند.» فرمود:

ان الله مولاى و انا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم. فمن کنت مولاه، فعلى مولاه: همانا خداوند مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و من به آنان از خودشان سزاوارتر [و نزديکتر[م. پس هر که من مولايش هستم، على مولاى اوست.

اين را سه بار فرمود و به گفته احمد بن حنبل پيشواى حنبلى‏ها چهار بار تکرار کرد و آنگاه گفت:

اَللّهّم، وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبّه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. و ادر الحق معه حيث دار. الا، فليبلغ الشاهد الغايب: خدايا، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن دار. و هر که با او دوستى ورزد، دوستش بدار. و هرکه با او دشمنى کند، دشمنش بدار. و ياورش را يارى کن، و هر که او را خوار کند، خوار گردان؛ و حق را با او هرگونه که هست بگردان!هان که حاضران بايد [اين را] به غايبان برسانند.

[جمعيت] هنوز پراکنده نشده بود که امين وحى الهى با اين آيه فرود آمد: «اليوم اکملتُ لکم دينکم و اتممتُ عليکم نعمتى و رضيت لکم الاسلام دينا: امروز دين شما را برايتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيين برگزيدم.» [مائده،3] پيامبر صلى‌الله عليه و آله فرمود:

الله‌ اکبر على اکمال الدين، و تمام النعمه و رضى الرب برسالتى، و الولاية لعلى من بعدى: الله اکبر به خاطر کامل شدن دين، و تمام کردن نعمت، و خشنودى پروردگار به رسالت من و ولايت على پس از من!

سپس جمعيت شروع کردند به گفتن شادباش به اميرمؤمنان صلوات الله عليه و از جمله کسانى که پيش از اصحاب حضرت به او شادباش گفتند، شيخين ابوبکر و عمر بودند که هر کدام مى‏گفتند: «بخّ ٍبخّ لک يا بن ابى‏طالب! اصبحتَ و امسيتَ مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه: به به به تو اى پسر ابوطالب که صبح و شام را به سر آوردى و مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى شدى!» و ابن‏عباس گفت: «وجبت وا‌لله فى اعناق القوم: به خدا سوگند [اين امر] بر همه مردم واجب شد.» سپس حسّان [بن ثابت] گفت: «اى پيامبر خدا، به من اجازه بدهيد تا چند بيت در اين باره بگويم و شما بشنويد.» فرمود: «قل على برکهًْ‌ا‌لله به [لطف و] برکت الهى بگو.» حسان برخاست و گفت: «يا معشر مشيخة قريش، اتبعها قولى بشهادة من رسول‏الله فى‌الولاية ماضيه: اى گروه بزرگان قريش، در پى گواهى پيامبر خدا بر اين ولايت که انجام شد، مى‏گويم.» و سرود:

يناديهم يوم الغدير نبيهم ‏بخمّ فاسمع بالرسول مناديا...

ترجمه: پيامبرشان در روز غدير در خم به آنها ندا درداد/ پس نداى پيامبر را بشنو...

اين بود خلاصه گفتارها درباره رويداد غدير که اين امت بر آن همداستان هستند و در تمام جهان و بر بسيط زمين، رويداد اسلامى غديرى ديگرى جز اين، رخ نداده است. و اگر روزى بدان نامبردار شود، جز به اين روز بازنمى‏گردد؛ و اگر چنين محلى نام برده شود، به غير از همين محل پرآوازه که در نزديکى جحفه قرار دارد، نيست. و هيچ کس از سخنوران و پژوهندگان جاى ديگرى بدين نام نمى‏شناسد. البته يکى از آنها به نام دکتر ملحم ابراهيم الاسود، در حاشيه‏اش بر ديوان ابى تمام نوشته: «هى واقعة حرب معروفة: اين رويداد، جنگ معروفى است!»

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر