( 0. امتیاز از )


‏سر مي‌رسد فرشتة وحي از ديار عشق

با مژدة رسيدن فصل بهار عشق

پر مي‌کشند چلچله‌ها جانب غدير

گويا رسيده لحظة سبز قرار عشق

بود از ازل، قرار من و عشق و حادثه

روزي کنار برکه‌اي از چشمه سار عشق

صد قافله است حامل اين پرسش بزرگ

کز رفتن ايستاد چرا تکسوار عشق؟

شايد رسيده فرصت ديدار آخرين

با مقتداي قافله، با اقتدار عشق

پيچيد در فضا گل سرخ محمدي

مست از شميم دوست، دل ميگسار عشق

خمخانه‌اي است حضرت ساقي،غدير خم

مي از «خم» آر، بهر جهاني خمار عشق

افتاد يک «تقارن سعدين» اتفاق

در آسمان نه، روي زمين،در مدار عشق

پهلو زدند شمس و قمر در کنار هم

تا يک اشاره کرد خداوندگار عشق

دست خدا که دست علي را گرفت، گفت:

بعد از من،اين علي است ولي يادگار عشق

اين يادگار، اين سخن عشق، اين علي

اين ماندگارتر ز تمام تبار عشق

مردي که فاتح دل هستي و نيستي است

وقتي فشرد در کف خود ذوالفقار عشق

آنک علي است، بعد رسول خدا «ولي»

مي گيرد امتداد از او روزگار عشق

«تقدير در غدير» رقم زد براي ما

يک کهکشان ستارة دنباله دار عشق

خاک غدير مي‌شودش توتياي چشم

آنجا اگر که باز بيفتد گذار عشق

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر