( 0. امتیاز از )


متعصب‌ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي‌دانند، در اين کتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليکه از موربن مخرمه روايت شده است که رسول الله(ص) فرمود:
فاطمة بضعة منّي، من اغضبها فقد أغضبني
فاطمه(س) پارة تن من است، هر آنکس او را غضبناک کند مرا خشمگين کرده است.
و ما کان المؤمنون لينفروا کافّة فلولا نفر من کلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدّين ولينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلّهم يحذرون. 1
نبايد مؤمنان همگي بيرون رفته و رسول را تنها بگذارند بلکه چرا از هر طائفه‌اي گروهي براي جنگ و گروهي نزد رسول براي آموختن علم مهيا نباشند؟ تا آن علمي که آموخته‌اند به قوم خود بياموزند که قومشان هم شايد خداترس شده و از نافرماني حذر کنند.
صاحب معالم(ره) فقه را اينگونه تعريف مي‌کند: «علم به احکام شرعي فرعي به وسيلة ادّلة تفصيلي آنها». اما اين تعريف، تعريف جامعي نيست، چرا که قرآن و سنّت قطعي، فقه را در اين چارچوب منحصر نکرده‌اند، اين يک بحثي است بسيار مهم و جدي که نياز به تحقيقات زيادي در مباحث اجتهاد و تقليد به شکلي ويژه دارد، و همچنين در مباحث ولايت فقيه، امر به معروف و نهي از منکر، وجوب تعليم جاهل و ارشاد او، حجيت خبر و حجيت فتوي.
امّا کلمة «لولا» در آيه، حرف تحضيض است؛ يعني تشويق به فقه و درک دين. تفقه در دين، فقط تفقه در احکام طهارت نيست، طهارت بخش کوچکي از دين است، برخي از يک شي، تمام آن شي نيست. فقهي که هم اکنون معروف است به چهار قسمت تقسيم مي‌شود؛ ايقاعات، عقود، احکام و عبادات، هرکدام از اينها قسمت کوچکي از فقه است، حوزة فقه بسيار وسيع‌تر از آنهاست. از ديدگاه امام صادق(ع) فقيه، فقط کسي که علم اصول فقه و مباني اصول را از مباحث وضع الفاظ تا آخر مبحث تعادل و تراجيح مي‌خواند نيست، کسي که علم فقه را از بحث طهارت تا احکام عاقله مي‌خواند نيست، خداوند متعال مي‌فرمايد: «ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم» يعني فقيه کسي است که مردم را از تمام دين انذار مي‌کند، پس فقيه بايد تمام دين را درک کرده باشد. براي کساني مثل شما که در اين راه قدم برداشته بايد اين جمله کاملاً واضح باشد، فقيهي که بخشي از فقه را درک کند و به همان اکتفا کند همانند بنّايي است که ساختمانش را نصف و نيمه رها کرده است. چنين فقيهي امکان ندارد مشکلات ديني مردم را حل کند.
مراد خداوند از «کساني که در دين تفقه کنند»، فقيهاني است که برگزيدة قومشان هستند، کساني که صلاحيت تفقه در دين و انذار را داشته باشند تا اينکه بتوانند مشکلات ديني مردم را حل کنند.
در «ليتفقّهوا في الدين... » مراد کدام دين است؟ همان ديني که حضرت ابراهيم و يعقوب به آن سفارش کردند:
و وصّي بها إبراهيم بنيه و يعقوب يا بنيّ إنّ الله اصطفي لکم الدّين فلا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون. 2
ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود راجع به تسليم بودن در فرمان خدا سفارش و توصيه نمودند. اي فرزندان! خدا شما را به آيين پاک برگزيد، پيوسته از آن پيروي کنيد و تا پاي جان سپردن الاّ تسليم رضاي خدا نباشيد.
و همان ديني که خداوند تعالي مي‌فرمايد: إنّ الدّين عند الله الاسلام و ما اختلف الّذين أوتوا الکتاب إلّامن بعد ماجاءهم العلم بغياً بينهم و من يکفر بآيات الله فإنّ الله سريع الحساب. 3
همانا دين پسنديده نزد خدا آئين اسلام است و اهل کتاب در آن راه مخالفت نپيمودند مگر پس از آنکه به حقانيت آن آگاه شدند و اين خلاف را از راه رشک و حسد در ميان آوردند و هرکس به آيات خداوند کافر شود بترسد که محاسبه خدا زود خواهد بود.
پس منظور از تفقّه مطلوب، تفقه در اسلام است. که لازمه‌اش وجود فقيهي مطلوب است که در اين آيه کريمه به صفات آن اشاره شده است، آن فقيه همان اکسير اعظم است.
به عنوان مثال در احکام فقهي آمده است که: «ملعون است کسي که نمازش را به تأخير بياندازد تا اينکه ستارگان ظاهر شوند» و همچنين داريم که «ملعون است کسي که رياست را دوست داشته باشد». چرا اولين حديث را حکمي فقهي مي‌دانيم و دومين حديث را نه؟ از طرفي علاوه بر اينکه بحث مي‌کنيم که معناي «لعن» چيست؟ آيا دلالت بر حرمت دارد يا کراهت؟ موضوع و محمولش چيست؟ بايد بحث کنيم که چرا کسي که رياست را دوست دارد لعن مي‌شود، دوست داشتن رياست به چه معناست، آيا لعن در اينجا لعن تمحيضي است يا تحريمي؟ اينها مسائل مهمي است که الحمدلله شما در سطحي از علوم هستيد که با آنها آشناييد.
يا اينکه مبحث وجوب «تولّي» و «تبّري». که در آنجا از اين بحث مي‌شود که آيا بر ما واجب است تا از هرکسي که ولي خدا و حجّت خدا را به غضب در مي‌آورد برائت جوييم، آيا اين فقه است يا نه؟ آيا برائت واجب است يا نه؟ اگر واجب است کدام موضوع است و کدام محمول؟ نسبت بين اين دو فرض چيست؟ يا اينکه آيا واجب است که تبّري و تولّي در هر سطحي مساوي با هم باشند. تا زماني که اين مسائل در دين وجود دارد ناچاريم که در آنها تفقه کنيم، و با اين تفقه است که مشمول اين بخش از آيه مي‌شويم که «ليتفقهوا في الدين» و پس از تفقه، انذار مردم و «لينذروا قومهم».
مقام صديقه کبري فاطمه زهرا(س) مقام بسيار بزرگي است، ايشان بر گردن مسلمانان حق بزرگي دارند، ولي متأسفانه آنگونه که مستحق است اين حق را ادا نکرده‌ايم، از آن مي‌ترسم که محکمه‌اي در دنيا که قاضي آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و يا در آخرت که قاضي آن خداوند تبارک و تعالي باشد تشکيل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند که آيا براي اداي حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا(س) کاري انجام داده‌ايد؟ حتي به مقدار اعتراف يک فقيه سني؟ مي‌ترسم که آن زمان جوابي نداشته باشيم.
بايد آنچه را که صحيح بخاري دربارة حقوق حضرت فاطمه(س) آورده است را ببينيم و لو غير عامدانه؟ متعصب‌ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي‌دانند، در اين کتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليکه از موربن مخرمه روايت شده است که رسول الله(ص) فرمود:
فاطمة بضعة منّي، من اغضبها فقد أغضبني
فاطمه(س) پارة تن من است، هر آنکس او را غضبناک کند مرا خشمگين کرده است.
مي‌خواهيم در مورد اين حديث بحث و بررسي کنيم، حديثي که يک فقيه سني آن‌را روايت مي‌کند و در ميان فقهاي اهل سنّت، سند اين حديث صحيح و از درجة بالايي برخوردار است، چرا که بخاري ـ کسي که در صحت احاديث بسيار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق(ع) نقل کرده است و از طرفي ذهبي ـ که از نقادترين افراد نسبت به احاديث است ـ اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه‌اي ديگر روايت مي‌کند:
إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة. 4
همان خداوند با خوشنودي فاطمه خشنود و با ناراحتي فاطمه ناراحت مي‌شود.
پس در نزد آنها اين حديث از لحاظ سند در حد قطعي الصدور از پيامبر اکرم(ص) نقل شده است. ما حديث بخاري را مفّسر و مؤيدي برحديث ذهبي مي‌دانيم. حال مي‌گوييم اين حديث بر چه چيزي دلالت مي‌کند؟ خشنودي و غضب در انواع مردم از کجا ناشي مي‌شود؟ حيات نباتات به دو عامل بستگي دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، اين دو قوت در حيات حيوان به صورت دو قوة خشنودي و خشم ظاهر مي‌شود، که هر دو ناشي از طبع و غريزه‌اند، امّا در حيات انساني چه؟ معناي حيات انساني آن است که هريک از ما به درجة انسانيتي برسد که رکن و پشتيبان وجودش، عقلش باشد، «دعامة الإنسان عقله»5 اينجاست که عقل منشأ تمام خشنودي‌ها و خشم‌ها در وجود انسان مي‌گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غريزه بود.
آيا من به مرحلة انسانيتي که منشأ خشنودي و خشمش، عقل است رسيده‌ام؟ مي‌گويم: هرگز، اصلاً، هر عاقلي در اولين درجات تعقلش بايد بداند که به درجة انسانف عاقل نرسيده است، اين اعتراف خيلي مهم است.
آيا ما تاکنون نفهميده‌ايم که محک انسانيت‌مان و ميزان آن چيست و به چه مقدار است؟ خوشحالي و خشم ما به خاطر حاجات بدني ما است، هرکدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامي که شخصي که به او اطمينان و اعتقاد دارد او را ترک کند، آيا ناراحت مي‌شود يا نه؟ اين ناراحتي خود يک گناه است، به درجة انسانيت نرسيده است، هيچ‌کدام از ما به درجة انسانيت نرسيده است مگر اينکه منشأ خشم و خشنودي او عقلاني باشد نه غريزي.
پس هرگاه در زندگي‌مان، منشأ خشنودي و خشم‌مان را، حتي براي يک بار از عقل ديديم، آن موقع است که براي يک بار انسان شده‌ايم، امّا اگر خشنودي و غضبمان ناشي از بطن و فرج بود مطمئناً از حيوانات خواهيم بود ولي در شکل انسان.
امّا انسان عقلاني کسي است که براي هميشه با خشنودي عقل، خشنود مي‌شود و با خشم عقل، خشمگين مي‌گردد. پس اگر کسي را در روي کرة زمين پيدا کرديد که به اين درجه از شخصيت رسيده بود مرا خبر کنيد تا پيش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلکه گرد وغبار گام‌هايش را نيز ببوسم.
بالاتر از اين مرتبه مقامي است که ممکن است انسان به آنجا برسد، و آن زماني است که ارادة انسان، در ارادة خداوند تبارک و تعالي فاني گردد، ديگر او اراده‌اي ندارد و ارادة او عين ارادة خداست. و اين همان درجه‌اي است که تمام کارهايش «يرضي لرضا الله و يغضب لغضب ربّه» مي‌شود. يعني اگر فرزندش را کشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده کردند به‌خاطر رضاي خداوند خشنود مي‌گردد، نه رضاي نفسش، تصور اين درجه بسيار مشکل است چه رسد به تحقق اين امر!
اين همان مقام عصمت خاتم‌الانبياء(ص) است. عصمت آن مخلوقي که نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد، کسي که حب و بغضش در حب و بغض خداوند فاني شده است. چيزي را دوست نمي‌دارد مگر اينکه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزي خشمگين نمي‌شود مگر اينکه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند.
و اين همان بشري است که به مقام «و ماينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي»6 رسيده است. و اين همان درجه‌اي است که از آن به عصمت خاتميه تعبير مي‌شود، عصمتي که غير از عصمت ابراهيميه است، عصمت ابراهيميه نيز با عصمت يونسيه متفاوت است.
عصمت حضرت يونس(ع) هم عصمت است اما:
وذا النّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر عليه فنادي في الظّلمات أن لا إله إلا أنت سبحانک إنّي کنت من الظّالمين. 7
و ياد آر حال يونس را هنگامي‌که از ميان قوم خود غضبناک بيرون رفت و چنين پنداشت که ما هرگز او را در مضيقه و سختي نمي‌‌افکنيم آنگاه در آن ظلمت‌ها فرياد کرد که الهي، خدايي به جز ذات يکتاي تو نيست تو از شرک و شريک پاک و منزهي و من از ستمکارانم.
او پيامبر خدا و معصوم است. اما خودش را محتاج مي‌بيند که به مقامي بالاتر برسد «سبحانک إنّي کنت من الظّالمين». که آن حضرت، قبل از آنکه وارد شکم ماهي شود به آن مقام نرسيده بود.
همچنين يوسف(ع) نيز پيامبر خدا و معصوم است. و برهاني که خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:
و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأي برهان ربّه کذلک لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصين. 8
آن زن باز اصرار کرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعي اهتمام مي‌کرد اينچنين عمل زشت و فحشا را از او دور کرديم که همانا او از بندگان معصوم ماست.
اما ايشان در يک درجه عصمت داشتند که:
و قال للّذي ظنّ أنّه ناج منهما اذکرني عند ربّک فأنساه الشّيطان ذکر ربّه فلبث في السّجن بضع سنين. 9
آنگاه يوسف از رفيقي که او را اهل نجات يافت درخواست کرد که مرا نزد پادشاه ياد کن در آن حال شيطان ياد خدا را از نظرش ببرد بدين سبب در زندان چند سال محبوس ماند.
اما تسليم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودي و غضب خداوند، مقامي خاص است که اين مقام مخصوص برترين مخلوقات و خاتم پيامبران و آقاي رسولان است، اين مقامي است که مي‌توان گفت: اوست که از خشنودي خدا خشنود و از غضب خدا خشمگين مي‌شود، و از طرفي ديگر خداوند تبارک و تعالي نيز از خشنودي او خشنود و از غضب او خشمگين مي‌شود.
آيا بخاري و ذهبي فهميده‌اند که چه چيزي را روايت کرده‌اند:
إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.
و آيا فهميده‌اند که اگر پيامبر اکرم(ص) فرمودند: «همانا فاطمه(س) با خشنودي خدا خشنود و با غضب خدا غضبناک مي‌شود».
اين کلام دال بر اين مطلب است که منشأ خشنودي و خشم حضرت فاطمه(س) نفس ايشان نيست بلکه منشأ آن خداوند تبارک و تعالي است. معناي اين همان درجه عصمت کبري است که رسول الله(ص) دارد. بالاتر از آن، کلام پيامبر اکرم(ص) است که مي‌فرمايند:
إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمة.
همانا خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود و از غضب او غضبناک مي‌شود.
اين به چه معناست که به درجه‌اي برسد که «لام» خشنودي از طرف فاطمه(س) باشد (يعني خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود شود و اين مقام بالاتر است از اينکه فاطمه(س) از خشنودي خدا خشنود گردد. )
اينجاست که معناي اين سؤال فهميده مي‌شود که فاطمه(س) را چه کسي مي‌شناسد، اين فاطمه(س) چه کسي است؟ و در جواب مي‌گوييم: امام جعفر صادق(ع) کسي است که مي‌داند فاطمه کيست، ايشان مي‌فرمايند:
إنّما سمّيت فاطمة فاطمة لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها. 10
همانا فاطمه، فاطمه ناميده شد، چرا که مردم از شناخت ايشان ناتوانند.
پس با دليل ثابت کرديم که از معرفت و درک مقام حضرت فاطمه(س) عاجز هستيم، ما از معرفت آن درجة بالايي که خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق رباني و حوراي انساني، او کيست؟...
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) در شب دفن پيکر مبارک حضرت فاطمه(س) مي‌فرمايند:
أمّا حزني فسرمد و أمّا ليلي فمسهّد11
حزن و اندوهم هميشگي شد و خواب بر من حرام گشت.
بهتر است بدانيم کسي که اين جمله را بيان مي‌‌کند دنيا و آخرت را شناخته و هر دو آن‌ها را زير پايش گذاشته است! چرا که اوست که فاطمه(س) را مي‌شناسد. ملاحظه کنيد هنگامي که برجنازة حضرت نماز مي‌خواند چه مي‌فرمايد. آنچه براي او در کنار پيکر همسرش اتفاق افتاد، هيچ کجا رخ نداده است، نمي‌توانيم بيشتر از اين بگوييم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حديثي از ابي عبدالله الحسين(ع) نقل شده است. که حضرت فرمودند:
إنّ أميرالمؤمنين(ع) غسل فاطمة(س) ثلاثاً و خمساً، و جعل في الغسلة الخامسة الآخرة شيئاً من الکافور، و أشعرها مئزراً سابغا دون الکفن، و کان هو الذي يلي ذلک منها، و هو يقول: أللّهمّ إنّها أمتک، و بنت رسولک، وصفيّک و خيرتک من خلقک، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بينها و بين أبيها محمد(ص). فلمّا جنّ الليل غسّلها عليّ، ووضعها علي السرير، و قال للحسن: أدع لي أباذر فدعاه، فحملا إلي المصلّي، فصلّي عليها ثم صلّي رکعتين، و رفع يديه إلي السماء فنادي: هذه بنت نبيک فاطمة، أخرجتها من الظّلمات إلي النور، فأضاءت الارض ميلا في ميل!12
اميرالمؤمنين(ع)، فاطمه(س) را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقداري از کافور استفاده کردند و مئزري بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدايا، فاطمه از آن، تو و دختر رسول توست، صفي و برگزيدة خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالي گردان و بين او و پدرش جمع کن... و آن هنگام که شب شد، علي(ع) او را غسل داد و بر تختي خوابانيد و رو به حسن کرد و گفت: اباذر را بياور، و او آمد. حضرت فاطمه(س) را به سوي محراب حمل کرد و دوباره دو رکعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوي آسمان بلند کرد و فرمود: اين دختر پيامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوي نور هدايت فرما. در آن هنگام منطقه‌اي از زمين نوراني شد.
جملة آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرماييد، اين جمله مجمل بيان شد، ممکن نيست جز براي غيرخدا اين جمله گفته شود، مي‌فرمايد: خداوندا! فاطمه(س) را از اين دنياي تاريکي‌ها گرفتي و به سوي نور، نور آسمان‌ها و زمين فرستادي.
ملاحظه بفرماييد که خداوند متعال دعاي اميرالمؤمنين را اجابت فرمود. مثل اينکه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان‌گونه که روح او را از نور پروردگارش خلق کردم او را به سوي نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امير(ع) تمام نشده بود که خداوند او را تصديق نمود و نقطة نوري از بدن طاهر حضرت فاطمه(س) قسمتي از زمين را نوراني کرد.
اين چه معنايي مي‌دهد؟ به اين معناست که «إنّالله و إنّا إليه راجعون» براي همه است، ولي فاطمه(س) به نور خدا پيوست، نوري که از آن خلق شده بود.
اين مقام فاطمه است... روحش به نور خداوندي پيوست و اينگونه آن جهان از بدن طاهري که از عالم ظلماني به عالم روحاني شتافت استقبال نمود.
اين فاطمه است که به آن مقام رسيد. که «إنّ الربّ ليغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها. » بهتر است که در اينجا به مناسبت اشاره‌اي کنيم به آنچه که بخاري در روايت صحيحه‌اي از عايشه آورده است که او گفت:
فاطمه(س) دختر رسول الله غضبناک شد و [يکي از صحابه] روي برگرداند، بعد از آن طولي نکشيد که درگذشت. 13
و از ديگري روايت کرده است که:
حضرت فاطمه(س) به علي(ع) وصيت کرده بود که او را مخفيانه دفن کند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد.
از اين اعترافات مي‌شود به نتيجه‌اي رسيد که دو مقدمه دارد. مقدمة اول همان است که اهل سنت مي‌گويند که إنّ الله ليغضب لغضبها و همچنين مي‌گويند که فاطمه(س) از آن صحابه غضبناک شد و از او روي برگرداند و در حالي که از او غضبناک بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمة دوم اين است که خداوند مي‌فرمايد:
و من يحلل عليه غضبي فقد هوي. 14
و هرکس مستوجب خشم من گرديد همانا خوار و هلاک خواهد شد.

پي نوشت :


برگرفته از کتاب: الحق المبين في معرفة المعصومين(ع)، اين سخنراني در تاريخ (9 جمادي الاول 1411 برابر با 7/9/1369) ايراد شده است.
1. سورة توبه (9)، آية 122.
2. سورة بقره (2)، آية 132.
3. سورة آل عمران(3)، آية 19.
4. مستدرک الحاکم، جلد 3، ص 154.
5. علل الشرايع، جلد 1، ص 103.
6. از روي هوا و هوس حرفي را نمي‌زند و هرچه که مي‌فرمايد چيزي جز وحي خداوندي که به او نازل شده نيست. سورة نجم (53)، آية 3 و 4.
7. سورة انبياء (21)، آية 87.
8. سورة يوسف (12)، آية 24.
9. سورة يوسف (12)، آية 42.
10. تفسير فرات، ص 581.
11. امالي المفيد، ص 281.
12. مقتل حسين خوارزمي، ج1، ص 86؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214.
13. صحيح بخاري، ج 4، ص 41.
14. سورة طه (20)، آية 81.
15. سورة جمعه (62)، آية 5.

نويسنده : آيت‌الله العظمي وحيد خراساني

منبع:ماه نامه موعود - 54

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر