( 0. امتیاز از )


حجت‌الاسلام والمسلمين سيد هادي خسروشاهي
بدعتهاي جديد

بهاييت که هيچ اصل ثابت عقلي و نقلي متکي بر وحي و نبوت نداشت، به قول صبحي (اساسش در حقيقت و معني بر معتقدات و اظهارات لفظيه است، نه اصول و مباديه اخلاقيه) به همين دليل هر رئيس فرقه بهايي اظهارات لفظيه جديدي را که هيچ مبناي عقلي هم نداشت را اظهار مي‌کرد. صبحي به سه مورد از فرمانهاي شوقي افندي اشاره کرده است: (چند سالي از درگذشت عبدالبهاء گذشته و شوقي لجام کارها را به دست گرفته و نخست فرماني که داده بود، اين بود که نامه‌ها و برگهايي که باب و بهاء به خط خود نگاشته‌اند، گردآوري شود تا براي او بفرستند و هرچه هست، در نزد او باشد تا اگر در ميان آنها چيزي باشد که به کار اين کيش زيان دارد و سزاوار نيست مردم بدانند، پنهان ماند. فرمان ديگرش اين بود که هر يک از بهاييان که بخواهند از شهر خود به جاي ديگر بيرون از کشور بروند، بايد از او پروانه بگيرند، وگرنه رانده مي‌شوند. ديگر آنکه هيچ يک از بهاييان نمي‌توانند با کسي که رانده درگاه شوقي شده، روبرو شوند و سخن بگويند هر چند پدر و پسر باشند. از اينگونه فرمانها و دستورها بسيار دارد که مايه ريشخند دانايان است.)‌

فرمان دوم شوقي افندي تاثيرات منفي بسياري در ميان بهاييان به جاي گذاشت که حتي برخي به خودکشي و قتل هم انجاميد: (زني بود به نام حاجي طوطي خانم همداني از بهاييان پابرجا، براي ديدن پسرش به آمريکا رفت و چاره‌اي نداشت. شوقي او را براي آنکه دستور رفتن به آمريکا را نداشت، راندش. در بازگشت به طهران، دختران و دامادهايش که بهايي بودند، از ترس (محفل روحاني) نتوانستند از مادر ديدن کنند. پس از چندي پيرزن بيمار شد و هر چه لابه و درخواست کرد که من بيمارم و بزودي از جهان مي‌گذرم،بگذاريد در دم واپسين فرزندانم را ببينم، محفل روحاني نگذاشت. مُرد و فرزندان از ترس به سراغش نرفتند. اکنون مي‌پرسيد (محفل روحاني) چيست؟ هر سال در يکم ارديبهشت ماه بهاييان در شهري نه نفر را از ميان خود به دستور ويژه‌اي برمي‌گزينند که بست و گشاد کارها در دست آنهاست و مردم آن شهر بايد دستور محفل را کار بندند، هر چند با راستي و درستي سازش نداشته باشد. و تا بيت عدل درست نشده محفل، کار او را مي‌کند و خوب بخواهيد بدانيد محفل، بچه بيت عدل است.)

صبحي حکايتهاي ديگري از گرفتاريها و بدبختيهاي بهاييان ارائه داده است که درکمتر منبعي يافت مي‌شود. روي گرداني بسيار از بهاييت در نتيجه اين بدعتها بود.

جهودان بهايي

توصيف صبحي از فعاليتهاي بهاييان در اين مقطع در کتاب (پيام پدر) بسيار حائز اهميت و قابل توجه است. نکاتي که در صفحات پاياني اين کتاب وجود دارد، شايسته دقت مضاعف پژوهشگران است. بدون ترديد بخشي از اعتراضات علما و مراجع در نهضت اسلامي سال 1342 عکس‌العمل به وضعيت بهاييت در ايران بوده است. به نظر مي‌رسد که نفوذ وحشت‌انگيز بهاييان در اين ايام صبحي را واداشته است تا به قدر مقدور به افشاگري بپردازد و هر چند که عنوان خطاب او جوانان است: (همه کساني که روزي در اين کيش استوار بوده و سرافرازي مي‌نمودند، به کناري رفتند و اکنون يک مشت جهود در اين کيش آمده‌اند که از سويي نام يهودي را ننگ مي‌شمارند و از سويي با مسلماني دشمن‌اند و به گفته مردم مي‌خواهند ايزگم کنند و اگر کسي بپرسد: شما چه ديني داريد؟ بگويند: بهايي ديگر نامي از کيش خود نبرند. اين را هم بدانيد که من با مردم هيچ کيش و آيين دشمني ندارم. و در ميان اسرائيل دوستان زيادي دارم، ولي با اين گروه که به دروغ و از راه ريا خود را بهايي ناميده و من آنها را جهود مي‌خوانم، دل خوشي ندارم؛ زيرا اينها در سايه اين نام که مردم اينها را يهودي ندانند، کارهاي زشت بسيار کرده‌اند که زيانش به همه مردم کشور رسيده است. گراني خانه‌ها و بالا بردن بهاي زمينها و ساختن داروهاي دغلي و دزدي و گرمي بازار ساره‌خواري و بردن نشانه‌هاي باستاني به بيرون کشور و تبهکاري و ناپاکي و روايي بازار زشت‌کاري و فريب زنان ساده به کارهاي ناهنجار، همه با دست اين گروه است که از نام يهودي گريزان و به بهايي گري سرافرازند.)

مطالب پاياني کتاب پيام پدر حکايت از آن دارد که صبحي از بهاييت و بهاييان دل پري دارد. او به شرح يکي از بهاييان بچه دزد مي‌پردازد يا از دزدي رئيس بهايي حسابداري بنگاه تلفن حکايت مي‌کند و يا در شرح يکي از مبلغان اين طايفه به نام آشچي مي‌نويسد: (يکي از مبلغان اين طايفه آشچي نام به يکي از خانمهاي بهايي (کتاب اقدس) که نوشته و دستورهاي بهاست، مي‌آموخت. رفته رفته پا از جاده خاکي بيرون گذاشت و زن بيچاره را فريب داد و شيفتگي نمود و گفت: فرموده‌اند: (رفع‌القلم) (در اين روز به پاي کسي چيزي ننويسند) آرزويش اين بود که با او يار و همخواب شود. روزها اين چنين بودند تا روزي که شوهر ناگهان به خانه آمد و آن دو را در يک بستر ديد. هياهو و داد و فرياد به راه انداخت، کار به محفل روحاني کشيد. بيچاره زن در نزد همسايگان رسوا شد و چون تاب نياورد، خودکشي کرد و پرونده آنها در محفل روحاني است. از اين گونه کارها بسيار شد که من براي نگهداري آبروي مردم و اميد آنکه بتوانم آنها را به راه راست بخوانم، يک يک را نمي‌گويم؛ ولي اين را مي‌گويم که هيچ کس از اين بدکاران رانده نشدند و گرفتار خشم شوقي نگشتند.)‌

از ديگر کارها که گزارش منحصر آن را صبحي نگاشته، کلاهبرداري کلان بهايي‌اي به نام عزيز نويدي از ارتش بود که با صحنه‌سازي، زمينهاي قلعه‌مرغي را تصاحب کرد. بيست ميليون تومان - مبلغ سرسام‌آور پنجاه سال قبل - از ارتش کلاهبرداري کرد و مبلغ فوق را براي شوقي افندي فرستاد.

نفوذ روز افزون در ارکان کشور

سياستهاي بهاييت بر اين استوار بود تا بر شريانهاي حياتي، سياسي و اجتماعي کشور تسلط يابند که از خاطرات صبحي مي‌توان با گوشه‌هايي از آن آشنا شد. ارتش و وزارت جنگ از آن جمله است: (يکي از راههايي که مردم را مي‌ترسانند، اين است که مي‌گويند همه بزرگان کشور و فرمانداران و سروران با ما هستند و هر چه ما بگوييم، مي‌پذيرند و کارهايي هم مي‌نمايند که مردم باور مي‌کنند. در اين باره نمي‌خواهم پرسخني کنم. با يک نمونه از آن، شما را آگاه مي‌سازم که در چندين سال پيش بوده و اکنون نيز نيرنگهايشان زيادتر شده. در نامه‌اي مي‌نويسند: 25 نفر از جوانان بهايي را وزارت جنگ و وزارتخانه‌هاي ديگر به اروپا فرستادند!)

تاراج ميراث فرهنگي

از ديگر کارکردهاي خيانت‌کارانه بهاييت، تاراج ميراث فرهنگي و آثار باستاني ايران است: (در ميان مردم اين کشور، دسته‌اي هستند که در آنها دروگر، ورزي، نانوا، آهنگر، گل کار، چاپ گر، نويسنده و هنرور نيست! هر چه هست دارو فروش، آن هم بيشتر دغلي... آنتيک‌خر براي اينکه نشانه هاي باستاني را از نهرها و ده‌ها به دست بياورند و به بهاي اندک بخرند و به بيرون کشور به چندين برابر بفروشند و با پشت‌هم‌اندازي سودها ببرند به مردم و کشور زيانها برسانند...) صبحي در ادامه به شرح حال دو نفر از جهودان بهايي مي‌پردازد که به مزار بي‌بي زبيده در ري دستبرد زده، در امامزاده را به سرقت برده بودند.تاراج نسخ خطي کهن نيز بخشي ديگر از کردار بهاييان بوده است: (چندي پيش در انجمني بوديم که دانشمندان گرد هم بودند. سخن از نشانه‌اي باستاني به ميان آمد و از اينکه چگونه اينها را مي‌ربايند. استاد تقي‌زاده گفت: به ما گفتند يکي از دفترهاي باستاني که در دست دو سه تن بود، به بيرون کشور برده‌اند. يک بخش از آن در ايران است. از نخست‌وزير در اين باره کمک خواستيم که آن را بخرند. پس از بررسي دانسته شد که آن را هم به در برده‌اند و در آمريکا به بهاي هفتاد هزار دلار فروخته‌اند. همه اين کارهاي ناستوده با دست اينهاست، ولي در بررسيها و گزارشها نمي‌نويسند که اين کار از کسي سر زده که بهايي و پيرو شوقي است.

اگر مي‌نوشتند، مي‌ديديد که نود درصد اين پليديها از آن گروه است.)‌

مظلوم نمايي

جهودان بهايي مهارت خاصي در شانتاژ، جوسازي و فضاسازي مظلوم‌نمايانه داشته و دارند: (... همه از جهودان مي‌باشند ‌‌]‌و‌[‌‌ از نام يهودي بيزاري جسته و براي کم کردن بن و نژاد خود به بهايي چسبيده‌اند. هر تبهکاري و آشوب ازآنها سر مي‌زند و چون کسي از آنها بيزاري جست، ناله ستمديدگي بلند مي‌کنند و داد و فرياد به راه مي‌اندازند که: اي مردم جهان! ما در ايران آزادي نداريم. ما مي‌خواهيم دشمني و بدخواهي را از بيخ و بن براندازيم. ما مي‌گوييم مردم خاور و باختر از هر نژاد و کيش بايد برابر و برادر باشند. ما مردم جهان را به اين چيزها مي‌خوانيم، ولي ايرانيان نمي‌خواهند که ما اين روش را داشته باشيم و مي‌خواهند رستگاران را به هم بزنند...)

صبحي براي بيان دغل‌کاري و نيرنگ‌سازي بهاييان شاهد غيرقابل انکاري ارائه مي‌دهد. عدم تعلق خاطر بهاييان و رئيس‌شان به ايران و مردم اين کشور از اينجا مشخص مي‌شود که علي‌رغم ارسال مبالغ زياد پول به شوقي افندي از ايران، در هيچ يک از حوادث طبيعي چون زلزله، هيچ کمکي به مردم آسيب‌ديده از جناب وي گزارش و ديده نشده است. اين واقعيت از قلم صبحي خواندني‌تر است: (در اين سالها چندين بار مردم برخي از ده‌ها و شهرها دچار زمين لرزه و سيلاب و ديگر آسيب‌ها شدند و نيکخواهان جهان کمکها کردند. آيا شنيديد که شوقي دست‌کم ده ليره بدهد و با بينوايان همراهي کند؟ کسي نيست به اين مرد بگويد تو که دم از اين سخن مي‌زني که: (اي اهل عالم، همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار) چرا کوتاهي کردي و از پول گزافي که هر سال با نيرنگ و افسون از کيسه مردم نادان اين آب و خاک درمي‌آوري، اندکي از آن را بخشش نکردي؟ اگر تو پا بسته اين آموزه‌‌اي (سراپرده يگانگي بلند شده به چشم بيگانگان يکديگر را مي‌بينيد) چرا پول و خواسته‌اي را که مي‌شود بينوايان و مستمندان را از آن به نوايي رساند به هزينه گنبد طلا و سنگ مرمر مي‌دهي و مردم ساده و بيچاره را سرگرم اين انديشه‌ها مي‌نمايي؟ آري تنها کاري که در اين گونه پيشامدها مي‌کني که جز از نهاد پست برنمي‌‌خيزد، شادي و شادماني است که مي‌گويي: سپاس خدا را که مردم گرفتار بدبختي و تيره‌روزي شدند!)‌

از مظلوم‌نماييهاي فريب‌کارانه اين فرقه آگاهيهاي اندکي در دست است. از‌اين‌رو نگاشته‌هاي صبحي ارزش بسيار دارد؛ چنان که مي‌نويسد: (بسيار پيش‌آمده است که در شهري يا در دهي ميان دو نفر بر سر يک کار کوچک جنگي درگرفته و يکي از آنها در زد و خورد سرش شکسته، بي‌درنگ نزد او رفته و عکسي از او برداشته و در روزنامه‌هاي جهان پخش کرده که: اي مردم! بر ستمديدگي ما دلسوزي کنيد و ببينيد چگونه در برابر يک کار کوچک، يک مسلمان سر يک بهايي را مي‌شکند. سپس مي‌گويند: اينکه چيزي نيست، در فلا‌ن‌شهر در نيمه‌ شب به خانه يکي از همکيشان ما ريختند و همه را از زن و مرد کشتند و يک تن را به جا نگذاشتند هر چند کودک شيرخواري بود، باور نمي‌کنيد اين هم عکس آنها. آن وقت يک عکس درست مي‌کنند که سه چهار نفر زن و مرد لخت بر روي زمين افتاده و يک سر بريده کودک هم در دست يک نفر است که نشان بيننده مي‌دهد! اين عکس را به همه روزنامه‌هاي جهان مي‌دهند و چاپ مي‌کنند و آبروي کشوري را مي‌ريزند که صدگونه سود از آنجا مي‌برند و هزار جور نادرستي مي‌کنند.)‌

دسيسه، جوسازي و سوءاستفاده از ناآگاهي مردم، شگرد هميشگي اين فرقه بوده و هست. اين دسيسه‌بازي و شانتاژهاي زيرکانه را در اغلب قضايا چون واقعه ابرقو و... مي‌توان ديد: (اينها با دستهاي نهاني آشوبها به پا مي‌کنند و کارهاي زشت مي‌نمايند و مردم ساده را برمي‌انگيزند تا شورشي به راه بيندازند، آنگاه به بيگانگان بگويند: ببينيد اين مسلمانان با ما چه مي‌کنند! ما در اين کشور از دست اينها روز خوش و آسايش نداريم. اي سروران جهان، به داد ما برسيد و به فرمانروايان ما بگوييد: مگر ما نبايد آزادانه زندگي کنيم؟ چرا جلوي ستمکاران و نادانان را نمي‌گيرند؟... هرچند بهاييان زور و نيرويي ندارند، ولي چون در بدسگالي يک روش دارند، از ندانستگي مردم بهره‌ور مي‌شوند.)‌اکنون لازم است محققان و پژوهشگران تاريخ معاصر باري ديگر حوادث و وقايعي را که در آن بهاييان دخيل بوده‌اند، از نو مورد بررسي قرار دهند. همچنان که صبحي در خاطرات عشق‌آباد هم به يکي از نقش‌‌بازي‌کردنهاي دروغين بهاييان اشاره کرده است.‌

دولت در دولت‌

فرقه بهاييت و سران آن که هيچ تعلق خاطري به ايران و ايرانيان نداشته و ندارند، همواره خود را تافته‌ جدابافته‌ از ايران دانسته‌اند و براي خود ارگانها و سازمانهايي داشتند که وظايف موازي با ادارات حکومتي ايفا مي‌کرد. آنها براي خود سيستم جداگانه ثبت ولادت، ازدواج و مرگ و مير دارند. امر ازدواج و کم‌وکيف آن در اختيار (محفل روحاني) است؛ ضمن اينکه براي امور قضايي هم تشکيلات اداري ديگري به نام (لجنه اصلاح) دارند، صبحي دردمندانه مي‌گويد: (...اين گروه، از مردم ديگر بيشتر از اين آب و خاک سود مي‌برند و به نيرنگهاي گوناگون در سازمانهاي کشور، خود و کسان خود را درمي‌آورند؛ ولي اندک دلبستگي به اين کشور ندارند. اينها در درون خود سازمانها در برابر سازمانهاي کشور فراهم کرده‌اند که مايه شگفتي است. به نام (لجنه اصلاح) سازمان دادگستري دارند. به نام (محفل روحاني) سازمان فرمانروايي دارند و سازمانهاي ديگر دارند که نمي‌گذارند کارشان به سازمانهاي کشور برسد تا آنجا که برگ شناسنامه‌ جداگانه براي خود چاپ کرده‌اند و از هر راهي مي‌کوشند تا مردم را بترسانند و بر همه چيز آنها دست يابند و چيره شوند.)‌

صبحي در ادامه چنين نگاشته است:(شوقي در ايران پا به جهان نگذاشته و هيچ‌گونه دلبستگي به اين کشور ندارد. از کجا اين همه خانه و زمين به دست آورده که بايد به دستور او دسته‌اي فريفتار (مبلغ) گروهي نادان را يا بفريبند يا بترسانند تا دارايي خود را به شوقي ببخشند؟ من اگر بگويم چگونه دارايي پاره‌اي از مردمان را به دست خود گرفته و زن و فرزندانشان را بيچاره و بينوا کرده‌اند، در شگفت مي‌شويد! از چندين سال پيش هر روز به بهانه‌اي فرمان فروش خانه و زمينها را مي‌دهد و پول آن را مي‌خواهد.)‌

از شواهد و قراين آشکار مي‌شود که املاک و ميراث پدر صبحي هم به همين سرنوشت دچار شده است: (پدرم که سال پيش درگذشت (1331)، مرا از مرگش آگاه نکردند و تا من آگاه شدم، خانه را تهي کردند و بي‌آنکه به من سخن بگويند، هر چه بود، به جاي ديگر بردند. پدرم چندين خانه داشت و چون بررسي کرديم، برگهايي درآوردند که در سال 1311 اين خانه‌ها را به ديگران واگذاشته و آنچه از آن من بوده، به شوقي رسيده!)

صبحي از عمق نيرنگ‌بازي و دغلکاري بهاييان چنين پرده برمي‌دارد: (خوب باريک‌بين شويد و بينديشيد چون در تهران که پايتخت کشور است، با مانند من آدمي که همه مي‌شناسندم، اين‌گونه نيرنگ‌بازي کنند، آنچه از من است به دستم ندهند، در گوشه و کنار کشور با مردم بي‌پناه و بيچاره و بي‌زبان چه خواهند کرد؟!) و باز دوباره درباره پدر در جاي ديگر مي‌نويسد: (اينها پس از آنکه پدر مرا در زندگي هرگونه رنج دادند و او از ترس دَم نزد و نگذاشتند مرا ببيند اکنون که در گورستان خفته است، نمي‌گذارند من بر سر خاکش بروم و از خدا درباره‌اش خواهش آمرزش کنم...)‌

آزادي بي‌حد و حصر جهودان بهايي در ايران، تعجب صبحي را برانگيخته است و غيرمستقيم از هيأت حاکمه مي‌پرسد: (اگر در آمريکا گروهي پيدا شوند که در ميان خود در برابر سازمانهاي کشور سازمانهاي جداگانه درست کنند و باج بگيرند و به نام مردي که آنجايي نيست و آن خاک را نديده و هرگز دلبستگي به آنجا ندارد، با نيرنگ و دستان دارايي پاره‌اي از مردم را از چنگ آنان درآورد و فرمان نفله کردن دشمنان نيرومند خود را بدهند، آن مرد هم با آن بي‌شرمي بزرگان آن سرزمين را به باد ناسرا بگيرند و هريک از پاينام (صفت) زشي بدهند و جورج واشنگتن را در اسفل‌السافلين بدانند و با ناجوانمردي صدگونه ستم و گزند به مردم برساند و جلو آزادي همه را بگيرد، پروان اين چنين مردي را آزاد مي‌گذارند که هر کاري بکنند؟ هرگز.)

اين بود خلاصه‌اي از بازخواني کتابهاي خاطرات زندگي صبحي و اما اينکه چرا و به چه علت رژيم پهلوي چنين آزادي بي‌حد و حصري به بهاييان داده، حتي پزشک ويژه خود - سرلشکر دکتر ايادي - را از ميان بهاييان انتخاب کرده بود، موضوع پژوهش و تحقيقي ديگر است و مورد بحث ما در اين مختصر نيست. به اميد آنکه مورخان و پژوهشگران معاصر با مراجعه به اسناد و مدارک به دست آمده از درون رژيم پهلوي، اين موضوع را نيز مورد تحقيق و بررسي خاص قرار دهند.

منبع : http://www.khosroshahi.ir/article/detail_art.php?artid=154&flag=1&merg=1

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر