(
امتیاز از
)
حقيقت بهاييگري در خاطرات صبحي (بخش دوم)
حجتالاسلام والمسلمين سيد هادي خسروشاهي
انحرافات اخلاقي
يکي از مسائل اساسي بهاييت که به نوعي در تاريخ معاصر ايران هم قابل رهگيري است، انحرافات اخلاقي رهبران بهاييگري است. سالها قبل از جريان کشف حجاب، عبدالبهاء چنين دستوري صادر کرده بود تا انحرافات اخلاقي بهاييان را تحتالشعاع قرار دهد. در خاطرات صبحي موارد زيادي از گرفتاري رهبران و مبلغان اين فرقه در اين ورطه وجود دارد؛ از جمله عباس افندي عبدالبهاء علاوه بر سه زن، کنيز زيبايي داشت که به نوشته صبحي: (کنيز پيشگاه و آماده درگاه بود!)
و يا در جايي ديگر از ارسال دختران دوشيزه و مهرويان پاکيزه براي فرزندان بهاء چنين مينگارد: (از اين گذشته از بسياري از شهرهاي ايران دختران دوشيزه و مهرويان پاکيزه براي فرزندان بهاء فرستادند تا هر کدام را که ميپسندند، نزد خود بخوانند و از آنها بود عزيّه دختر آقا محمدجواد فرهاد قزويني که او را براي عبدالبهاء به عکا بردند ولي اين پيوند نگرفت. در اين باره داستانها ميگويند. کساني که دخترها را به عکا ميرساندند، برخي از آنها در ميان راه با آنها همدم و همراز ميشدند و از جواني چنان که افتد و داني، بهرهمند ميگشتند! ولي من اين داستانها را اينجا نميآورم و به شنيدهها کاري ندارم.)
در شرح حال خسرو يکي از نزديکان بهاء نوشته است: (خسرو ناتو و زرنگ بود، کار خريد در خانه به دست او سپرده شده و در شام و ناهار ميز او را ميآراست. چشمش پاک نبود. گاهي که در ميان ميهمانان ايراني دوشيزهاي زيبا يا زن شوهردار بامزهاي ميديد، با آنها ور ميرفت...) و اگر کسي هم از (کمترين چاکران) عبدالبهاء بدگويي ميکرد، به عبدالبهاء برميخورد. و جاي شگفت آنکه شوقي افندي رئيس بعدي اين فرقه هم حکايتي ديگر داشت که صبحي فقط براي کفايت علاقهمندان اشارهاي کرده است.
رويه مبلغان هم تفاوت چنداني با شيوه رفتار روِساي فرقه بهاييت نداشت. توصيفاتي کهصبحي از برخي مبلغان بهايي ميدهد، قابل توجه است. او در وصف حاج امين مينويسد: (بهترين کسان در نزد او اشخاصي بودند که به او تقديم نقدينه ميکردند. در نزد او پارسا و ناپرهيزکار، زاني و عفيف عليالسويه بود! و در نفسالامر عملي را تقبيح نميشمرد! و با اينگونه اقوال سر و کاري نداشت. او سيم و زر ميخواست از هر دستي که عطا شود و حقوقالله ميگرفت از هر وجهي که عايد گردد...مردي پست نهاد و تباه بود با آنکه در پايان عمر بود، پيوسته ميخواست با زنان آميزش کند. تا درمييافت که زني شوهرش مرده، به سراغش ميرفت و شوخي ميکرد و دست به سر و رو و... ميکشيد و در اين گونه امور شرم نشان نميداد. بهاييها هم چون امين عبدالبهاء و نزديکترين مرد به او بود، ياراي آن را نداشتند که او را از اين کارها بازدارند. در اين گونه پليديها از او داستانها آوردهاند که ما يادي از آنها نميکنيم.)
در شرح حال ميرزا حيدر علي اسکويي يکي از مبلغان معروف بهايي آذربايجان نوشته است: (از معاريف بهاييان آذربايجان و مردي در بعضي شئون لاقيد و لاابالي است، مختصر سوادي دارد.) ميرزا محمود يکي ديگر از فحول مبلغان بهايي است که در خاطرات صبحي با گوشههايي از زندگي وي آشنا ميشويم: (... در سفر اروپا و امريکا سمت التزام خدمت عبدالبهاء را داشت... چون ميرزا محمود زن نکرده بود و از مواضع... هم پرهيز نداشت، معاندينش مجالي داشتند تا مگر به بعضي از عوالم منسوبش دارند بالاخره ميرزا محمود به حيفا آمد... ميرزا محمود يکي دو روز قبل از عاشورا در قزوين بساط نشاط و عروسي بگسترد و روزي چند از مکر عالم پس از وصل دلبر جوان تتمع برداشت! پس با زن و مادر زن به طهران آمد و در طهران مريض شد و چون آثار بهبود در خود يافت، به رشت رفت تا از آنجا به امر ولي امر شوقي افندي به حيفا رود؛ ولي... به حکم خداي عز و جل گريبانش را گرفته، به وادي خاموشانش کشانيد.)
بهاييان اگر فرصتي مييافتند، از کلاهبرداري از مردم حتي از خود بهاييان هم ابايي نداشتند. اين موضوع را در (کمپاني شرق) که توسط چند نفر بهايي در تبريز داير شده بود، ميتوان ديد که نشاندهنده عملکرد بهاييان باشد: (سهامي ده توماني ترتيب دادند و قريب به نوزده هزار تومان پول از اطراف آذربايجان و ايروان جمع کرده، در ظرف مدت کمي کوس ورشکست فرو کوبيده، بيآنکه صورت حساب و کيفيت ضرر را بدهند، کمپاني را برچيدند.)
صبحي که جواني پاک و مشتاق و از سر اخلاق قدم در اين راه نهاده بود، عليرغم تصورات ذهني خود واقعيتهايي از عملکرد و شخصيت و رقابت و عناد مبلغان بهايي را ميديد که برايش زجرآور بود. در عشقآباد به شرح اين مسائل با قدري اجمال ميپردازد. او در توصيف عشقآباد مينگارد: (بالجمله عشقآباد را به خلاف آنچه تصور ميکردم، ديدم. اکثر جوانان بهايي دچار مهلکات اخلاقي و پيروان مبتلا به کبر و نخوت و جامعه بهاييت دچار تشتت و گرفتار اختلاف، يک دسته طرفدار حريت نسوان و کشف حجاب و يک دسته مخالف آزادي مطلقه زنان...)
ارتباط با بيگانگان
صبحي در خاطراتش به مباحثي ميپردازد که با کنار هم قراردادن شواهد و قراين ديگر، نتايج مهمي ميتوان گرفت. در اين ايام (بهاء) به موجب التزاماتي که به اداره حکومت سپرده از ملاقات و پذيرفتن اشخاص خارجي ممنوع بود و ماموران دولت بسيار مواظب بودند که کسي از خارج به قشله (سربازخانه) که بهاء در آنجا محبوس بود، نرود و لذا راه آمد و شد زائرين بسته بود. چه بسا دولت عثماني، بهاء را به دليل ارتباطش با نيروهاي مخالف دولت به ويژه روس و انگليس، تحت نظر گرفته، محبوس کرده بود. اين ارتباط را ميتوان در ديدار ژنرال آللنبي، فرمانده قشون انگليس که عکا را گشوده بود، با عبدالبهاء و ارسال لوح به عنوان سيد نصرالله باقراُف به ايران که در آن اظهار خشنودي از دولت انگليس کرده بود و مهمتر از همه، دعايي که عبدالبهاء در مورد امپراتور انگليس جرج پنجم منتشر کرد ديد:
(طهران، جناب آقاي سيد نصرالله باقر اُف عليه بهاءالله ملاحظه نمايند... در اين توفان اعظم و انقلاب شديد که جميع ملل عالم ملاي يافتند و در خطر شديد افتادند، شهرها ويران گشت و نفوس هلاک شدند و اموال به تالان و تاراج رفت و آه و حنين بيچارگان در هر فرازي بلند شد و سرشک چشم يتيمان در هر نشيبي چون سيل روان، الحمدالله به فضل و عنايت جمال مبارک، احباي الهي چون به موجب تعاليم رباني رفتار نمودند، محفوظ و مصون ماندند، غباري بر نفسي ننشست و هذه معجزه لاينکرها الاکل معتداثيم و واضح و مشهود شد که تعاليم مقدسه حضرت بهاءالله سبب راحت و نورانيت عالم انسانيت در الواح ذکر عدالت و حتي سياست دولت فخيمه انگليس مکرر مذکور ولي حال مشهود شد و فيالحقيقه اهل اين ديار بعد از صدمات شديده به راحت و آسايش رسيدند و اين اول نامهاي است که من به ايران مينگارم... عليک البهاء الابهي عکا 16 اکتبر 1918).
دعا براي امپراتور انگليس
اللهم ان سرادق العدل قد ضربت اطنابها علي هذه الارض المقدسه في مشارقها و مغاربها و نشکرک و نحمدک علي حلول هذهالسلطه العادله و الدوله القاهره الباذله القوه في راحه الرعيه و سلامه البريه! اللهم ايّد الامپراطور الاعظم جورج الخامس انکلترا (انگلستان) بتوفيقاتک الرحمانيه و ادم ظلها الظليل علي هذه الاقليم الجليل بقوتک و صوتک و حمايتک، انک انت المقتدر المتعالي العزيز الکريم!
اعطاي نشان دولت انگليس توسط حاکم نظامي انگليس در حيفا به عبدالبهاء که تصوير آن هم موجود است، اين پيوند و ارتباط و نيز تحتنظر بودنش توسط عثمانيها را روشن ميسازد: (عبدالبهاء از طرف دولت انگليس به اخذ نشان و لقب (سر)ي نامزد شده بود و آنها در سراي حکومت براي اعطاي آن جشن آراستند و عبدالبهاء را خواستند و در حضور وجوه اهالي بلد، آن نشان را تسليم به او کردند.)
موارد ديگري هم از الگوپذيري وي از انگلستان، به تعبيري ديگر، ارتباطش را نشان ميدهد. از جمله دستور عبدالبهاء به تاسيس مدرسه بهاييان ايران مطابق قانون انتخابيه انگليس است. و يا آنکه سفارت انگليس در تهران همکاريهاي لازم را با بهاييان به عمل ميآورد تا با خاطري آسوده به ديدار عبدالبها بروند. حتي از طريق (آقاي نعيمي، گذشته از جواز، توصيه نيز از سفارت انگليس) براي صبحي گرفته شد.
در خاطرات صبحي از روابط روس و بهاييان به ويژه رئيس آن کمتر سخن به ميان آمده است؛ ولي در (پيام پدر) اين روابط تا حدودي آشکار شده است. در مورد فعاليت بهاييان در عشقآباد و آزادي عمل آنها آمده است: (در اين شهر و شهرهاي ديگر مسلماننشين همه بهاييان آزاد بودند و فرمانروايي روس تزاري دست آنها را در هر کار باز گذاشته بود؛ چنان که به نام مشرقالاذکار نمازخانه ساخته بودند و از روز نخست که از گوشه و کنار کشور ايران مردم در آن شهر گرد آمدند، زهر چشمي از مسلمانان گرفتند و اگرچه گزارش آن را در دفتر ديگر نوشتهام، ولي باز بد نيست که يادآور شوم: چونان بازار داد و ستد و کار بازرگاني در عشقآباد گرم بود، بسياري از مردم يزد و آذربايجان و خراسان روي بدان شهر نهادند و پادشاهان و فرمانروايان روس به بهاييان کمک شاياني ميکردند و چون سازمان رو به راهي داشتند، انجمنها براي خواندن مردم به کيش بهايي برپا نمودند؛ ولي چون در کارهاي خود آزاد بودند و چيزي از مردم نهان نميداشتند و مردم بر همه کارهاي درون و بيرون آنها آگاه بودند و نميتوانستند گندمنمايي و جوفروشي کنند، کسي از مسلمانان عشقآباد و ديگر شهرها به آنها نگرويد.)
از موارد قابل توجه همکاري بهاييان با مأموران روسيه تزاري عليه ايران ميتوان به سيد مهدي قاسماُف يکي از بهاييان اشاره کرد که با فيدروف روسي همدست شد. در روزنامهاي که به هزينه روسها تحت عنوان (مجموعه ماوراي بحر خزر) به زبان فارسي منتشر ميشد، به همکاري پرداخت و: (به سود آنان (روس) و زيان ايران سخنها مينوشت و ترجمانها ميکرد.) عبدالبهاء همچنان که به مدح و ثناي امپراتور انگليس پرداخته بود، براي تزار روس همچنين لوحي نگاشته، در آن از مهربانيهاي تزار روس قدرداني و براي جاودان بودن فرمانروايي تزار دعا نموده است: (بهاييها هم مات و سرگشته بودند که چگونه تزار روس که عبدالبهاء دربارهاش آفرين گفته بود و فرمانروايي جاويد و خوشبختي از برايش خواسته بود، گرفتار چنگ زيردستان خود شد و چون اين گروه شيوهشان اين است که در هر پيشامدي شادماني کنند و آن را به سود خود دانند، گفتند: براي بزرگي و آينده کيش بهايي اين پيشامد سزاوار بود چه که در روزگار تزار با همه مهربانيها که به ما کرد و دست ما را در هر کار بازگذاشت نميتوانستيم مردمي که پيرو کليساي ارتدکس بودند، به کيش بهايي بخوانيم. اکنون صدهزار بار خدا را شکر که از اين پس آشکارا همه پيروان کليساي ارتدکس را به اين کيش ميخوانيم!)
در پيام پدر چند نکته تازه از ارتباط عباس افندي عبدالبهاء و انگليسيها هم درج شده که مرور آن بيمناسبت نيست: (در الواح ذکر عدالت و حتي سياست دولت فخيمه انگليس مکرر مذکور، ولي حال مشهود شد و فيالحقيقه اهل اين ديار بعد از صدمات شديده با راحت و آسايش رسيدند.) در پاداش اين نکوگويي، انگلستان عبدالبهاء را به نشاني سرافراز کرد: (به همراهي اين نشان يا نيان (سر) را نيز به عبدالبهاء دادند و وي که تا آن روز در ميان مردم آنجا به عباس افندي نامور بود، به سر عباس شناخته شد. روزي يه ياد دارم که در طبريا بوديم (شهري است در کنار درياچه آب شيرين و بيشتر مردم آنجا يهودي هستند) عبدالبهاء و من سواره از خياباني که آن را داشتند سنگفرش ميکردند، ميخواستيم بگذريم. نگهبان خيابان دست بلند کرد که از اينجا نگذرد. عبدالبهاء به تازي گفت: من سر عباس هستم. نگهبان گفت: پس بيشتر از هر کس بايد قانون را نگه داريد!
نشان و با به نام گرفتن عبدالبهاء سخنها به ميان آورد. گروهي اين کار را پسنديده نميدانستند و خردهگيري ميکردند که مرد خدايي نبايد در پي اين خودنماييها باشد و چون پس از فيروزي در جنگ انگليسيها به چند تن از بزرگان مسلمان آن دور و بر نشان و يا به نام دادند و هيچيک نپذيرفتند، همسنگي آنها با عبدالبهاء بيشتر زبانزد شده بود. ميگويند براي شيخ محمود آلوسي، مفتي بغداد هم انگليسيها نشان فرستادند؛ ولي بازگرداند و گفت: من زير بار سپاس ديگران نميروم و از اين رو در نزد مردم به ويژه مسلمانان بسيار گرامي شد. شبي گفتگو از نشان دادن انگليسيها به ميان آمد، عبدالبهاء گفت: عثمانيها هم براي من نشان فرستادند، ولي من پس از پذيرفتن، به ديگران بخشيدم. اين گفتگو در انجمن همگاني نبود، در ميان چند تن از ويژگان بود.)
تاريخسازي
موضوع مهم ديگر در خلال خاطرات صبحي، تاريخسازي جعلي و تحريف تاريخ است. عبدالبهاء، ميرزاابوالفضل گلپايگاني را مأمور کرد تا کتابي در رد کتاب تاريخ حاجي ميرزاجاني بنويسد. اين کتاب که توسط ادوارد براون از روي نسخهاي منحصر تجديد چاپ شده بود، (به صرفه اهل بهاء تمام نميشد و بسياري از قضاياي متروکه گذشته را به ياد ميآورد!) ادامه نگارش با مرگ ميرزاابوالفضل به عمهزادهاش سيدمهدي سپرده شد و کتاب سرانجام نگارش و در تاشکند چاپ گرديد: (بالجمله بيرون آمدن کتاب از چاپخانه مصادف شد با اشتغال قشون انگليس حيفا را و چون اوضاع دگرگون گشت و مصالح وقت اقتضاي ديگر نمود، عبدالبهاء فرمود که کتاب مذکور را انتشار ندهند و نسخ منتشر را جمعآوري کنند.)
به نوشته صبحي، در اين کتاب کناياتي به ادوارد براون، مستشرق انگليسي و همچنين ميرزايحيي ازل شده بود که در انگلستان ميزيست. با توجه به حضور قواي انگليس در حيفا به نظر ميرسد دستور جمعآوري اين کتاب از آن روي صادر گشته است که مبادا با سياست انگليسيها همخوان نباشد! ضمن اينکه در اين کتاب سفارشي که براي رد برخي حقايق نگاشته شده بود، حقايقي ناخواسته درج گشته بود که در کنار مخالفت با مصالح انگليسيها، ميتوانست براي تبليغ و مشروعيت بهاييان نيز خطرساز باشد. از آن جمله (توبهنامه سيدمحمدعلي باب) است که در عصر وليعهدي ناصرالدين شاه به وي نگاشته شده است که دو رکن مهم از ارکان حقانيت بابيت و نيابت بهاييت را منهدم ميکرد: يکي ادعا و ديگري استقامت.
صبحي در کتاب خود به موردي ديگر از تاريخسازيهاي متداول بهاييان چنين اشاره ميکند: (نويسندگانبهايي که در زير و رو کردن گزارشها و دگرگوننمودن سرگذشتها درازدستاند، درباره منيرهخانم- زنعبدالبهاء - چيزها نوشتهاند که من پس از بررسي، دريافتم که بيهوده و نادرست است. ميگويند منيرهخانم که از بستگان يکي از سروران بزرگ بهايي بود، شور ديدار بهاء به کلهاش زد و با برادر خود سيديحيي به عکا آمد و پيش از آنکه به عکا برسد، درباره او، بهاييها با مادر عبدالبهاء گفتگوها کرده بودند که چنين دختر بيمانند را که به اينجا خواهد آمد، به نام زني به پسر بدهيد و ميگويند که منيرهخانم در آن روزها که رهسپار عکا بود، شبي در خواب ديد که رشتهاي از مرواريد گرانبها بر گردنش است و خوانچهاي در برابرش. پس مرواريدها را در آن ريخت ناگاه شاخهاي از گوهر گرانبها در ميان آنها به چشمش خورد که بسيار درخشنده بود و از ديگر مرواريدها برتر و او سرگردان ديدن آنها بود که از خواب پريد. من نميدانم اينها را يافتهاند يا بافتهاند، ولي نامهاي که به خط بهاست براي شما مينويسم و داوري آن با خودتان؛ اينک آننامه: (هوالله تعالي لوح مخصوص بود عبد حاضر بغته برداشته که به عازمين برساند لذا را‡س لوح بياسم ماند. از اخبار تازه اينکه ليله جمعه من غير خبر به منزل کليم وارد شديم و ليل سبت اراده رجوع بود. آقاميرزا محمدقلي استدعاي توقف نمود، مقبول افتاد. حال که صبح يوم سبت است، در منزل اين کتاب مرقوم شد و جاي شما بسيار خالي است. اي نواب هواي حيفا از قرار مذکور نفعي نبخشيد نسئلالله بان يوفقکم و يحفظکم و ينصرکم اي ورقه صمديه. اين اصفهانيه يعني منيره عهد شما را فراموش نموده و به مثابه کنه ادرنه بعصن اعظم چسبيده و روي توجه به آن شطر نداشته و ندارد، و لکن حسبالوعده او را خواهم فرستاد. اي ضياءالله از خط خود عريضه معروض دار بديعالله و منشياش در ظل سدره رحمت رحماني ساکن و مستريح باشد جميع رجال و نسا را تکبير برسانيد البهاء عليکم.)
ناگفتههايي از شوقي افندي
بعد از مرگ مشکوک عبدالبهاء، شوقي افندي يکي از نوادگان عبدالبهاء، با زد و بند زنان عبدالبهاء به جاي وي به رياست بهاييان نشست. در (پيام پدر) اطلاعات بسيار مهم و ارزشمندي از کردار و رفتار وي درج شده است که به هيچوجه در منابع بهاييان قابل درج نبوده است. از جمله بعد از مطالبي که نقل آن هم شرمآور است، مينويسد: (... اينگونه مردمان کم و کاستي دارند؛ چنان که نميشود اينها را نه در رج مردان گذاشت و نه از زنان به شمار آورد. نه بويه و دلبستگي و مهرورزي زنان را دارند و نه خرد و هوشياري و مهرباني مردان را در اينگونه آدمها دلبنديهاي ويژهاي است که دشوار است انسان به آن پي ببرد...)
شوقي افندي روابط بسيار نزديکتري با بيگانگان داشت، به ويژه آنکه با زنان خارجي انگليسي و آمريکايي مرتبط بود: (اين را هم بد نيست بدانيد شوقي از لندن با يکي از خانمهاي انگليس که نامش ليديبلامفيلد و داراي پايگاهي بود، به حيفا آمد. اين زن پاينام ستاره خانم در ميان بهاييان داشت و اولين نامه را که شوقي به بهاييان نوشت، دستينه او نيز در پايين آن بود و در آن روز با شوقي همدستي ميکرد و درباره او سخنها گفتهاند که ما از آن ميگذريم.)
شوقي افندي علاوه بر اين زن انگليسي که حرف و حديث بسياري را در ميان بهاييان ايجاد کرد، زني کانادايي گرفت: (پس از چندي زني کانادايي گرفت. اندک اندک زن و کسان زن بر او چيره شدند و نخست دست ايرانيها را از کارها کوتاه کردند. آنگاه به خويشاوندان شوقي پرداختند و بر سر خواسته و پول و پيشکشهايي که از ايران و هندوستان ميفرستادند، کشمکش درگرفت. در آغاز کار، شوقي نزديکان خود را راند، آنگاه پسا به برادر و پدر و مادر رسيد. کار به جايي کشيد که جز آمريکاييها که کسان زنش بودند، همه از گرداگردش پراکنده شدند.
مادرش بيمار شد، بر بالينش نيامد تا بدرود زندگاني گفت. پس از چندي پدرش نيز که روزگاري در بستر ناتواني افتاده بود، درگذشت و چون ناشناسان به خاک سپرده شد و آنچه در روزگار عبدالبهاء بزرگي و بزرگواري و ارج و آسايش داشتند، از دماغشان درآمد. و چند تيره شدند و هريک در گوشهاي خزيده، روز و شب ميشمارند. خود او هم سالي چند ماه در سوئيس به خوشي و شادماني بيآنکه با کسي از پيروانش ديدن کند، روزگار ميگذرانيد و براي زمستان سري به حيفا ميزند. تا در اروپاست، زندگي و روش کار و چگونگي آميزش با مردم مانند يکي از پولداران اروپايي است. ولي همين که پا به حيفا ميگذارد، خود را دگرگون ميکند، کلاه سياه بر سر ميگذارد و جامه دراز ميپوشد که کوتاهي اندامش چندان نمودي نکند. از برداشتن عکس نيز گريزان است.)
از اين روست که صبحي مينگارد: (از چند سال پيش من آگهي پيدا کردم که شوقي همه خويشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و داييزادهها و فرزندانشان را رانده و ميان آنها تيرگي پديد شده و اکنون همه کارها در دست بيگانگان است و بزرگ و سر بهاييان آنجا هم يک بيگانه است و هيچ ايراني دستاندرکار نيست، جز لطفالله حکيم که از جهودان بهايي است و کارش آوردن و گرداندن بهاييان است بر سر گور سروران اين کيش که در ايران به اين کار (زيارتنامهخواني) ميگويند. از اينرو بر آن شدم که با چند تن از آنها درِ نامهنويسي را باز کنم و بر بسياري از چيزها آگاه شوم، آنها هم پذيرفتند و بيدريغ پرسشهاي مرا پاسخ ميدادند که پارهاي از آنها را در اينجا براي شما آوردم.)
کلاهبرداري
يکي ديگر از چشمههاي نبوغ (شوقي افندي) کلاهبرداري از پدربزرگ خود عبدالبهاء است. بدينقرار که يک زن بهايي آمريکايي مبلغ هنگفتي به صورت چک به عبدالبهاء ارسال ميدارد که جعل خط و امضاي عبدالبهاء از شرکت کولس وصول ميشود. سرانجام مشخص ميشود که جاعل شوقي افندي بوده است. در کتابي که زن بهايي آمريکايي انتشار داده، ضمن درج مورد فوق، صحت وصيتنامه عبدالبهاء را هم مورد ترديد قرار داده است.
منبع : http://www.khosroshahi.ir/article/detail_art.php?artid=153&flag=1&merg=1