( 0. امتیاز از )


با گذشت يک صد سال از نهضت مشروطيت که با حضور تفکرات نو و بروز و ظهور مظاهر تمدن جديد، جامعه اي ايراني را در مسير ورود به جهان جديد قرار داد، امروز ما مي توانيم پس از فرونشستن غبراهيا يک قرن فراز و نشيبهاي سياسي، در آرامش نسبي و با در اختيار داشتن منابع و اسناد بسيار به پژوهش و کاوش بپردازيم و برخي از گوشه هاي تاريک تاريخ کشورمان را روشن سازيم.
نوشته حاضر با هدف معرفي بهتر و بيشتر يکي از اسناد مهم تاريخ سياسي و مذهبي ايران تنظيم گرديده که پيش تر نيز ديگران و هم اين قلم پيرامون آن مطالبي را ارائه نموده بودند. با اين نگاه که پرداختن به ريشه هاي تاريخ هر پديده، بهترين راه براي آسيب شناسي آن پديده و آسيب زدايي پديده هاي مشابه آن محسوب مي شود، بدون وارد شدن به لايه هاي عميق اجتماعي و شرايط سياسي آن دوران و با مروري گذرا به چگونگي شکل گيري، گسترش و ادامه فعاليت فرقه ي بابيه در ايران به استناد خاطرات کينياز دالگوروکي سفير روسيه تزاري، اسناد مربوط به «توبه نامه هاي سيد علي محمد باب» را مورد بازشناسي و بازخواني قرار مي دهيم.

توبه در تاريخ تصوف و سه سئوال

با مطالعه در تاريخ تصوف به حکاياتي بر مي خوريم که در آن به توبه ي عارفان اشاره شده، به نظر مي آيد داستانهاي افسانه وار و خيال انگيز با اين هدف تصنيف شده است که بر تأثير عرفان در هدايت انسان تأکيد شود تا در ذهن مردم خاصه عوام، مؤثر افتد و حسن ظني نسبت به گروه عارفان و مشايخ پيدا کنند. داستان تنبه، انقلاب و توبه ي عرفاني چون «سيد احمد جام»، «ابو حفص حداد»، «مالک دينار»، «جلال الدين مولوي»، «فضيل عياض»، «ابراهيم ادهم» و «ابوبکر شبلي» از اين دست است.(1)
اما داستان توبه سيد علي محمد باب، از گونه اي ديگر است. توبه ي از سر تحول روحي با توبه ي از سرناچاري و درماندگي و ترس آن هم در تنگناي قافيه، نياز به تأمل بيشتري دارند. البته ترديد نيست که توبه ي درست واز سرپشيماني واقعي نه مصلحتي وموقتي در تکامل فرد و جامعه بسيار مؤثر است.
اگر از نگاه حقوقي و جزايي اسلام به توبه نگاهي بيندازيم در مي يابيم که توبه تدبيري کيفر زداست که حتي با برخي از جديدترين نظريات جرم شناسي قابل انطباق است. توبه شرايطي دارد که بر طبق آن و با هدف برقراري نظم اجتماعي بيشتر، به الغاي کيفر مي انجامد يا باعث تخفيف در آن مي شود.
از نگاهي ديگر توبه ترک گناه است که در زيباترين و رساترين وجه آن شکل عذر خواهي به خود مي گيرد، که اين عذر خواهي مي تواند از فرد، افراد يا کل جامعه باشد. (2) حال در بررسي توبه نامه هاي «سيدعلي محمدباب» از اين منظر بايد به دو بعد از آن توجه کرد: نخست محتواي توبه نامه ها، سپس تعداد آنها که هر دو گوياي حقايق بسياري است. بدين منظور طرح چند سؤال در اينجا بي مناسبت نيست: نخست اينکه چه لزومي دارد فردي با ادعاهايي بزرگ مثل بابيت و مهدويت در حضور علما و عموم مردم دست به قلم شود که توبه نامه بنويسد؟ آيا رهبر ديني و مذهبي نبايد از خود آن قدر شجاعت و استقامت نشان دهد که بر سرعقيده و ايمان خود پاي بند بماند و تنها چند ضربه ي به کف بايد او را از همه ي آرمان و عقيده اش بيندازد؟ در صورتي که بياري از مبارزان سياسي و اجتماعي که چنين ادعاهايي هم نداشتند تا پاي جان شکنجه شدند اما بر عقيده خود استوار ماندند. يک سؤال اساسي ديگر که پيروان چنين فردي بايد از خود بپرسند اينکه: دليل پافشاري شان در ادامه پيروي از کسي که حتي خودش به حرف خودش اصرار و ابرامي ندارد، چيست؟
بهايياني که باب را مبشر ديانت بهايي و رهبر فرقه ي خود را حسينعلي نوري (بهاءالله) مي دانند چگونه مي توانند علي رغم علم و دروغين بودن ادعاهاي سيدعلي محمد باب، باز خود را بهايي بنامند و احساس بدي نداشته باشند؟
به نظر مي رسد حقايقي از دين و نيز واقعياتي از تاريخ از ديد پيروان اين مسلک ساختگي پنهان نگه داشته شده و جهل از يک سو و پرده پوشي سران اين فرقه از سوي ديگر، باعث گرديده که گروهي چشم بسته خود را به جاي بيندازند و با تلقين به نفس، احساس کنند در قله ها نفس مي کشند، و از اين واقعيت بي خبر مانده اند که آلت دست بيگانگاني قرار گرفته اند که بر اين باور سخت استوارند که: «تفرقه بينداز و حکومت کن.»
اين سئوال همواره مطرح بوده است که چرا بابيان و بهاييان علي رغم ادعاهاي گزافي همچون «تحري حقيقت» تا اين حد نسبت به پنهان سازي و دست کاري اسناد مهم سالهاي نخستين فعاليت خويش اصرار، وسواس و حساسيت دارند و حتي آنچه را که به قلم اعضا و به سفارش سران اين فرقه نوشته شده يا به کل از دسترس عموم –بويژه پيروان خود- دور نگه مي دارند يا به تحريف و تکذيب آنها مي پردازند. به عنوان نمونه اي مهم و بارز کتاب نقطةالکاف در تاريخ باب و وقايع هشت سال او از تاريخ بابيه، تأليف حاجي ميرزا جاني کاشاني که نخستين اثر تاريخي تأليف و منتشر شده در اين موضوع است و اتفاقا از سوي جانشينان منتخب باب، يعني ازليها تنظيم گرديده و در سال 1328 هجري قمري (مطابق 1910م) توسط ادوارد براون در سلسله انتشارات بريل منتشر شده است، به فاصله کوتاهي از دسترس عموم خارج و به جاي آن کتاب تاريخ ديگري با عنوان تاريخ جديد (در مقابل نقطة الکاف که تاريخ قديم بود) منتشر گرديد؟ آيا اين کار جز با هدف حذف و تلخيص و تبديل صورت گرفته است؟ (3)

ردپاي دالگوروکي در ماجراي باب و بها


در خاطرات و گزارشهاي کينياز دالگوروکي به روشني ردپاي اين جاسوس روسيه تزاري در ايجاد فرقه ي بابيه و بهاييه براي ايجاد تفرقه در امت اسلامي پيداست.(4)
او که در ابتدا به عنوان مترجم در سفارت روس مشغول به کار شد و پنهان از سفير و کارکنان سفارت خانه مأمور سري وزارت امورخارجه روس نيز بود، به بهانه ي آموختن زبان فارسي و علوم اسلامي با عده اي از علماي شيعه تماس گرفت و با اسلام آوردن ظاهري و آموختن دروس حوزوي و تظاهر به ديانت و شريعت و بروز رفتارهيا مقدس مآبانه به برخي از ايشان آن چنان نزديک شد که يکي از آنان به نام «شيخ محمد» از سر مهرورزي وشايد جايزه ي اسلام آوردن، باردر زاده ي يتيم خود را به عقد ازدواج او در آورد و به مرور ايام از چنان محبوبيتي برخوردار شد که در زمان اقامت در عراق جرئت و جسارت يافت با اسم مستعار «شيخ عيسي لنکراني» در کسوت روحاني ظاهر شود و اهداف شوم خويش را دنبال نمايد. جالب اينکه او پنهان از سفير و قائم مقام سفارت روش و باهماهنگي وزارت امور خارجه متبوع خود، توانست اين مسير را ادامه دهد و اگرچه مورد حسادت و سعايت همکاران خود قرار مي گرفت، اما دست از تصميم خويش براي ايجاد شکاف ميان جامعه ي شيعه بر نمي داشت، و در نهايت نيز تصميم خود را با صرف سکه هاي فراوان از طريق جاسوسان در استخدامش از جمله حسينعلي نوري (بعدها بهاءالله) و ميرزا يحيي نوري (بعدها صبح ازل) و سيد عل محمد شيرازي ت(بعدها باب) عملي کرد.
هرچند بهاييان براي نجات از مخمصه عدم اصالت خويش به خاطرات دالگوروکي تشکيک نموده اند اما لحن صادقانه اين خاطرات و تطابق دقيق آن با وقايع مربوط به باب و بها بر اساس اسناد موجود بسيار حيرت انگيز است؛ بويژه در مقابل متون مجعول بابيه که اکثرا خرافه و تحريف واقعيات ديني و تاريخي است، مملو از عبارات اغراق و ابهام آميز است.
اين جاسوس زيرک روسي در بخشي از خاطراتش به صراحت مي نويسد: «من در اين فکر دبودم که چگونه اختلافات را در ميان مسلمانان گسترش دهم و چگونه ايران را به وسيله ايجاد نفاق و بدبيني مسخر نمايم و تمام همتم متوجه اين هدف بود... من عده اي از ياران هم راز خود را به عنوان جاسوس تربيت مي کردم ولي هيچکدام از آنان مانند «ميرزا حسين علي بهاء» و برادرش «ميرزا يحيي صبح ازل» استعداد اين کار را نداشتند.»
به طور خلاصه خاطرات دالگوروکي حاکي از آن است که: سعايت رقباي روسي دالگوروکي در سفارت روس منجر به فراخوان او شد و چندي در انجام نقشه هاي وي فاصله انداخت اما او بالاخره به حربه ي زبان، کار خويش را پيش برد و با قبول در خواست وي مبني بر سفر به عتبات براي خواندن دروس اجتهاد (و تکميل معلومات براي ضربه زدن به اتحاد اسلام) موافقت شد و او با نام مستعار «شيخ عيسي لنکراني» وارد کربلا شد و با سيدعلي محمد باب آشنا گرديد. طلبه جواني از اهالي شيراز که به عقايد شيخي و باطني و رياضت متمايل، و از ساير طلاب پولدار تر بود و علاقه زيادي هم به قليان و حشيش داشت.
دالگوروکي با توجه به اينکه طلاب شيخي مذهب از جمله سيد علي محمد باب در ميان شيعيان اختلاف افکنده اند و به کاسه داغ تر از آش بدل شده اند، با ايشان طرح دوستي ريخت و پس از آنکه در محفل خصوصي متوجه استعمال مواد مخدر از سوي سيد علي محمد شيرازي شد او را به دليل ساده لوحي و خوش باوريهايش، براي رسيدن به مطامع خويش برگزيد و پس از شنيدن سخني از «سيدکاظم رشتي» که گفته بود: «شايد الآن امام زمان در همين مکان درس حاضر باشند اما من ايشان را نشناسم» جرقه ي توطئه اي در ذهن دالگوروکي شکل گرفت و از آنجا که حس مي کرد مصرف مواد مخدر و تحمل رياضات باطل، حالت تکبر و جاه طلبي و رياست در سيد شيرازي به وجود آورده است، به او تلقين مي کرد که امام زمان است. او با همه کند ذهني اش، دلايلي مي آورد که غيرقابل قبول بودن اين ادعا را ثابت مي کرد اما دالگوروکي با پافشاري بر پيشنهاد خويش و با استفاده از حربه ي حشيش و حتي شراب، سيد علي محمد را متقاعد کرد که خود را امام زمان معرفي کند و او نيز در نهايت پذيرفت، اما از آنجا که از عواقب چنين ادعايي وحشت داشت درابتدا خود را باب ارتباط با امام زمان خواند.
وي با سفر به بصره و بوشهر، سپس شيراز، کم کم ادعاي خود را به گوش شيعيان ايران رساند که در اوضاع وانفساي عهد قاجار منتظر ظهور بودند.
از سوي ديگر دست دالگوروکي نزد جاسوسان انگليسي رو شد، چه ايشان نيز در حوزه ي کربلا نفوذ کرده بودند و او به ناچار گريخت و با رايزني وزارت امورخارجه روسيه به ايران مأمور شد و به مرور جاي سفير را گرفت. سيد علي محمد نيز در نخستين رويارويي با مخالفين خود يعني خويشاوندانش، بزودي طرد شد و پس از جلب از سوي «حسين خان مختار» در حضور علمايشيراز محاکمه شد، چوب خورد و پس از چند ماه حبس از شيراز اخراج گرديد و وارد اصفهان شد.
سفارش دالگوروکي به رفيق اصفهاني اش «معتمدالدوله» حاکم اين شهر به دليل مرگ وي عقيم ماند و سيد علي محمد دوباره دستگير و روانه تهران شد. حکومت هم ابتدا او را به رباط کريم، سپس به ماکو و چهريق فرستاد. دوستان دالگوروکي هم زمينه هاي غتشاش در شهرهاي رودبار مازندان، کاشان، تبريز و فارس را فراهم کردند. اما از آنجا که انگلستان از کارههاي دالگوروکي باخبر شده بود وي تصميم گرفت براي اينکه رازش کاملا بر ملا نشود زمينه اي ايجاد کند که سيد علي محمد در خارج از تهران کشته شود و با تشجيع شاه براي تشکيل جلسه محاکمه در تبريز، علي رغم توبه ي سيد علي محمد شيرازي، پس از چوب و فلک و اخذ توبه نامه او را به ضرب گلوله از پاي در آوردند.(6)
همان طور که دالگوروکي از ابتدا سرنخهاي اين خيمه شب بازي پر هزينه براي ايران و اسلام را در دست داشت تا لحظه ي پايان کار باب نيز از نزديک جريان امور را دنبال مي کرد که مبادا کي به فتنه گريهاي او پي ببرد. عبدالسحين آواره در کتاب کوکب الدريه في مآثر البهاييه که قبل از برگشتن از بهاييت و تأليف رديه ي کشف الحيل آن را نگاشته درصفحه 248 پس از شرح چگونگي تيرباران کردن باب توسط فوج خمسه به سرکردگي آقاجان بيک خمسه يي مي نويسد:
... قونسول روس اظهار افسوس نموده رقت آورده بود و گريه کرده... (7)
و اشک اين تمساح جز براي راضي کردن ياران باب بويژه بهاءالله براي ادامه ي راه نبوده است، آن هم نه در انظار عموم بلکه در خلوت خودشان تا ماجرا پنهان و مکتوم بماند.
قديمي ترين منبعي که در آن ماجراي محاکمه ي سيد علي محمد باب در تبريز در حضوروليعهد (ناصرالدين ميرزا) توسط علماي تبريز درج شده، کتاب نقطةالکاف في تاريخ البابيه اثر حاجي ميرزا جاني کشاني است که توسط ادوارد براون انگليسي به سال 1910م/1328ق/1289 در ليدن هلند منتشر شد. در صفحه ي 133 اين کتاب آمده: «اما در خصوص آوردن آن جناب به شهر تبريز و چوب زدن اجمال آن، آن است که حاجي (8) ملعون حکم کرده بود به ولي عهد که حضرت را بخواهند و اجلاس نمايند و حضرات علما نيز جمع شوند و با حضرت در باب بابيت و ايشان صحبت نمايند. چون که اختلاف در باب ايشان نموده بودند، جمعي مي گفتند که ايشان خبط دماغ دارند و لايشعر مي گويند و بعضي مي گفتند که خود ايشان مدعي مقام بابيت نيستند بلکه آخوند ملاحسين بشرويه مدعي مي باشند و اين نوشتجات از اوست...
آن گاه شرح ماجراي محاکمه ي باب يا مناظره ي علماي تبريز با وي را مي نويسد تا آنجا که هجده چوب به کف پايش مي زنند، اما از توبه ي او چيزي نمي نويسد.
ولي خوشبختانه در اثر ديگري از نخستين آثار بهاييان، داستان توبه نامه به صراحت آمده است و آن کتاب کشف الغطا ابوالفضل مازندراني است.
علت چاپ توبه نامه سيد علي محمد در کتاب کشف الغطا خود حکايتي شنيدني است که شرح آن را به نقل از مقدمه نقطة الکاف به قلم ادوارد براون که آن را آقاي مصطفي حسيني طباطبايي در کتاب ماجراي باب و بها (9) آورده مي خوانيم. وي مي نويسد:
در روزگاري که ميرزا حسينعلي بهاء (بهاءالله) هنوز زنده بود و درعکا به سر مي برد و برادرش ميرزا يحيح (صبح ازل) نيز در قبرس روزگار مي گذرانيد، خاورشناس نامدار انگليسي ادوارد براون [به دليل علاقه اي که نسبت به تاريخ مذاهب پيدا کرده، بويژه پس از خواندن خاطرات کنت دوگوبينو] سفري به قبرس و عکا رفته و با هر دو برادر ملاقات مي کند و آن گاه درصدد بر مي آيد تا يکي از آثار بابيان را به چاپ برساند و از ميان آثار ايشان، کتاب نقطةالکاف، اثر ميرزا جاني کاشاني را مي پسندد و ديباچه اي بر آن مي نگارد و در آنجا به اثبات مي رساند که ميرزا يحيي جانشين منصوص باب بوده و برادرش ميرزا حسينعلي، نمي تواند موعود با بيان باشد. اقدام خاورشناس مذکور بهاييان را سخت نگران مي سازد و از ميان ايشان ابوالفضل گلپايگاني مأمور مي شود تا بر نوشتار ادورارد براون نقدي بنگارد و اذهان پريشان بهاييان را از نگراني بيرون آورد و در پي اين تصميم کتاب کشف الغطا را تا صفحه 132 مي نويسد و اجل مهلتش نمي دهد. آن گاه مبلغي ديگر به نام مهدي گلپايگاني دست به کار مي شود و کتاب را به اتمام مي رساند. در کتاب مذکور براي آنکه نشان داده شود فضايل بهاءالله بيش از علي محمد باب بوده (تا چه رسد به ميرزا يحيي) ناگزير «توبه نامه» او مطرح شده است.
در صفحه ي 204 کتاب کشف الغطا چاپ تا شکند (مطبعه ي کوير) درباره چاپ تصوير توبه نامه اين گونه آمده است:
چون در اين عريضه، انابه و استغفار کردن باب التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است، مناسب چنان به نظر مي آيد که صورت همان دستخط مبارک را نيز محض تکميل فائد در اين مقام مندرج سازيم و موازنه آن را با الواحي که از قلم جمال قدم (بهاءالله) در لجن اعظم (يعني شهر عکا) به جهت ملوک و سلاطين عالم نازل گرديده به دقت نظر اولي البصائر واگذاريم.
جالب اينجاست که طرح توبه نامه براي اثبات برتري بهاءالله نسبت به باب بي شباهت به نشستن بر سرشاجه و بريدن آن از بن نيست. بناي بهاييت بر بنيان باب استوار شد و زماني که اين بنيان فرو بريزد، طبيعتا براي بهاييت هم حرف قابل دفاعي نمي ماند. از اين رو در ميان آنچه امروز به عنوان تبليغ بهاييت براي مردم زودباور و افراد ساده لوح طرح مي شود هيچ سراغي از داستان توبه نامه نمي توان يافت.
اما ساير منابعي که در آنها به ماجراي اين مناظره ي تاريخي پرداخته شده، اعم از کتب تاريخ اهالي باب و بها و آثار ساير تاريخ نويسان عهدقاجار و پس از آن به ترتيب تاريخ چاپ عبارت انداز:
الکواکب لدرية في مآثرالبهائيه، اثر عبدالحسين آواره (1342ق=1311ش، ص 222) که خود از مبلغين بهايي بود و پس از بازگشت از اين آيين آن را نگاشت.
The down-brekers Nabil s narrative of early day of Baha i revelation Translated by shoghi Efende. New York, Baha i, pub. Committee [1932=هـ 1311] God Passesby, introd by Georg townshend, Wilmette, 111., Baha I pub. Committee.
باب و بها را بشناسيد، نگاشته فتح الله مفتون يزدي. حيدرآباد دکن [1371 ق= 1331 ش] که اتفاقا در اين اثر نيز به تحريک سيد عل محمد باب از سوي کينياز دالگوروکي اشاره شده است (نگاه کنيد به انتهاي ص 77 که نوشته: «سيد علي محمد ابتدا خواست رقابت و همکاري با حاجي محمدکريم خان کرماني نمايد ولي علل دير که دست بيگانگان آماده کرده بود کم کم پا را بالاتر گذارد...»)
پيام پدر از صبحي (فضل الله مهتدي که خود از توابين از بهاييت بود). تهران، اميرکبير، 1334.
بهايي گري اثر احمد کسروي، تهران، مرد امروز، 1335، ص 31.
کشف الحيل اثر عبدالحسين آيتي (آواره، مبلغ سابق بهايي که پس از بازگشت عنوان آيتي را براي خود برگزيد)، ج2، ص88.
فلسفه نيکو، اثر حسن نيکو، تهران، فراهاني، 1343، ص 153.
بحائيت [کذا] گمراه را بشناسيد، (چاپ چهارم کتاب «وسيله سعادت يا احکام بهاييت». تأليف عبدالکريم ملک، تهران، شرکتهاي بازرگاني بين المللي لا (قانون)، 1347.
بهاييان، تأليف سيد محمد باقرنجفي، تهران، طهوري، 1357، ص 219.
بهاييت به روايت تاريخ، تأليف بهرام افراسيابي، تهران، نشر پرستش، 1366، ص 88.
گفت و شنود سيد علي محمد باب با روحانيون تبريز، تأليف ميرزا محمدتقي مامقاني، به اهتمام حسن مرسلوند، تهران، نشر تاريخ تهران، 1374.
ماجراي باب و بها، تأليف مصطفي حسيني طباطبايي، تهران، روزنه، 1379.
بهاييت در ايران، تأليف سعيد زاهد زاهداني، تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1380، ص 187.
همچنين در بخش سوم کتاب ظهورالحق، تأليف فاضل مازنداراني که از نخستين آثار بهاييان است اما تاريخ انتشار ندارد، به اين مناظره تاريخي بر مي خوريم.
براساس اين منابع و ساير منابع از جمله کشف الغطاي ميرزاابوالفضل گلپايگاني و اثر انگليسي ادوراد براون با عنوان:
Materials for study of Baha I Religion (Cambridge, at the University press, 1961).
برگزاري جلسه مناظره ي بين علماي تبريز و سيد علي محمد شيرازي از مسلمات تاريخي است. جالب اينکه در برخي از منابع بهايي که توسط مبلغان و سران اين فرقه ترجمه يا بازنويسي شده، تحريفي تاريخي صورت گرفته و جزييات مناظره به گونه اي غيرواقع گزارش شده است، و حتي در برخي از منابع از جمله نقطةالکاف اصلا اشاره اي به توبه نامه باب و بازگشتش از دعوي بابيت و ساير ادعاها ننموده¬اند. در صورتي که بسياري از منابع اليه بهاييان توبه نامه را چاپ کرده اند.
از جمله منابعي که متن يا تصوير توبه نامه و پاسخ علماي تبريز را منتشر ساخته اند عبارت اند از: باب و بها را بشناسيد، بهايي گري، کشف الحيل، فلسفه ي نيکو، بهاييت گمراه را بشناسيد، بهاييان و بهاييت به روايت تاريخ، بهاييان در ايران و کتاب:
Quuest le successeur du Bab 1par [A-L-M.Nicolas.Paris.Libr.d Amerique et orient, 1933(1312ش=)]
از مهم ترين منابع فارسي بهاييان که توبه نامه را منتشر ساخته اند کشف¬الغطاي ابوالفضل گلپايگاني و ظهور الحق فاضل مازندراني است. در کتاب پيش گفته ي ادوارد براون نيز عين توبه نامه منتشر گرديده است (صفحات 259 – 256).
اما دو نکته حائز اهميت در اين ميان وجود دارد. نخست آنکه پس از انجام مراسم تأديب که به برخي روايات يازده و به برخي ديگر هجده چوب بر کف پاي سيد علي محمد شيرازي مي نوازند، با همين مختصر وي از تمام ادعاهاي خود بر مي گردد و توبه نامه اي را به خط خود مي هويسد و علماي تبريز شائبه خبط دماغ او را مطرح مي کنند وبه اين ترتيب اعدام او موقتا به تعويق مي افتد. اين پاسخ از سوي علماي تبريز(علي اصغر حسني حسيني و ابوالقاسم حسني حسيني) نه به صورت شفاهي بلکه به صورت کتبي و آن هم روي همان برگه ي توبه نامه درج شده است، نه روي برگه اي مجزا. در صورتي که همه منتشر کنندگان متن توبه نامه و پاسخ علماي تبريز اعم از مؤلفان بهايي و غيربهايي، متن مزبور را جداگانه فرض کرده و در آثار خود آورده اند، تنها و تنها استاد حائري به اهميت اين مووضع تأکيد داشته اند که طي مقاله ي ديگري به قلم نگارنده شرح آن آمده، و عينا و براي نخستين بار متن و حاشيه کنار هم منتشر شده است.(10)
نکته مهم ديگر اينکه غيراز توبه معرفو سيد علي محمد باب که در محضر علماي تبريز نوشته، توبه نامه هاي ديگر هم سراغ جسته ايم که بهانه ي اصلي ما براي پرداختن به اين نوشته بوده است.
يک توبه نامه و يک شبه توبه نامه ديگر هم هست که هر دو از جهت محتوايي بر توبه نامه ي اصلي و معروف صحه مي گذارند: نخست متني که در تصوير يکي از نسخ مربوط به آرشيو محرمانه بهاييان يافته شد که تحت عنوان «مجموعه آثار حضرت اعلي» (11) با اجازه ي محفل روحاني ملي ايران به تعداد محدود در سال 133 بديع تکثير شده است. اتفاقا عين آن پيش تر توسط عبدالحسين آيتي (آواره پيشين) در کتاب کشف الحيل منتشر شده بود. (12) اين مجموعه که جنگي از دست نوشته هاي سيد علي محمد است به خطي خوانا کتابت شده است.
با توجه به متن به نظر مي رسد که توبه نامه مزبور مربوط به زمان دستگيري و تنبيه او در شيراز بوده باشد.
اينک عين تصوير نسخه و متن پياده شده آن که سراسر عذر، بي بضاعتي و بي مايگي و بي سوادي است عرضه مي شود. اما پيش از آن توضيح مختصري در خصوص مجموعه ي مزبور لازم به نظر مي رسد.
«ملاحسين جامع» اين مجموعه، بايد همان «ملاحسين بشرويه اي» باشد که در بازگشت باب به شيراز از او استقبال کرد و با او به گفتگو نشست و به عنوان يکي از نخستين مبلغان جدي آيين بابيت شهر به شهر گشت و مردم را به طرفداري از سيدباب شورانيد.
صفحه نخست اين مجموعه يادداشتي دارد که اين نظر را تأييد مي کند:
اين مجموعه تواقيع و ادعيه ي مبارکه حضرت باب ارواحنا فداه که به خط جناب ملاحسين مي باشد در شيراز از نسخه خطي متعلق به سرکار خانم افسر خليلي استنساخ عکسي شده است.
احتمالا منظور از استنساخ عکسي، کپي برداري است و جامع و کاتب يک نفر (همان ملاحسين بشرويه اي) و تنها مالک نسخه خانم افسر خليلي است. از اين نظر مجموعه حاضر حائز اهميت فراوان است چون نخستين اسناد مربوط به آغاز فعاليت سيد علي محمد باب در ترويج آيين ساختگي خويش است.
اما متن نخست از جنگ مزبور:
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
الحمدالله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين. و بعد چنين گويد اقل خلق الله علي بن (13) محمدالمرحوم محمدرضا طاب ثراه که جمعي ادعاي مقام بابيت امام عليه السلام را نسبت به اين بنده ضعيف داده اند و حال آنکه مدعي چنين امري نبوده و نيستم و حتم است بر کسي که ادعاي چنين امر عظيم را نمايد که متصف به جميع صفات کماليه علميه و عمليه بوده، علمي از علوم و رسمي از رسوم را فاقد نباشد، و احاطه بر کل علوم ظاهريه و باطنيه به نهج تحقيق و تفضيل داشته باشد، و نباشد امري از امور کرامه يا خارق عادت که عندالله محمود باشد مگر آنکه بر نحو قطبيت نه به نحو قوه ي امکانيه که در همه ي اشياء خداوند بالاصاله يا بالعرض قرار داده مالک باشد، و اگر امري از امور يا حرفي از علوم را فاقد باشد، شکي نيست که حامل اين مقام عظيم نيست و خداوند عالم و اهل ولايت او شاهد و بصيرند که به حرفي از علوم رسوم اهل علم و به امري از خوارق عادات عالم و قادر نيستم، و کلماتي اگر جاري از قلم شده باشد بر محض فطرت بوده و کلا مخالف قواعد قوم است و دليل بر هيچ امري نيست و هر کس درباره ي حقير اعتقاد رتبه ي بابيت امام عليه السلام را نمايد خداوند گواه است که در ضلالت است و در آخرت در نار و در اين ورقه حيله و تقيه نيست، بلکه ظاهر و باطنم بر آنچه نوشته گواهي مي دهند و کفي بالله ما اقول شهيدا.(14)
متن ديگري که در جنگ مورد نظر آمده و در آن نيز با صراحت از ادعاهاي خود بازشگته و آن را به جهت خلاصي و گويا در زندان نوشته، بدين قرار است:
هوالله تعالي
قبله ي محترم دام فضلکم، تلاوت آيات دو ورقه خط شريف را نموده، صفحه ي عربي به جهت خلاصي کل عرض شده به نظر شريف خواهد رسيد، که ثلج الفؤاد (15) و ساکن للقلب باشند، مختصر از کماهي آن اينکه بابي از علم و معرفت توحيد خداوند عالم از لفظ خفي خودش به حقير عنايت فرموده و از کم ظرفي نفس خود اظهاراتي شده و اين اعظم خطات. زيرا که تکليف نفس خود بوده نه ديگري. بعضي از اهل علم به مشاهده اين آثار از حسن ظن خودمقامي و تکلفي فهميده اند و يک حديث بر قواعد قوم ديده و به مضمون فليأتي بحديث مثله از حسن فطرت خود تصديق نموده، شکي که نيست از علوم رسوم اهل علم مطلع نبوده و نيستم بل از لسان فطرت مناجات و آياتي تنطق نموده که حق واقع مطابق سنة آل الله سلام الله عليهم است. اشهدالله و کفي بي شهيدا تکليف احدي نيست تصديق، به همه اخبار نموده و کل طلاب به اطراف نوشته باشند، و بر اهل تصديق فرض است رجوع به همه اخبار نموده و کل طلاب به اطراف نوشته باشند، و بر اهل تصديق فرض است رجوع به نفس خود نموده کسي که طالب هستند حاوي کل علوم باشد ديده تبعيت نمايند، جناب قبله معظم آخوند ملا محمدتقي هروي را عرض سلام ابلاغ داشته که مردم را از تزلزل و تصديق بيرون آورده، و به نفس خود راجع نموده باشيد، و بر کسي حلال نيست آمدن اين بلد زيرا که من مدعي امري نيستم و حکم فتنه اشد از قتل است.
سواد صفحه ي عربي را طلاب به کل بلاد برسانند که همه بر يقين باشند که بنده هستم بي علم. در روز قيامت از آن سؤال خواهد فرمود. خداوند عالم و اهل محبت او شاهد و بصيرند که بر امري نيستم که بر احدي فرض باشد طاعه من و آثاري که دلالت بر اين مقام مي کند راجع به خود حقير است حکمي از براي آنها نيست و اهل يقين را هم از اين امر رجوع دهند به اين ورقه تا همه خلاص باشند. دو ورقه ي جوف را به صاحبانش رد فرمايند که من نيستم در ماه رمضان. کتب کثيري جمع بود چهارده دعا به جهت تسلي خود نوشتم و جواب همه اشاره نمودم، من جمله دعايي به اسمي که اشاره نموده ايد آخر نسخه بود که نوشته شده بود ولي مقابله شنده و چون که به خط شکسته و با کمال استعجال نوشته مي شود کاتب نمي تواند بخواند، يحتمل بر قواعد بعضي مقامات درست نيايد و الا فطرت بر نهج واقع مصطلتح قواعد حقه است و اين دعا با ذکر توحيد فضل الا الله است که بر اجماع ضرري ندارد ولي اگر دليل بر حکمي باشد دليل نيست، و هر کس عمل نمايد مجرم است، به همه اختيار فرموده، بلکه ان شاءالله استخلاص خود و کل حاصل شود و هو العلي الکبير.(16)
در اين متن تأکيداتي آمده که ارزش محتوايي آن را هم سنگ توبه نامه معروف مي کند؛ از جمله: بابي از ابواب علم بودن، در عين کم ظرفيتي، عوام فريبي، بي سوادي، عدم لزوم تبعيت از وي، التماس رفع خطر، منع پيروان از آمدن نزد وي، درهرگونه ادعا، صحه بر حکم قتل در صورت ادامه ي فتنه، سخت خوان بودن دست نوشته هاي خويش و بالاخره استدعاي عاجزانه براي خلاص شدن از تنگنايي که در آن قرار داشته است.
متن نامه اصلي که خطاب به ناصرالدين ميرزا وليعهد نوشته شده و با حاشيه علماي تبريز همراه است به نقل از استاد حائري بدين قرار است: (17)
فداک روحي الحمدلله کما هواهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه ي عباد خود شامل گردانيده، فحمدا له ثم حمدا که مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر ياغيان فرموده. اشهدالله و من عبده که اين بنده ي ضعيف را قصدي نيست که خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگر چه به نفسه وجودم ذنب صرف است، ولي چون قلبم موقن به توحيد خداوند جل ذکره و به نبوة رسول او (صلي الله عليه و آله و سلم) و ولاية اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاي حق را نخواسته ام و اگر کلماتي که خلاف رضاي او بوده و از قلم جاري، شده غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و اين بنده را مطلق علمي نيست که منوط به ادعايي باشد. استغفرالله ربي و اتوب اليه من ينسب الي امر. و بعضي مناجات و کلمات که از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست، و مدعي نيابت خاصه حضرت حجةالله عليه السلام را محض ادعي مبطل است و اين بنده را چنين ادعايي نبوده و نه ادعاي ديگر. مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنان است که اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرفراز فرمايند والسلام.
هرچند اين توبه نامه همچون قريب به اتفاق متون کتابت شده توسط سيد علي محمد امضا و مهري ندارد، (18) و حتي مخاطب آن نيز به وضوح پيدا نيست اما با دقت نظر در متن و سبک نگارش ومقايسه دستخط آن با ساير الواح و مکتوبات سيدعلي محمد شيرازي به روشني معلوم مي شود که توسط خود باب نوشته شده است. در عين حال به خط شکسته ي بي نقطه نوشته شده که از زيرکيهاي سيدعلي محمد در نوشته هايش بوده تا با سخت خوان نمودن من و ابهام در آن و ايجاد زمينه تصحيفو دگرخواني، بتواند در صورت امکان از زير بار برخي از خطاها در آنچه نوشته بوده شانه خالي کند. وي در متن سند دوم که پيش تر ارائه گرديد به اين سبک نويسندگي خود تصريح دارد: «دعايي به اسمي که اشاره نموده ايد آخر نسخه بود که نوشته شده بود ولي مقابله نشده و چون که به خط شکسته با کمال استعجال نوشته مي شود کاتب نمي تواند بخواند، يحتمل بر قواعد بعضي مقامات درست نبايد والا فطرت بر نهج واقع مصطلح قواعد حقه است...»
علماي تبريز نيز پس از توبه ي سيد علي محمد باب، پاسخي به او دادند. سيدابوالقاسم حسني حسيني و علي اصغر حسني حسيني پاسخ خود را نه در برگه اي جداگانه که در حاشيه ي همان توبه نامه بدين شرح نگاشته اند:
سيدعلي محمد شيرازي! شما در بزم همايوم و محفل ميمون در حضور نواب اشرف والا، وليعهد دولت بي زوال ايده الله و سسده و نصره و حضور جمعي از علماي اعلام، اقرار به مطالب چندي کردي که هر يک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل، توبه ي مرتد فطري مقبول نيست و چيزي که موجب تأخير قتل شما شده است، شبهه ي خبط دماغ است، که اگر آن شبهه رفع شود، بلا تأمل احکام مرتد فطري به شما جاري مي شود.
مهر چهارگوش هر دو عالم بر جسته تبريزي ذيل نوشته ي ايشان در حاشيه توبه نامه درج شده، آن گاه اين توبه نامه به ضميمه ي گزارش وليعهد، ناصرالدين ميرزا، براي محمد شاه ارسال گرديد که در منابع تاريخي مندرج است، (19) و ما آن ار من باب ارائه گزارش رسمي از ماجراي محاکمه و توبه در کنار انبوه گزارشهاي غيررسمي حاضران و ديگر تاريخ نويسان در اينجا مي آوريم.(20)
هوالله تعالي شأنه
قربان خاک پاي مبارکت شوم. در باب باب که فرمان قضا جريان صادر شده بود، که علما طرفين را حاضر کرده با او گفتگو نمايند، حسب الحکم همايون محصل فرستاده با زنجير از اروميه آورده به کاظم خان سپرده، ورقه به جناب مجتهد نوشت که آمده به ادله و براهين و قوانين دين مبين گفت و شنيد کنند. جناب مجتهد در جواب نوشتند که از تقريرات جمعي معتمدين و ملاحظه ي تحريرات اين شخص بي دين، کفر او اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود، تکليف راعي مجددا در گفت و شنيد نيست. لهذا جناب آخوند ملا محمد و ملا مرتضي قلي را احظار نمود و در مجلس از نوکران اين غلام اميراصلان خان و ميرزا يحيي و کاظم خان نيز ايستادند. اول حاجي ملامحمود پرسيد که: مسموع مي نمود که تو مي گويي من نايب امام هستم و بابم و بعضي کلمات گفته اي که دليل بر امام بودن، بلکه پيغمبري تست. گفت بلي حبيب من! قبله ي من! نايب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنيده ايد راست است. اطاعت من بر شما لازم است، به دليل «ادخلوالباب سجدا» و لکن اين کلمات را من نگفته ام، آنکه گفته است، گفته است. پرسيدند گوينده کيست؟ جواب داد: آنکه به کوه طور تجلي کرد.
روا باشد اناالحق از درختي
چرا نبود روا از نيکبختي؟
مني در ميان نيست. اينها را خدا گفته است. بنده به منزله ي شجره طور هستم. آن وقت در او خلق مي شد، الآن در من خلق مي شود، و به خدا قسم کسي که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را مي کشيد، منم. آنکه چهل هزار علما منکر او خواهند شد منم.
پرسيدند اين حديث در کدام کتاب است که چهل هزار علما منکر خواهند گشت؟
گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار که هست. ملا مرتضي قلي گفت: بسيار خوب. تو از اين اقرار صاحب الامري. اما در احاديث هست و ضروري مذهب است که آن حضرت از مکه ظهور خواهند فرود، و نقباي جن و انس با چهل و پنج هزار جنيان ايمان خواهند آورد، و مواريث انبياء از قبيل زره داود و نگين سليمان و يد بيضاء به آن جناب خواهند بود. کو عصاي موسي و کو يد بيضاء؟
جواب داد که من مأذون به آوردن اينها نيستم.
جناب آخوند ملامحمد گفت غلط کردي که بدون اذن آمدي. بعد از آن پرسيدند که از معجزات و کرامات چه داري؟
گفت: اعجاز من اين است که براي عصاي خود آيه نازل مي کنم. و شروع کرد به خواندن اين فقره: «بسم الله الرحمن الرحيم، سبحان الله القدوس السبوح الذي خلقت السموات و الارض کما خلق هذه العصا آية من آياته.»
اعراب کلمات را به قاعده نحو غلط خواند. تاء سموات را به فتح خواند. گفتند مکسور بخوان. آن گاه الارض را مکسور خوند. (21) اميراصلان خان عرض کرد: اگر اين قبيل فقرات از جمله آيات باشد من هم توانم تلفيق کرد، و عرض کرد: «الحمدالله الذي خلق العصا کما خلق الصباح و المساء». باب خجل شد. بعد از آن حاجي ملامحمود پرسيد که در حديث وارد است که مأمون از جناب رضا عليه السلام سئوال نمود که دليل بر خلافت جد شما چيست. حضرت فرمود آيه ي انفسنا. مأمون گفت «لولا نسائنا». حضرت فرمود «لولاابنائنا». سئوال و جواب را تطبيق بکن و مقصود را بيان نما. ساعتي تأمل نموده و جواب نگفت. بعد از اين مسائلي از فقه و ساير علوم پرسيدند. جواب گفتن نتوانست. حتي از مسائل بديهيه فقه از قبيل شک و سهو سئوال نمودند، ندانست و سر به زير افکند. باز از آن سخنهاي بي معني آغاز کرد که «همان نورم که به طور تجلي کرد زيرا که در حديث است که آن نور نور يکي ازشيعيان بوده است.»
اين غلام گفت از کجا آن شيعه تو بوده اي؟ شايد نور ملامرتضي قلي بوده باشد. بيشتر شرمگين شد و سر به زير افکند. چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شيخ الاسلام را از احضار کرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبيه معقول نموده، و توبه و بازگشت و از غلطهاي خود انابه و استغفار کردم و التزام پا به مهر سپرده که ديگر اين غلطها نکند، و الآن محبوس و مقيد است. منتظر حکم اعلي حضرت اقدس همايون شهرياري روح العالمين فداه است. امر امر همايون است. (22)

چگونگي انتقال توبه نامه باب به کتابخانه مجلس


توبه نامه سيد علي محمد باب توسط «ارباب کيخسروشاهرخ» از رجال سياسي ايران و نماينده ي زرتشتيان در يازده دوره مجلس شورا، رئيس اداره مباشرت (کارپردازي) در دوازده دوره و بنيان گذار کتابخانه، چاپخانه و موزه ي مجلس و مورد وثوق ملت و دولت فراهم گرديده، به صندوق کارپردازي سپرده شده است.
او همواره زرتشتيان را از پيوستن به آيين بهايي منع مي کرد و همواره از رهبران اين فرقه بيزاري مي جست که مي کوشيدند او را به جمع هواداران خود جلب کنند. در مقابل، عباس افندي هم ازعاقبت شوم ارباب کيخسرو در يکي از الواح خود چنين مي نويسد: «... روسوايي کيخسرو کرماني، آن نيز اگر اندکي هوش و دانش داشت البته متنبه و متذکر مي شد که اسباب خدائي بود...» (23)
که گويا اشاره به مرگ فرزندش شاهرخ دارد که در دليجاني به همراه پرنس ارفع الدوله که هنگام به اروپا از راه عراق در ميانه راه اصفهان در محلي به نام ايزدخواست، مورد حمله راه زنان قرار مي گيرد وبه ضرب گلوله کشته مي شود. (24)
در هر حال ارباب کيخسرو پس از به دست آوردن توبه نامه، شرحي در خصوص چگونگي فراهم آوري آن به خط خود مي نويسد و به روي صندوق کوچک قرمز رنگي الصاق مي کند که مورد بازديد قرار داده بود، تصويري از توبه نامه تهيه نموده که عينا همان توبه نامه اصلي چاپ شده در منابع معتبر مذکور است. اما جاي تأسف است که از يادداشت ارباب کيخسرو تصويري تهيه نشد و در بازديد اخيرشان از محتويات صندوق کارپردازي (اسفندماه 1385) علي رغم وجود توبه نامه، از صندوق قرمز رنگ و يادداشت ارباب کيخسرو سراغي نيافتند.
مرحوم محيط طباطبايي در مقاله اي با عنوان «عظيم پس از باب و پيش از ازل» در خصوص جابه جايي، نگهداري و اهميت اين اسناد مي نويسد: «اين مدرک در ضمن مجموعه اسناد دولتي تا صدر مشروطه محفوظ بود و پس از استقرار مشروطه از دربار به کتابخانه مجلس شوراي ملي انتقال يافت و تا سي و اندي سال قبل، توبه نامه را در تالار مطالعه کتابخانه سابق مجلس بر ديواري آويخته مي ديديم و هم اکنون عين ورقه ي درون صندوق امانات مجلس شوري در بانک ملي نگهداري مي شود. مدلول اين نامه برپژوهندگان روشن مي کند که چرا علماي تبريز در همان زمان حکم به ارتداد باب ندادند (25) و او را مدتي ديگر در بازداشت نگه داشتند تا آنکه در 1266 هجري به روزگار پادشاهي ناصرالدين شاه حکم قتل او صادر و اجرا شد.
اين نامه ي چند سطري که مورد قبول عبدالبهاء و ميرزا ابوالفضل در کشف الغطا و مستر برون در مواد تحقيقي براي بابي گري هم قرار گرفته بيش از آن همه هياکل و توقيعات و مناجاتها و ادعيه اي که به خط سيد منسوب شده (چون از 1269 تا امروز در محل معيني پيوسته نگاهداري مي شده است.) از نظر خط شناسي بيشتر قابل اعتماد محسوب مي شود. (26)
طرح واهي بودن توبه باب و جعلي بودن توبه نامه او با وجد چنين اسناد معتبري راه به جايي نمي برد و بابيان و بهاييان ساده انديشان بايد بنگرند که بناي اعتقادات خود را بر چه خشت کجي نهاده اند و تا ثريا هم که ديوار اين قصر پوشالي را بلند کنند، سرنوشتي جز فروريختن در انتظار ان نيست.
چندين چراغ دارد و بي راه مي رود
بگذار تا بيفتد و ببيند سزاي خويش

پي نوشت :


1- دشتي، مهدي، «بررسي دستان توبه و تنبه بعضي از مشايخ در کتب صوفيه»، پژوهشنامه علوم انساني، صص 50 -30. نيز ر.ک: جستجو در تصوف ايران از عبدالحسين زرين کوب، پيدايش و سير تصوف اثر نيکلسون و تذکرة الاولياء عطار نيشابوري.
2- لکايي اندي، مجيد، «توبه، تدبيري کيفرزدا در حقوق اسلامي»، نشريه نگهبان، شماره 50، صص 26 – 24.
3- مرحوم استاد سيد محمد محيط طباطبايي طي سلسله مقالات ارزنده اي که در شماره هاي مختلف مجله گوهر از سال دوم تا ششم منتشر ساختند به بررسي انتقادي اين اثر و ديگر آثار فرقه بابيه و بهاييه از جمله تاريخ نبيل زرندي، ايقان يا رساله ي خالديه و کتاب اقدس از بعد کتابشناسي و استنادي پرداخته، نکات بسيار مهمي را طي آنها بيان نموده است که جا دارد به صورت يک جا در کتابي مستقل چاپ و منتشر شود.
4- اين خاطرات و گزارشها پس از فروپاشي رژيم تزاري روسيه در مجله شرق (ارگان حزب سوسياليستي شوروي) به چاپ رسيد تا رژيم کمونيستي جديد شوروي به اين وسيله مفاسد رژيم قبلي را برملا کرده باشد. اين خاطرات به سال 1322ق در سالنامه خراسان تحت عنوان «اعترافات کينياز دالگوروکي» ترجمه و منتشر شد و در سال 1343 تحت عنوان اسرار پيدايش شيخيه و بابيه و بهاييت با مقدمه ي محمدمهدي خالصي کاظميني لباس نشر پوشيد و اخيرا نيز توسط مؤسسه فرهنگي دارالمهدي و القرآن الکريم حسينيه کربلايي اصفهان با ترجمه آقاي حيدر بهر من منتشر گرديده است، که به صورت پاورقي درشماره هاي 27 – 21 نشريه خورشيد مکه منتشر شده. گويا از اين خاطرات چاپهاي ديگري هم توسط انتشارات کتابفروشي حافظ و دارالکتب الاسلاميه صورت پذيرفته است.
5- ر.ک: «بحثي در رد يادداشتهاي معجول منتسب به کينيازدالگوروکي»، مؤسسه ملي مطبوعات [ناخوانا] سال 126 بديع که در حدود سال 1324 به دستور شوقي نگاشته شده است؛ سايت نگاه نو (www.newnegah)، مقاله هاي «سرکوب بهاييان» وابسته به بهاييان.
6- اين بخش از خاطرات دالگوروکي از شماره هاي 27 -21 مجله خورشيد مکه استخراج و تلخيص گرديد.
7- آيتي پس از بازگشت و توبه از بهاييت در کتاب کشف الحيل (جلددوم، صص 89 – 88) به ماجراي توبه نامه باب نيز پرداخته، عکس العمل دولت در اين خصوص را شرح داده است.
8- منظور حاجي ميرزا آغاسي صدراعظم محمدشاه است.
9- حسيني طباطبايي، مصطفي، ماجراي باب و بها، تهران، روزنه، 1379، صص 97-96.
10- ر.ک: «توبه نامه باب و شايعات پيرامون آن»، مجله پيام بهارستان، شماره ي30، آذر 1382، صص 89 – 84.
11- يعني سيدعلي محمد باب.
12- آيتي، عبدالحسين، کشف الحيل، ج دوم، ص 73.
13- در متن کشف الحيل: علي محمدبن المرحوم محمدرضا.
14- مربوط به صفحات 169و170 نسخه ي مزبور.
15- استاد حائري اين کتب «ثلج الفؤاد» يا برف قلب را ترکيبي بسيار ضعيف و نازل در زبان عربي دانسته اند که مفهومي شبيه «دل خنک کردن» را از آن مي جسته و اين خود يکي از شنانه هاي بي سوادي و کم مايگي سيد علي محمد باب است.
16- صفحات 197-194 از جنگ خطي آثار باب.
17- اين قرائت با قرائت ادوراد براون در چند کلمه مختصر متفاوت است که هيچ تأثيري در فهواي کلي کلام ندارد.
18- به همين دليل هم دکتر سيروس پرهام در مقاله «ماجراي اسناد مشروطه و توبه نامه باب» که از شماره مربوط به بهار 81 در نشريه نشر دانش منتشر نمود به علت نداشتن مهر و امضا در پاي توبه نامه آن را مجعول قلمداد نموده بود کهخ با اشاره استاد حائري مبني بر وجود مهر و امضاي علماي تبريز در حاشيه توبه نامه در پاسخ به سيد علي محمد باب، متن و حاشيه با توضيحات لازم در شماره سي ام مجله پيام بهارستان (آذر82،صص89-84)چاپ شد.
19- استاد محيط طباطبايي اين سند تاريخ توبه نامه را تنها نمونه ي دستخط سيدباب براي مقابله با خطور منسوب، دانسته چرا که با گزارش رسمي وليعهد خطاب به شاه مملکت همراه بوده است. (ر.ک: «چند نکته درباره يک مقاله: عظيم پس از باب و پيش از ازل»، گوهر، س ششم مسلسل 63، ص 180.
20- ر.ک: گفت و شنود سيد علي محمد باب با روحانيون تبريز، تأليف ميرزا محمد مامقاني که به اهتمام حسن مرسلوند در سال 1374 توسط نشر تاريخ ايران منتشر شد.
21- عبدالبهاء در کتاب «مقاله سياح» در اين باره چنين مي نويسد: «نکته نحوي گرفتند، احتجاج به قرآن نمود وايشان به مثل منافي قواعد نحود از آن بيان کرد.» ببينيد که چگونه داستان را به رنگ ديگري انداخته و دروغي از خود به آن افزوده اند. زيرا چنان که پيداست به باب غلط هاي نحوي گرفته اند، غلط هاي بسيار آشکار (نه نکته) آنگاه باب درمانده و پاسخي نداشته [بگويد] نه آنکه پاسخ گفته و از قرآن نيز ماننده هايي ياد کرده. اين يک نمونه است که چگونه ناچار شده اند تاريخ را کج گردانند و به داستانها رنگهاي ديگر دهند. (نقل از بهايي گريي تأليف احمد کسروي، تهران، مرد امروز، 1335، ص 35.
22- کشف الغطاء، صص 202 – 201؛ ر.ک: بهايي گري، ص 34 و بهاييت در ايران، ص 188.
23- نيکو، حسن، فلسفه نيکو، تهران، فراهاني، ج 2، ص 183.
24- خاطرات ارباب کيخسرو شاهرخ، به کوشش شاهرخ شاهرخ و راشنا رايتر، ترجمه غلامحسين ميرزا صالح، تهران، مازيار، 1381، صص 23 – 22.
25- خبط دماغ يا ديوانگي، دليلي بود که باعث شد علماي تبريز موقتا حکم ارتداد او را به تأخير بيندازند. اما پس از درگذشت محمدشاه و برکناري ميرزا آغاسي و روي کارآمدن ناصرالدين شاه، ميرزا تقي خان اميرکبير و شيطنت و شلوغي بابيان به پيشاهنگي ملاحسين بشرويه اي و ديگران، ديگر جاي تأمل نبود و رشته حيات او را پاره کردند تا فتنه اي از ميان برخيزد و غبار آشوب بنشيند.
26- مجله گوهر، س ششم، شماره سوم، خرداد 1357 (مسلسل 62) ، ص 180.



نويسنده: احسان الله شکراللهي طالقاني
منبع : فارس

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر