(
امتیاز از
)
10 شعر از شاعران معاصر ايران درباره غدير
تا شد به روي دست نبي (ص) مرتضي (ع) بلند
شد رايت جلال خدا برملا بلند
بشنيد چون که نغمه «يا ايهاالرسول»
گرديد منبري همه از پشتهها بلند
مرآت پاک لميزلي، آيت جلي
شد بر سرير دست حبيب خدا بلند
آيين پاک ختم رسل ناتمام بود
گر بر نميشد آن مه برج ولا بلند
هنگامه شد به کوري چشمان دشمنان
شد بانگ مرحبا ز همه ما سوي بلند
خورشيد دين، سپهر يقين، ختم مرسلين
شد زين سبب ميان همه انبيا بلند
تا شد به عرش دست نبي ماه عارضش
شد اين ندا ز بارگه کبريا بلند
تکميل شد شريعت پاک محمدي
چونان که گشت دين خدا را لوا بلند
اي مظهر صفات خداوند لايزال
وي از تو آسمان ولايت به پا بلند
هرجا که بود پيکر هر ناتوان به خاک
هر جا که بود ناله هر بينوا بلند
هر جا که بود طفل يتيمي سرشکبار
هرجا که بود شعله شور و نوا بلند
از بهر دستگيري آنان سپندوار
يکباره ميشد ا» يد مشکلگشا بلند
تا خانهزاد خود کُنَدَت کردگار پاک
بهرت نمود خانه خود را بنا بلند
آهنگ «تفلحوا» چو شنيدي ز کوي دوست
و آواز خوش چو شد ز حريم حرا بلند
يکباره دست بيعت خود را از روي شوق
کردي به سوي شمس رُسل، مصطفي بلند
مدحتگر تو ذات جلالت مأب حق
مدح تو کرده با سخن «هل اتي» بلند
پا بر حريم خانه چون بگذاري از شرف
فرياد شوق ميشود از بوريا بلند
با ذوالفقار تو همه جا آشکار بود
دست بلند شير خدا، «لافتي» بلند
ما ريزهخوار خوان ولاي توايم و بس
از لطف توست اين که بُوَد بخت ما بلند
خمّ غدير بود و به قدرت خدا نمود
جاه و جلال آن دُر يکدانه را بلند
در پهن دشت ظلمت کفر و نفاق و کين
همواره بود آيت شمس الضّحي بلند
باب المراد اهل جهاني و ميکنند
بر آستان قدس تو دست دعا بلند
اي نفس قدرت ازلي، - يا علي - نماي
نخل شکوه نهضت «روح خدا» بلند
ما پيروان مکتب سرخ ولايتيم
گر ميزنيم گام سوي کربلا بلند
عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان
تيغي که گشت بر سر آن مقتدا بلند
تا مست جام توست «براتي» به روزگار
سر ميکند به عشق تو روز جزا بلند
* پروانه نجاتي
دشت تا خيمه زد آهنگ خروشيدن را
چاه هم تجربه کرد آتش جوشيدن را
دست خورشيد در آفاق رسالت چرخيد
چنگ زد گيسوي ترديد پريشيدن را
و بيابان چه تبي داشت از انبوه سکوت
تا مبارک کند اين آينه پوشيدن را
عشق ابلاغ شد و حلقه مستان گُل کرد
تازه کرد آن خُم نو، چشمه نوشيدن را
پر شد آغوش غدير از دم «بخٍّ بخٍّ»
تا بکوبد هيجانات نيوشيدن را
عطر «من کنتُ...» و غوغاي «علي مولاه»
قافله قافله راند اين همه کوشيدن را
* مهدي رحيمي
دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد
در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد
دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل
پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد
دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست
دست همه قوم صميمانه به هم خورد
«لبيک علي »قطره باران به زمين ريخت
«لبيک علي» نور و تن دانه به هم خورد
يک روز گذشت و شب مستي به سر آمد
يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد
پس باده پريد از سر مستان و پس از آن
بادي نوزيد و در يک خانه به هم خورد
* نادر بختياري
السلام اي غدير! مَهبَط عشق!
مقصد دولت مسلّط عشق!
السلام اي غدير! مقصد يار!
وي گلافشان ز موجموج بهار!
چه بهاري توراست؟ کز خُم تو
مست عشقيم در تلاطم تو؟
تشنگان ولايتيم همه
عطش بينهايتيم همه
لب خشکم ارگ ترَک خوردهست
غيرتم بارها محک خوردهست
قصه اهل کوفه بودن چيست؟
مست آب و علوفه بودن چيست؟
لب، اگر تر کند علي (ع)، تيغيم
حنجرِ عارفانه تبليغيم
از ولايت هر آن که دم نزند
نفس از بام صبحدم نزند
عشق را وقت استماع رسيد
وحي در «حجةالوداع» رسيد
ما علي (ع) را گرفتهايم هنوز
تا نبي (ص) را چو خويش، گُم نکنيم
از سبو مي زديم تا ديگر
جام را در شراب خُم نکنيم
ورنه «مروان»، «معاويه»، «هارون»
همگي از نبي (ص) سخن گويند
من، ولي، دستِ آن کسان بوسم
کز نبي (ص) زينبي (س) سخن گويند
غير آل علي (ع) که ميداند؟
دين احمد، به تيغ، پابرجاست
حقِّ بدعتگذار، شمشير است
جايِ احساس و عشق، ديگر جاست
«ابن ملجم» نکشت، مولا را
مرگ، طاقت نداشت پيش علي (ع)
همه گفتند: امام را کشتند
ليک زنده است تا هميشه علي (ع)
لفط بر لفظ، من نميبافم
هر طرف بنگرم، علي (ع) بينم
نه در آن کوچه يا در اين خانه
هرکجا بگذرم، علي (ع) بينم
اوست نوري زلامکان و زمان
که جهان در شعاعهاش، گُم است
گر به دنبال ديدن اويي
عکسش افتاده در «غدير خُ«» است
شيعه، سنيترين مذهبهاست
زان که سنت، ملاک هر شيعهست
زين سبب هرکه اهل سنت شد
دم ز حيدر زند، اگر شيعهست
سني و شيعه را اگر فرقيست
اندک است آن چنان که دشنه و تيغ
هر دو در قلب خصم، خواهد شد
تا که خورشيد، سرزند زستيغ
آفتاب، آفتابِ اسلام است
بر سرِ ي، سرِ حسين (ع) ببين
دين، به تيغ دو تيغه، مديون است
«خيبر» و «خندق» و «حنين» بين
ذوالفقارِ ستيز! مولا
کوفيانه را به قعرِ گور فرست
جوشِ رجّالههاست از شش سو
سيصد و سيزده غيور فرست
همرهانم! برادران! ديريست
دشمنان، در کمين ما هستند
نه به دنبال، شوکت مايند
در پي مسخ دين ما هستند
بين ما، تا شکاف اندازند
فرقهها ساختند، بيهوده
اشتراکات را نهان کردند
چون چراغي که ميزند دوده
روشنايي بجو، که تاريکي
تيه گمراهي است باور کن
مصطفي، آن که ماه کامل ماست
هم ستاره عليست، آري چون،
علي (ع) آيينه خداوند است
عشق از او، انعکاس مييابد
نور، بر گِرِد قامتش پيچد
ماهِ من، ناشناس ميتابد
ياد کن خلوتِ فقيران را
در شبِ سرِ يثرب و کوفه
گريهها، گريههاي مولاوار
رازها، رازهاي مکشوفه
پرده برداشت حيدر از اسرار
هرچه بود و نبود، با من گفت
غصهها را و زخمها را سرخ
دردها را کبود، با من گفت
بعد از آن صحبت غريبانه
اسمان را بنفش، ميبنيم
آخرين مرد، خواهد آمد و من
آسب و تيغ و درفش، ميبينم
آخرين مرد، آخرين اميد
آخرين حامي ولايت حق
آخرين گردبادِ نوراني
انتشار عدالت مطلق
* رضا اسماعيلي
اي علي، اي ارتفاعت تا خدا
بي نهايت، بيکران، بيانتها
اي علي، اي همسر بانوي اب
جلوه حق، اسم اعظم، نور ناب
اي علي اي خوب، اي تنهاترين
اي ملايک با نگاهت همنشين
اي علي، اي آفتاب حق سرشت
اي قسيم روشنيهاي بهشت
اي فراتر از تصور، ازخيال
بحر عرفان، آفتاب بيزوال
اي تو خورشيد نهان در زير ابر
کوه علم و کوه حلم و کوه صبر
چون تو مردي نيست در اين روزگار
هيچ تيغي نيز، همچون ذوالفقار
جان ما را کن ز عشقت منجلي
اي فدايت جان عالم، يا علي
کاش ميکرديم بيعت تا بهار
ميشکفتيم از کرامات علي
در بهارستان او گل ميشديم
زائر آواز بلبل ميشديم
از غدير خم، سبويي ميزديم
در صراط عشق، هويي ميزديم
زائر کوي تولا ميشديم
جرعه نوش عشق مولا ميشديم
با نزول سوره سبز غدير
باز ميکرديم، بيعت با امير
با علي، آيينهدار سرنوشت
وارث بوي خدا، بوي بهشت
شد غدير خم، هلا، اي عاشقان!
ميوزد عطر علي از آسمان
چيست تفسير غدير خم؟ علي
عشق را، مولا، عدالت را، ولي
چيست تفسير غدير خم؟ ولا
رستخيز عشق، بيعت با خدا
چيست تفسير غدير خم؟ حريم
رو به روي ما، صراط مستقيم
چيست تفسير غدير خم؟ اميد
مژده رحمت به امت، بوي عيد
چيست آيا اين غدير خم؟ سحر
صبح صادق، نور لبخند ظفر
چيست آيا...؟ساقي و ساغر، شراب
اتشي در جان هستي، عشق ناب
چيست آيا... ؟ خنده فتح المبين
روز اکمال رسالت، عيد دين
چيست آيا...؟ سيب سرخي ناگهان
سهم ما از عشق، آري عاشقان
در غدير خم خدا شد منجلي
در دل خورشيدي مولا علي
چيره شد فرمانرواي آفتاب
گشت سهم آفرينش، نور ناب
عشق باريد و زمين آيينه شد
مهرباني وارد هر سينه شد
خاک را بوي نجيب گل گرفت
عالم هستي، تب بلبل گرفت
آسمان شد با زمين همسايه باز
شد زمين مهمانسراي اهل راز
چشمها با نور همبستر شدند
قلبها با هم صميميتر شدند
قبله توحيد، آن جان جهان
روح ايمان ، خاتم پيغمبران
در غديرستان خم، اعجاز کرد
راز معصوم خدا را باز کرد
گفت پيغمبر: علي نور خداست
بعد من، او پيشوا و مقتداست
اي شمايان! امت سبز زمين
در ميان خلق عالم، بهترين
حرف حق اين است و در آن شبهه نيست
هم علي حق است و هم حق با عليست
عشق را در قلب خود دعوت کنيد
با علي،نور خدا، بيعت کنيد
اين حقيقت از کسي مستور نيست
جانشين نور، غير از نور نيست
در غدير خم ولايت شد قبول
برد بالا دست مولا را رسول
رفت بالا دست خورشيد غدير
شد امام و متداي ما، امير
عشق، بيعت کرد با نور خدا
شد عدالت، سرور و مولاي ما
نور احمد، برگرفت از رخ نقاب
«آفتاب آمد، دليل آفتاب»
زين بشارت، آسمان خنديد مست
نور باريد و طلسم شب شکست
شد جهان، آيينه باران علي
عالم هستي، چراغان علي
جون علي، آيينه عدل است و داد
دست در دست علي بايد نهاد
چون علي، نور خداي سرمد است
بيعت ما با علي، با احمدست
شد ز عشق حق، وجودش صيقلي
هر که بيعت کرد، با نور علي
باز دل در کوي مستي گم شده
عالم هستي، غدير خم شده
باز هم مستيم، از جام غدير
باده مينوشيم با نام امير
باز فصل شور و شيدايي شده
در زمين از عشق، غوغايي شده
آمده عيد ولايت، عاشقان
روز اکمال رسالت، عاشقان
در غدير خم، بيا کامل شويم
«ياعلي» گوييم و صاحبدل شويم
«ياعلي» گوييم تا بالا شويم
قطرهها، اي قطرهها دريا شويم
با علي، نور خدا، بيعت کنيم
عشق را در قلب خود، دعوت کنيم
با علي، هم عهد و هم پيمان شويم
هم زبان و هم دل قرآن شويم
با علي، قرآن ناطق، بوتراب
سوره عصمت، امام آفتاب
چون که احمد گفت: او نور جليست
بعد من، اي عاشقان! مولا، عليست
* محمدعلي مجاهدي
چون وجود مقدس ازلي
شاهد دلرباي لم يزلي
وقت پيمان گرفتن از ذرات
با صدايي رسا و بانگ جلي
«اولست بربکم» فرمود
پاسخ آمد از هر طرف که: بلي
تا بسنجد عيارشان، افرودخت
آتشي در کمال مشتعلي
داد فرمان، روند در آتش
تا جدا گردد اصلي از بدلي
فرقهيي ز امر حق تمرد کرد
گشت مطرود حق ز پر حيلي
با شقاوت قرين و مد شد
شد پريشان ز فرط منفعلي
فرقه ديگري در آتش رفت
ز امر يزدان قادر ازلي
نادر شد بهرشان چو خلد برين
که بود اين سزاي خوش عملي
با سعادت قرين شد و همدم
گشت مقبول حق ز بي خللي
بهر اين فرقه حق عيان فرمود
جلوات نبي و نور ولي
که منم نور احمد مختار
مهر من نيست غير مهر علي
ناگهان شد عيان در آن وادي
نور مولا علي ز بي حللي
چون به خود آمدند، ميگفتند
در حضور خداي لم يزلي
که: علي دست قادر ازليست
رشته ما سوا به دست عليست
* نصرالله مرداني
قسم به جان تو اي عشق اي تمامي هست
که هست هستي ما از خم غدير تو مست
در آن خجسته غدير تو ديد دشمن و دوست
که آفتاب برد آفتاب بر سر دست
نشان از گوهر آدم نداشت هر که نبود
به خمسراي ولايت خراب و باده پرست
به باغ خانه تو کوثري بهشتي بود
که بر ولاي تو دل بسته بود صبح الست
در آن ميانه که مستي کمال هستي بود
به دور سرمديات هر که مست شد پيوست
بساط دوزخيان زمين ز خشم تو سوخت
چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست
هنوز اشک تو بر گونه زمان جاريست
ز بس که آه يتيمان، دل کريم تو خست
ز حجم غربت تو ميگريست در خود چاه
از آن به چشمه چشمش هميشه آبي هست
هنوز کوفه کند مويه از غريبي تو
زمانه از غم تنهاييات به گريه نشست
دمي که خون تو محراب مهر رنگين کرد
دل تمامي آيينهها ز غصه شکست
* مرتضي اميري اسفندقه
صداي کيست چنين دلپذير ميآيد؟
کدام چشمه به اين گرمسير ميآيد؟
صداي کيست که اين گونه روشن و گيراست؟
که بود و کيست که از اين مسير ميآيد؟
چه گفته است مگر جبرييل با احمد؟
صداي کاتب و کلک دبير ميآيد
خبر به روشني روز در فضا پيچيد
خبر دهيد:کسي دستگير ميآيد
کسي بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست
به دستگيري طفل صغير ميآيد
علي به جاي محمد به انتخاب خدا
خبر دهيد: بشيري به نذير ميآيد
کسي که به سختي سوهان، به سختي صخره
کسي که به نرمي موج حرير ميآيد
کسي که مثل کسي نيست، مثل او تنهاست
کسي شبيه خودش، بينظير ميآيد
خبر دهيد که: دريا به چشمه خواهد ريخت
خر دهيد به ياران: غدير ميآيد
به سالکان طريق شرافت و شمشير
خبر دهيد که از راه، پير ميآيد
خبر دهيد به ياران:دوباره از بيشه
صداي زنده يک شرزه شير ميآيد
خم غدير به دوش از کرانهها، مردي
به آبياري خاک کوير ميآيد
کسي دوباره به پاي يتيم ميسوزد
کسي دوباره سراغ فقير ميايد
کسي حماسهتر از اين حماسههاي سبک
کسي که مرگ به چشمش حقير ميآيد
غدير آمد و من خواب ديدهام ديشب
کسي سراغ من گوشه گير ميآيد
کسي به کلبه شاعر، به کلبه درويش
به ديده بوسي عيد غدير ميآيد
شبيه چشمه کسي جاري و تبپنده، کسي
شبيه آينه روشن ضمير ميآيد
علي (ع) هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير ميآيد
به سربلندي او هر که معترف نشود
به هر کجا که رود سر به زير ميآيد
شبيه آيه قرآن نميتوان آورد
کجا شبيه به اين مرد، گير ميآيد؟
مگر نديدهاي آن اتفاق روشن را؟
به اين محله خبرها چه دير ميآيد!
بيا که منکر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قيامت اسير ميآيد
بيا که منکر مولا اگر چه پخته، ولي
هنوز از دهنش بوي شير ميآيد
علي هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير ميآيد...
* ابوالقاسم حسينجاني
آسمان، سرپناه مولا بود
و زمين، کارگاه مولا بود
عاشقي، پابهپاي او ميرفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود
هرچه ميکرد، دلبري ميکرد
مهرباني، سپاه مولا بود
عدل و آزادگي، که گم ميشد
چشم مردم، به راه مولا بود
روز، هر چيز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراه مولا بود
روز و شب را، به کار، وا ميداشت:
اين، سپيد و سياه مولا بود!
آب، از الغدير، برميداشت
مَشربي، که گواه مولا بود
کوفه، هرچند هم، که بد ميکرد
باز هم، در پناه مولا بود!
پدر خاک بود و، خاکي بود
بيگناهي، گناهِ مولا بود!
* محمود اکرامي
به آتش ميکشم آخر زبان سربهزيرم را
به توفان ميسپارم اسمانهاي اسيرم را
منم من، گردبادي خستهام، زنداني خويشم
بگيريد آي مردم دستهاي ناگزيرم را
تمام عمر باقي ماندهاش را گريه خواهد کرد
اگر توفان بخواند خندههاي دور و ديرم را
درختان گردبادي رو به خورشيدند، از آن دم
که خواندم در مسير باد، اندوه غديرم را
شبي اندوه تابان علي (ع) از چاه بيرون شد
شبي سيراب ديدم جان سر تا پا کويرم را
انتهای پیام