( 0. امتیاز از )


اول وقت سرّعظيمي است « حافظوا علي الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشيد. »
خود يک نکته اي است غير از « أقيموا الصلوة: و نماز را بپا داريد. » و همچنين که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقيد باشد که نماز را اول وقت بخواند في حدّ نفسه آثار زيادي دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »


2. زنده نگه داشتن سنت
حجة السلام والمسلمين قدس، يکي از شاگردان آيت الله بهجت مي گويد:
« آقا هميشه سفارش مي کردند براي احياي شريعت نگذاريد سنتها فراموش شود وعرفيات يا بدعتها جاي آن را بگيرد.
روزي فرمودند:
« مرحوم حاج شيخ مرتضي طالقاني ( ازاستادان اخلاق و علماي بزرگ نجف، که استاد اخلاق آقا نيز بوده است ) همراه با عده اي از علما از جمله آيت الله العظمي خوئي به افطار دعوت بودند، وقتي غذا آماده مي شود و همگي سر سفره مي نشينند حاج شيخ مرتضي طالقاني مي فرمايد: نمک در سفره نيست و اقدام به تناول غذا نمي کنند. با اينکه بين مجلس افطاريه تا آشپزخانه بسيار فاصله بوده ( و ظاهراً از خانه اي ديگر غذا مي آورده اند ). به هر حال مرحوم طالقاني دست به غذا دراز نمي کند و ديگران حتي آيت الله خوئي نيز به احترام ايشان غذا شروع نمي کنند و طول مي کشد تا نمک را بيآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آيت الله خوئي خطاب به ايشان مي فرمايد: حضرت آقا، اگر شما به اين اندازه به ظاهر سنت مقيد هستيد که اگر کمي نمک تناول نکنيد غذا نمي خوريد، پس در اين گونه مجالس کمي نمک با خود همراه داشته باشيد تا مردم را منتظر نگذاريد. آقاي طالقاني فوراً دست به جيب برده و کيسه کوچکي را درآورده و مي فرمايد: با خودم نمک داشتم ولي مي خواستم سنت اسلامي پياده شود و متروک نباشد. »


3. آقائي و بزرگواري ائمه عليهم السلام
باز آقاي قدس مي گويد: روزي آقاي بهجت در رابطه با بزرگواري و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله عليهم ـ فرمودند:
« در نزديکي نجف اشرف، در محل تلاقي دو رودخانه فرات و دجله آباديي است به نام «مصيب»، که مردي شيعه براي زيارت مولاي متقيان امير المؤمنين عليه السلام از آنجا عبور مي کرد و مردي از اهل سنت که در سر راه مرد شيعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون مي دانست وي به زيارت حضرت علي عليه السلام مي رود او را مسخره مي کرد.
حتي يک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شيعه خيلي ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خيلي بي تابي کرد و ناله زد که: تو مي داني اين مخالف چه مي کند.
آن شب آقا را در خواب ديد و شکايت کرد آقا فرمود: او بر ما حقي دارد که هر چه بکند در دنيا نمي توانيم او را کيفر دهيم. شيعه مي گويد عرض کردم: آري، لابد به خاطر آن جسارتهايي که او مي کند بر شما حق پيدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزي در محل تلاقي آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه مي کرد، ناگهان جريان کربلا و منع آب از حضرت سيد الشهدا عليه السلام به خاطرش افتاد و پيش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبي نکرد که اينها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب مي داد بعد همه را مي کشت، و ناراحت شد و يک قطره اشک از چشم او ريخت، از اين جهت بر ما حقي پيدا کرد که نمي توانيم او را جزا بدهيم.

آن مرد شيعه مي گويد: از خواب بيدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سني با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را ديدي و از طرف ما پيام رساندي؟! مرد شيعه گفت: آري پيام رساندم و پيامي دارم. او خنديد و گفت: بگو چيست؟ مرد شيعه جريان را تا آخر تعريف کرد. وقتي رسيد به فرمايش امام عليه السلام که وي به آب نگاهي کرد و به ياد کربلا افتاد و ...، مرد سني تا شنيد سر به زير افکند و کمي به فکر فرو رفت و گفت: خدايا، در آن زمان هيچ کس در آنجا نبود و من اين را به کسي نگفته بودم، آقا از کجا فهميد. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علياً أميرالمؤمنين وليّ الله و وصيّ رسول الله و شيعه شد.»


4. انديشه اي که بهتر از عبادت يک سال است
آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا مي فرمود: يکي از علماي بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابيده بود صدا زد و گفت: برخيز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.
آقا مشغول نماز شد و چند رکعت نماز خواند. ولي آقا زاده بر نخاست. مجدداً آقا او را صدا زد که: پسرم، پا شو چند رکعت نماز بخوان. باز پسر گفت: چشم.
آقا مشغول نماز شد ولي ديد فرزندش از رختخواب بر نمي خيزد، براي بار سوم او را صدا زد. پسر گفت: حاج آقا، من دارم فکر مي کنم، همان فکري که درباره آن در روايت آمده است که: امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
« تفکر ساعة خير من عباده سنه: يک ساعت تفکر بهتر از يک سال عبادت است. »
آيت الله العظمي بهجت فرمودند: آقا پرخاش کرد و فرمود: ... و خود آيت الله بهجت کلمه را بر زبان جاري نکرد، ولي ما همه فهميديم که آن بزرگ مرد فرموده بود: پدر سوخته، آن فکري از عبادت يک يا شصت سال بهتر است که انسان را به خواندن نماز شب وادارد، نه اينکه انسان وقت نماز شب دراز بکشد و فکر بکند و به اين بهانه از خواندن آن شانه خالي کند. »

5. شخصيت ممتاز آقا شيخ محمد حسين کمپاني
آيت الله مصباح مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: مرحوم آقا شيخ محمد حسين طوري بود که اگر کسي به فعاليتهاي علمي اش توجه مي کرد تصور مي کرد در شبانه روز هيچ کاري غير از مطالعه و تحقيق ندارد، و اگر کسي از برنامه هاي عبادي ايشان اطلاع پيدا مي کرد فکر مي کرد غير از عبادت به کاري نمي پردازد.
مرحوم آقا شيخ محمد حسين مي گفت: من سيزده سال در درس مرحوم آخوند خراساني، صاحب کفايه شرکت مي کردم، در طول اين سيزده سال يک شب موفق نشدم که در درس ايشان حضور پيدا کنم ( و ظاهراً درسشان را شبها ايراد مي فرمودند ) آن يک شب نيز به زيارت کاظمين مشرف شده بودم و در هنگام برگشتن مشکلي پيش آمد که به موقع نرسيدم، در بين راه که مي آمدم حدس مي زدم که امشب چه مطالبي را بيان خواهند کرد. پيشاپيش آنها را نوشتم.
به نجف که رسيدم و با دوستان صحبت کردم ديدم تقريباً همه مطالبي که بيان فرموده بودند چيزهايي بوده که من پيشاپيش حدس زده و نوشته بودم، و تقريباً نوشته هاي من چيزي از درس کم نداشت.
ايشان با اينکه چنين موقعيت علمي داشتند و درس استاد را پيشاپيش مي توانستند حدس بزنند و بنويسند، در عين حال مقيد بودند که حتي يک شب درس استاد از او فوت نشود.

در کنار اين فعاليتهاي علمي آن قدر مقيد به برنامه هاي عبادتي بودند، که هر کس اينها را مي ديد فکر مي کرد که اصلاً به هيچ چيز غير از عبادت نمي رسد، هر روز زيارت عاشورا و هر روز نماز جعفر طيار از برنامه هاي عادي ايشان بود. روزهاي پنج شنبه، طبق سنتي که علماي نجف دارند و معمولاً روز پنج شنبه يا جمعه يک روضه هفتگي دارند که زمينه اي است براي ديدار دوستان و استادان و شاگردان با همديگر و توسلي هم انجام مي گرفت، مرحوم آقا شيخ محمد حسين در اين روضه شان مقيد بود که خود پاي سماور بنشيند، و خود او همه کفش ها را جفت کند، و در عين حال زبانش مرتب در حال حرکت بود خيلي تند تند يک چيزي را مي خواندند ما متوجه نمي شديم که اين چه ذکري است که ايشان اين قدر در نشستن و بر خاستن به گفتن آن مقيد است.
بعد يکي از دوستان که خيلي با آقا مأنوس بود ( مرحوم آقا شيخ علي محمد بروجردي رضوان الله عليه ) از ايشان سؤال کرده بود: آقا، اين چه ذکري است که شما اين قدر تقيِّد داريد که حتي بين سلام و احوال پرسي تان آن را ترک نمي کني؟ ايشان لبخندي زده بود و بعد از تأملي فرموده بود: خوب است انسان روزي هزار مرتبه إنا أنزلنا بخواند. »


6. راضي به رضاي الهي
حجة السلام والمسلمين قدس از شاگردان آقا مي گويد:
« يک روز از روزهاي درسي کمي زودتر به خانه آيت الله العظمي بهجت رفتم ـ زيرا ايشان گاهي از اوقات وقتي شاگردان به درس حاضر مي شدند هرچند يک نفر هم بود به اتاق درس مي آمد و تا هنگام آمدن ديگران احياناً جريان و يا حديث و يا نکته اخلاقي را گوشزد مي کردند ـ بنده نيز به طمع مطالب ياد شده قدري زودتر رفتم. خوشبختانه آقا که صداي « يا الله » حقير را شنيد زودتر تشريف آورد، بعد از احوالپرسي فرمود:
در نجف يکي از آقازاده هاي ايراني که از اهل همدان و بسيار جوان زيبا و شيک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامي شهرت داشت، به بيماري سختي گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه اي که با عصا بيرون مي آمد.

من سعي داشتم که با او روبرو نشوم، زيرا فکر مي کردم با وصف حالي که او داشت، از ديدن من خجالت مي کشد، لذا نمي خواستم غمي بر غمش بيفزايم. يک روز از کوچه بيرون آمدم و ديدم او سر کوچه ايستاده است و ناخواسته با او روبرو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا اين حرف از دهانم بيرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفي ناسنجيده اي مگر حال او را نمي بيني! چه نيازي بود از او بپرسي؟ به هر حال خيلي از خودم بدم آمد.
ولي بر خلاف انتظار من، وقتي وي دهان باز کرد مثل اينکه آب يخ روي آتش ناراحتي درونم ريخت، چنان اظهار حمد و ستايش کرد و چنان با نشاط و روحيه ابراز سرور کرد که گويا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنيدن صحبت هاي او آرام گرفتم و ناراحتي ام بر طرف گرديد. »


7. برکت و عظمت ولايت علي(ع)
هم او مي گويد:
« روزي آقا در ارتباط با ولايت و عظمت آن فرمودند: در نجف يا کاظمين يکي از آقايان قريب 10 يا 15 نفر از اهل علم را براي ناهار دعوت کرده بود ولي فرستاده آقا اشتباهاً طلاب يک مدرسه را که قريب 60-70 نفر بودند دعوت کرده بود. وقتي ميهمانان آمده بودند وي ديده بود گذشته از اين که جا براي نشستن آنها کم است غذا نيز خيلي اندک است، بي درنگ به ذهنش خطور کرد که آيت الله حاج شيخ فتحعلي کاظميني را از جريان با خبر سازد.
وقتي خبر به آقا رسيده بود فرموده بود: دست به کار نشوند تا من بيايم. تا اينکه ايشان تشريف مي آورد و مي فرمايد: يک پارچه سفيد آب نديده برايم بياوريد. و ظرف برنج را وارسي کرد و سرپوش را برداشته و آن پارچه را به جاي سرپوش مي گذارد و مي فرمايد: حال ظرفها را به من بدهيد، من غذا مي ريزم و شما تقسيم کنيد، و مکرر مي فرموده است:
« ها عليّ (ع) خير البشر، و من أبي فقد کفر: هشدار، که علي عليه السلام بهترين
انسانهاست، و هر کس [ولايت او] را نپذيرد[ به خدا ] کفر ورزيده است.
بحار الانوار، ج26، ص306، روايت 66 و 68 »
تا اينکه به شرافت مقام شامخ علي عليه السلام تمام ميهمانان را از آن ديگ غذا داده بود و هنوز طعام ديگ به آخر نرسيده بود ».
يکي ديگر از شاگردان آقا (آقاي تهراني) اين قضيه را نقل ميکرد:
« آن گونه که به ياد دارم حضرت استاد اين قضيه را مکرر به اين صورت نقل مي فرمودند که مرحوم حاج ميرزا حسين نوري(ره)، صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در سامراء به شخصي فرموده بودند که براي شب پنجشنبه و جمعه صد نفر را دعوت کن، ولي شخص قاصد صد نفر را براي شب پنجشنبه دعوت کرده بود ( در حالي که منظور حاجي نوري(ره) اين بود که پنجاه نفر براي شب پنجشنبه، و پنجاه نفر براي شب جمعه دعوت کند، و براي شب پنجشنبه غذاي پنجاه نفر را تدارک ديده بود. )
وقتي حاجي از جريان باخبر مي شود مي فرمايد: سريعاً آخوند ملا فتحعلي سلطان آبادي (ره) را که در سامراء اقامت داشته است، خبر کنيد. مرحوم آخوند به محض اطلاع از قضيه مي فرمايد: غذا را نکشيد تا من بيايم. وقتي تشريف مي آورند مي فرمايد: يک پارچه آب نديده بياوريد، پارچه را مي آورند و ايشان آن را روي ظرف غذا قرار مي دهد و سه بار دست خود را روي پارچه مي کشند و در هر بار مي فرمايند: « ها علي(ع) خير البشر، من أبي فقد کفر. » و بعد مي فرمايند: حالا غذا را بکشيد، غذا را مي کشند و تمام مهيمانها را غذا مي دهند. »


8. ارزش کار خالصانه
باز آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا در رابطه با پاداش عمل صالح اگر چه اندک باشد، فرمود:
يکي از علماي نجف روزي در مسير راهش به فقيري يک درهم صدقه داد ( البته بيشتر ازآن نداشت ) شب در خواب ديد او را به باغي مجلل و داراي قصري بسيار عالي و زيبا دعوت کرده اند که نظير آن را کسي نديده بود. پرسيد اين باغ و قصر از آن کيست؟ گفتند: ازآن شماست تعجب کرد که من در برابر اين همه تشريفات، عملي انجام نداده ام. به او گفتند: تعجب کردي؟ گفت:آري. گفتند: تعجب نکن. اين پاداش آن يک درهم شماست. که خالصانه و با حسن عمل انجام گرفته است. »

9. نقش مقتضيات در نحوه زندگي بزرگان
هم او مي گويد:
« روزي آقا فرمود: چند نفر از بازاريان تهران به نجف مشرف شدند و جهت پرداخت خمس اموال خود خدمت شيخ انصاري(قدس سره) رسيدند، وقتي وضع ساده خانه و بي آلايش شيخ را ديدند، آهسته به يکديگر مي گفتند: اين است معني پيشوا و مقتدا. يعني علي گونه زيستن، نه مانند ملا علي کني با خانه بيروني و اندروني و با تشکيلات و تشريفات آن چناني. »
شيخ در حال نوشتن بود، و کاملاً به سخنان آنان توجه داشت، نخست کلمه خيلي زننده اي به آنها گفت، سپس فرمود: چه مي گوييد؟ من با چند نفر طلبه سروکار دارم و نيازي به تشريفات بيش از اين ندارم، اما آخوند ملا علي کني با امثال ناصرالدين شاه سر و کار دارد. اگر آن گونه نباشد ناصرالدين شاه به خانه اش نمي رود، آخوند ملا علي اين کارها را براي حمايت از دين انجام مي دهد. »


10. توجه امام زمان (عج) به شيعيان واقعي
و نيز مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: دکتري متدين اهل ولايت و شيعه مدتي در صدد پيدا کردن ياران حضرت حجت عليه السلام مي گشت حتي مي خواست اسامي آنها را بداند. روزي در مطب خود که در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصي وارد شد و سلام کرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، ياران حضرت حجت عليه السلام عبارتند از... و شروع کرد به شمردن نامهاي آنان و تند تند همه را نام برد و نام يکي نيز « بهرام » بود. به هر حال در طول چند دقيقه همه سيصد و سيزده نفر را شمرد و گفت: اينها ياران مهدي (عج) مي باشند و بلند شد و خداحافظي کرد و رفت.
دکتر مي گويد: او که رفت من تازه به خودم آمدم که اين چه کسي بود؟ و آيا من خواب بودم يا بيدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بود پرسيدم: آيا کسي با من کاري داشت و پيش من کسي آمد؟ گفت: آقايي آمد و تند تند حرف مي زد. دکتر مي گويد: تازه فهميدم که من خواب نبودم و او از افراد معمولي نبود. »

11. توجه تام به حضرت حقّ
باز مي گويد:
« روزي آقا فرمود: در نجف رسم بود که طلاب در ايام زيارتي، دسته دسته و بسياري از اوقات با پاي پياده براي زيارت عتبات عاليات مي رفتند و شب را در بين راه به جهت خواندن نماز شب توقف و هر يک در گوشه اي مشغول نماز شب مي شدند.
در يکي از سفرها آقاي روحاني پير مردي که همراه آنها بود بيشتر فاصله گرفت و مشغول نماز شب شد، ناگهان آقايان غرش و نعره شيري را از نزديک شنيدند و در صدد بر آمدند که چه بکنند. ديدند شير به سوي آن پيرمرد مي رود، گفتند: « إنا لله و إنا إليه راجعون » هيچ کاري نمي توانستند انجام بدهند، شير رفت و رفت و رفت تا چند قدمي آن آقا ايستاد، آقا هم ظاهراً در رکعت وتر بود، شير چند دقيقه کنار آقا ايستاد و آقا را نگاه مي کرد، آقا هم مانند مجسمه ايستاده بود و هيچ تکان نمي خورد، بعد از دقايقي شير حرکت کرد و رفت.
چون قدري دور شد آقايان دوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز وتر به او گفتند: آقا! از شير نترسيدي؟ شگفت اينکه پا به فرار نگذاشتي، أحسنت! عجب دل قوي و با جرئتي داري؟ آقا فرمود: بله من ترسيدم، خيلي هم ترسيدم اما ديدم با فرار کردن از چنگال او نجات نمي يابم، لذا به خود گفتم که پس چه بهتر حال که بايد طعمه شير شوم، در حال مناجات و راز و نياز با قاضي الحاجات باشم. و با اين حال خوب از دنيا بروم. »
حجة الاسلام و المسلمين آقاي تهراني يکي از شاگردان آقا جريان فوق را به صورت ذيل از آيت الله بهجت نقل ميکند:
« حضرت استاد اين قضيه را مکرر به اين صورت نقل مي فرمودند که در نجف معروف شده بود که فلان آقا از شير نمي ترسد و در بيابان شير را ديده نترسيده است.

از خود آقا در اين باره سؤال مي کنند مي فرمايد: نه، من نيز خيلي از شير مي ترسم، ولي وقتي در بيابان مشغول نماز بودم ناگهان شيري از بالاي کوه به سوي من سرازير شد، با خود گفتم: بهتر است اينک که قدرت بر رهايي از شير را ندارم فکر فرار را کنار گذارم و همچنان به نماز مشغول شوم، و چه بهتر که مرا در حال نماز بدرد، لذا از نماز دست بر نداشتم و هيچ عکس العملي از خود نشان ندادم، تا اينکه شير نزديک من آمد و ديد من کاري نمي کنم، دورادور من گشت و رفت. »



12. توجه حضرت زهرا عليها السلام به فرزندان خود
همچنين آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا فرمودند يکي از ثروتمندان رشت که در نجف اشرف ساکن بود دختر خود را به ازدواج يک روحاني سيد که خيلي فقير بود در آورد، از آنجايي که خانم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بود به هيچ وجه حوصله غذا درست کردن براي آقا را نداشت. شبي حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را در خواب ديد، حضرت به او فرمود: دخترم، چرا با پسرم خوشرفتاري نداري و براي او غذا درست نمي کني؟ وي در خواب جواب داد که من حال غذا درست کردن براي اين آقا را ندارم. حضرت اصرار کردند و او همان جمله را تکرار کرد.
تا اينکه حضرت زهرا عليها السلام فرمودند: شما فقط مواد لازم خورشت را آماده بکن و داخل قابلمه بريز و روي چراغ بگذار، لازم نيست که دستکاري کني.
در اين هنگام از خواب بيدار شد و تعجب کرد، بعد به عنوان امتحان همان کار را انجام داد، وقت ظهر يا شام وقتي سرپوش را از قابلمه برداشت ديد غذا آماده است و عطر خورشت خانه را معطر کرد. وي همواره به اين صورت غذا مي پخت و حتي روزي مهمان داشتند مهمان گفت من در طول عمرم اينطور غذا نخورده ام.
تعجب اينکه آن خانم با اينکه اين کرامت را بارها مي ديد، باز حوصله درست کردن غذا را نداشت. »

13. توفيق مصونيت از گناه پيش از بلوغ
نيز مي گويد:
« روزي آيت الله بهجت در رابطه با اينکه نيکان و بزرگان حتي پيش از بلوغشان هم مرتکب کارهاي ناشايست نمي شدند، فرمود: يکي از اعاظم نجف مي فرمود: من در دوران بچگي هرگاه مي خواستم کاري را که براي افراد مکلف حرام است، انجام بدهم بي درنگ مانعي پيش مي آمد و مرا از انجام دادن آن کار جلوگيري مي کرد. من در زمان کوچکي خودم کاملاً مصون و محفوظ بودم، به طور قهري نه اختياري.»


14. تهذيب نفس، شرط درک خدمت امام زمان (عج)
حجة السلام قدس مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: در تهران استاد روحانيي بود که لُمعَتين را تدريس مي کرد، مطلع شد که گاهي از يکي از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خيلي عالي نبود، کارهايي نسبتاً خارق العاده ديده و شنيده مي شود.
روزي چاقوي استاد ( در زمان گذشته وسيله نوشتن قلم ني بود، و نويسندگان چاقوي کوچک ظريفي براي درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خيلي به آن علاقه داشت، گم مي شود و وي هر چه مي گردد آن را پيدا نمي کند و به تصور آنکه بچه هايش برداشته و از بين برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصباني مي شود، مدتي بدين منوال مي گذرد و چاقو پيدا نمي شود. و عصبانيت آقا نيز تمام نمي شود.
روزي آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد مي گويد:
« آقا، چاقويتان را در جيب جليقه کهنه خود گذاشته ايد و فراموش کرده ايد، بچه ها چه گناهي دارند. » آقا يادش مي آيد و تعجب مي کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.

از اينجا ديگر يقين مي کند که او با (اولياي خدا) سر و کار دارد، روزي به او مي گويد: بعد از درس با شما کاري دارم. چون خلوت مي شود مي گويد: آقاي عزيز، مسلم است که شما با جايي ارتباط داريد، به من بگوييد خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف مي شويد؟
استاد اصرار مي کند و شاگرد ناچار مي شود جريان تشرف خود خدمت آقا را به او بگويد. استاد مي گويد: عزيزم، اين بار وقتي مشرف شديد، سلام بنده را برسانيد و بگوييد: اگر صلاح مي دانند چند دقيقه اي اجازه تشرف به حقير بدهند.

مدتي مي گذرد و آقاي طلبه چيزي نمي گويد و آقاي استاد هم از ترس اينکه نکند جواب، منفي باشد جرأت نمي کند از او سؤال کند ولي به جهت طولاني شدن مدت، صبر آقا تمام ميشود و روزي به وي مي گويد: آقاي عزيز، از عرض پيام من خبري نشد؟ مي بيند که وي ( به اصطلاح ) اين پا و آن پا مي کند. آقا مي گويد: عزيزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقير بگوييد چون شما قاصد پيام بودي ( و ما علي الرسول إلا البلاغ المبين )
آن طلبه با نهايت ناراحتي مي گويد آقا فرمود: لازم نيست ما چند دقيقه به شما وقت ملاقات بدهيم، شما تهذيب نفس کنيد من خودم نزد شما مي آيم. »


15. نتيجه توسل به امام رضا (ع)
باز آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: يکي از علماي نجف اشرف به جهت بيماري به تهران مي آيد و بعد از مراجعه به پزشک و تشکيل کميسيون پزشکي بنابر آن مي شود که آقا از ناحيه مغز عمل جراحي شود، آقا خيلي وحشت زده شده و سخت ناراحت مي شود و اجازه مي گيرد به مشهد مقدس مسافرت نمايد.
پس از تشرف و توسل شبي در خواب مي بيند آقاي بزرگواري نزد ايشان مي آيد و مي فرمايد: چرا اينقدر ناراحت هستيد صلاح ديده شد که عمل نشويد و با دارو معالجه شويد. از خواب بيدار مي شود و مي گويد: نتيجه گرفتم، به تهران برويم. به تهران مي آيند، پس از مراجعه مجدد به پزشک، رئيس کميسيون طبي آقا به او مي گويد: ناراحت نباشيد صلاح ديده شد که عمل جراحي انجام نشود، با دارو معالجه مي کنيم.
با تطبيق اين گفتار در خواب و بيداري بر يقين او مي افزايد و با توسل به ثامن الحجج عليهم السلام معالجه نموده و شفا مي يابد. »

16. تأثير نماز وحشت در گشايش کار اموات
همچنين مي گويد:
« روزي آيت الله بهجت پيرامون تأثير عمل نيک و قبول شدن عمل خالص فرمودند: مرحوم آيت الله حاج شيخ فتحعلي کاظميني ( از آيات عظام و جامع فقه و اصول و عرفان) که در حرم کاظمين عليهماالسلام تدريس مي کرد، خيلي از اوقات در اثناي درس ايشان ميت مي آوردند و دفن مي کردند و رسم آقا هم اين بود شبها نماز وحشت براي آنان مي خواند يکي از بزرگان کاظمين شبي يکي از بستگان خود را در خواب مي بيند و از حال او مي پرسد وي مي گويد: وضعم خراب بود، نماز آقا به دادم رسيد و موجب گشايش کار من شد. »


17. قناعت شيخ انصاري( قدس سره )
و نيز مي گويد:
« روزي آقا در رابطه با قناعت شيخ انصاري ( اعلي الله مقامه ) فرمود: ما در ماجده و والده مکرمه شيخ و نوه دختري اش با ايشان زندگي مي کردند، روزي شيخ بچه دخترش را تعقيب مي کند. که با عصا تأديب کند، بچه خود را به دامن مادر بزرگ مي اندازد، مادر شيخ مي پرسد: بچه چه کار کرده؟ شيخ مي فرمايد: نان تازه به او داده ايم و گريه و لجاجت مي کند که خورش لازم دارد، مگر نان تازه هم خورش مي خواهد؟ »

18. مشاهده انوار آيات قرآن
آيت الله تهراني مي نويسد:
« حضرت آيت الله العظمي بهجت فرمودند: در زمان جواني ما، مرد نابينايي بود که قرآن را باز مي کرد و هر آيه اي را که مي خواستند نشان مي داد و انگشت خود را کنار آيه مورد نظر قرار مي داد، من نيز در زمان جواني روزي خواستم با او شوخي کرده و سر به سر او گذارده باشم گفتم: فلان آيه کجاست؟ قرآن را باز کرد و انگشت خود را روي آيه گذاشت. من گفتم: نه اينطور نيست، اينجا آيه ديگري است. به من گفت: مگر کوري نمي‌بيني؟! »


19. اهميت تربيت طلاب
آيت الله سيد موسي شبيري زنجاني مي گويد:
« آقاي بهجت نقل مي کردند: زماني که آقا شيخ محمود حلي به نجف آمدند ما براي ديدن ايشان خدمتشان رسيديم و ايشان نيز براي بازديد به خانه ما آمدند، وقتي آيت الله خوئي شنيدند که آقا شيخ محمود به منزل ما مي آيند براي ديدار ايشان تشريف آوردند تا به اصطلاح ديد ديگري ( از نظر معنوي ) به ايشان کنند. آقا شيخ محمود يک ساعت تأخير کردند و آقاي خوئي منتظر نشستند تا اينکه تشريف آوردند. آقاي خوئي فرمودند: من دلم مي خواست مقداري از آقا حسنعلي نخودکي اصفهاني تعريف کنيد، تا وقتي ما مي خواهيم براي اثبات عالم ماوراء دليل بياوريم، تنها از آيات و روايات استفاده نکنيم بلکه از حالات يک شخص هم در اين مورد استفاده کنيم.
آقا شيخ محمود فرمودند: آقا شيخ حسنعلي مختصرات داشت ( يعني مختصري از مطالب و عوالم را داشتند )، و اگر شما به همين کارتان ( تربيت طلاب ) توجه کنيد بيشتر مي توانيد به اسلام خدمت کنيد، تازه آقا شيخ حسنعلي مريد يکي از شماها بود. که آقاي بهجت مي فرمودند: منظورشان آقاي بروجردي بود. »


20. ارزش وضو و طهارت
باز آقاي قدس مي گويد:
« روزي چند دقيقه زودتر براي درس به خانه آقا رفتم، ديدم پيرمردي نشسته و آقا به او توجهي خاص دارد، بعد از دقايقي آقا فرمود: ايشان (آن پيرمرد) هرگز بي وضو نمي خوابد، اگر شبها چندين بار هم بيدار شود بايد حتماً وضو بسازد. »

21. حيات اولياي خدا
هم او مي گويد:
« روزي آقا فرمود: جنازه يکي از مردان پاک را ( به نظرم فرمودند: گيلاني بود.) به نجف مي بردند، يک نفر قرآن خوان هم اجاره کرده بودند که تا مقصد همراه جنازه برود و قرآن بخواند، شبي از شبها همه از خستگي به خواب مي روند و قاري مشغول خواندن سوره مبارکه «يس» مي شود و هنگام قرائت آيه کريمه ( ألم أعهد إليکم يا بن آدم ) لفظ «اعهد» را آنطور که بايد ادا نمي کند و چند بار آن را تکرار مي کند، ناگهان از داخل تابوت مي شنود که آن مرد خدا دو يا سه بار با بياني شيرين و با تجويد درست و قرائت اين کلمه را ادا مي کند. رعشه بر بدن مرد قاري مي افتد که آدم مرده آن هم چند روز از فوتش گذشته چگونه شنيد که من در اداء آيه کريمه مانده ام و با بهترين طريق قرائت و تجويد آن را به من ياد مي دهد. روحش شاد! »

حجة السلام والمسلمين آقاي تهراني يکي از شاگردان آقا جريان فوق را به صورت ذيل نگاشته است:
« آن گونه که ياد دارم حضرت استاد اين قضيه را مکرر به اين صورت نقل مي کردند، که جنازه يکي از بزرگان را به نجف مي بردند، يکي از همراهان مي گويد: در بين راه به منزل رسيديم، و جنازه را در کاروانسراي کثيفي گذاشتند، من ديدم که آنجا مناسب جنازه آن آقا نيست و شايد بي احترامي به او محسوب شود، لذا جنازه را از آنجا به جاي ديگر انتقال دادم، و بالاي سر جنازه نشستم و مشغول شدم به قرائت قرآن و سوره «يس» به آيه « ألم أعهد» که رسيدم، چون عرب نيستم و بين «همزه» و «عين» خوب تميز نمي دهم آن کلمه را تند خواندم، ناگهان شنيدم که جنازه دوبار با صداي بلند آن کلمه را با عربيت و تمييز بين «همزه» و «عين» ادا نمود.

و نيز آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا فرمودند:« در زمان قاجار آقايي در يکي از مدارس علميه تهران حجره داشت و معروف بود به کرامت داشتن، ولي مقيد بود چيزي از او ظهور و بروز نکند، در ميان طلاب زمزمه مي افتد که آقا موت ارادي دارد( يعني هر وقت بخواهد، مي تواند اختياراً قالب تهي کند، ) روزي عده اي جمع شدند و خدمت آقا رسيدند و گفتند: آقا، ما امروز آمده ايم تا از شما کرامتي ببينيم و هر چه عذر آورد قبول نکردند، ناچار راضي شد ( خوب يادم نيست که تعهد گرفت که تا زنده ام به کسي اظهار نکنيد، يا نگرفت ) و فرمود: من مي خوابم، شما مرا صدا نزنيد و کاري به من نداشته باشيد.

رو به قبله خوابيد و شهادتين را گفت و آنها ديدند که آقا مُرد. وي را اين رو آن رو کردند و ديدند که واقعاً مرده است، براي اطمينان چند جاي زير پاي آقا را با کبريت سوزاندند و ديدند که واقعاً جان داده است.
پس از مدتي آقا نفسي کشيد و نشست. همين که نشست فرمود: به شما نگفتم با من کاري نداشته باشيد، چرا مرا از راه رفتن باز مي داشتيد؟ »


22. زيارت واقعي
همچنين وي مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: در منطقه جاسب قم گروهي از کشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زيارت حضرت ثامن الحجج عليهم السلام مشرف مي شوند و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده جاسب پيرمردي از اهل محل را مي بيند که در گرماي روز کوله باري از علف به دوش کشيده و با مشقت بسيار به خانه مي رود، مسافرين مشهد مقدس که او را مي بينند زبان به شماتت و سرزنش مي گشايند که: پيرمرد، زحمت دنيا را ول کن نيستي، آخر بيا تو هم لااقل يک بار به مشهد مقدس سفر کن. و اين سخن را تکرار و او را بسيار توبيخ مي کنند.
پيرمرد خسته و پاک دل زبان مي گشايد و مي گويد: شما که به زيارت آقا رفتيد و به آقا سلام داديد، جواب گرفتيد يا نه؟ مي گويند: پيرمرد، اين چه حرفي است که مي زني مگر آقا زنده است سلام ما را جواب بدهد؟!
پيرمرد مي گويد: عزيزان، امام که زنده و مرده ندارد، ما را مي بيند و سخنان ما را مي شنود، زيارت که يک طرفه نمي شود.

آنان مي گويند: آيا تو اين عُرضه را داري؟ وي مي گويد: آري، و از همان جا رو به سمت مشهد مقدس مي کند و مي گويد:« ألسلام عليک يا امام هشتم » و همه با کمال صراحت مي شنوند که به آن پيرمرد به نام خطاب مي شود که: عليکم السلام آقاي فلاني »
و بدين ترتيب زائرين همگي خجالت کشيده و پشيمان مي شوند که چرا سبب دلشکستگي اين مرد نوراني شدند. »


23. ثبات قدم در ديانت
هم او مي گويد:
« روزي آقا در ارتباط با ثبات قدم در ديانت و استمرار پرهيزکاري و تقوا فرمودند: يکي از علماي بزرگ و اهل معني شخصي را در صحن مبارک حضرت امير عليه السلام ديد که از نهايت تواضع و ادب و ذلت در برابر مقام شامخ ولايت مولي الموحدين ايستاده و چنان سر به زير و افتاده و خاضع بود که گويي با سر راه مي رود. آن عالم عابد رباني پيش آن مرد شريف و بزرگوار که عمرش از هفتاد به بالا بود رفت و از وضع حال و کيفيت زندگي او جويا شد. آن مرد شريف فرمود: از زماني که پا به تکليف گذاشتم تاکنون از روي عمد و دانسته گناه نکرده ام. البته آن طور مواظبت و دقت و مراقبت اين گونه نتيجه را دارد. »

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر