(
امتیاز از
)
مزار پنهان، بزرگترين اعتراض به جامعه ناسپاس آن روز بود
حدود 14 قرن پيش شبه جزيره عربستان تنها بيابان وسيعي بود که قبايلي در آن ساکن بودند. اين بيابان مرتباً در معرض حملههاي کشورهاي همسايه و اقوام ديگر قرار ميگرفت. قبايل خود شبه جزيره نيز معمولاً درگيريهايي با يکديگر داشته و هر از چند گاهي تني چند از يکديگر را به بهانههاي مختلف ميکشتند. در اين اوضاع، حضرت محمد (ص) ـ پيامبر اسلام ـ در شبه جزيره عربستان ظهور کرد. او پس از سه سال دعوت پنهاني، دعوت علني و آشکار خود را شروع کرد. سران قريش و قبايل ديگر عرب اولين و بزرگترين مخالفاني بودند که به دشمني با او برخاستند. همچنين هرکس که اين دعوت را به ضرر خود ميديد، عليه او ايستادگي ميکرد. پس از سالها تلاش پيامبر اعظم و ياران وي، قلب اسلام تپيدن گرفت و تصوير اسلام بر گوشهاي از پرده تاريخ بشريت نقش بست.
از همان روزهاي آغازين شکلگيري حکومت اسلامي، جنگهاي بسياري بين مسلمانان و گروههاي مخالف صورت گرفت. عموي پيامبر و بسياري از ياران او در اين جنگها شهيد شدند. در اين جنگها بزرگترين جنگجوي اسلام ـ علي (ع) ـ بسياري از سران قريش و ديگر قبايل و جنگجويان بزرگ عرب از جمله عمربن عبدود را از پاي در آورده بود. همچنين علي (ع) در زماني که قبايل عرب قصد جان پيامبر (ص) را کرده بودند با خوابيدن در جاي وي، او را از مرگ حتمي نجات داد.
تلاش مسلمانان در دفاع از فرامين الهي بسيار سختکوشانه بود. آنها توانستند پس از مدتي با همين تلاشها شبه جزيره عربستان را به تسخير اسلام در آورند، اما اين شادي زودگذر بود و پيامبر گرامي اسلام رحلت کرد.
مردم تصوير درستي از آينده نداشتند و نميدانستند قرار است چه اتفاقي روي دهد. در اين ميان، سران عرب و اشراف قريش که در فکر جاه و مقام بودند، تصميم گرفتند پيام رسول خدا که همان پيام خدا بود را بعد از ايشان و در بستر بيعدالتي از بين ببرند. آنها ميخواستند «غدير» را ناديده بگيرند. ميخواستند با نام اسلام خود را به قدرت برسانند و دستورات خدا را آنگونه که به نفع و سود خودشان است، تغيير دهند.
همچنين آنها نميتوانستند ببينند فردي که به حيات بزرگان آنها پايان داده بود به جانشيني پيامبر خدا ميرسد. براي آنها مهم نبود فرمان خدا چيست و چگونه بايد اجرا شود، بلکه فقط ميخواستند حکومتي اشرافي ـ اسلامي تاسيس کنند و بدينوسيله بر قدرت خود بيفزايند.
آيه 144 سوره آل عمران که خدا در آن ميفرمايد: «... و محمد نيست؛ مگر رسولي که قبل از او رسولان ديگري بودند. پس اگر او بميرد يا کشته شود، آيا شما به به عقب بر خواهيد گشت؟» که پيامبر در آخرين لحظههاي عمر مبارکشان براي حضرت زهرا (س) خواند، به همين اتفاقات اشاره داشت. ايشان که در بيشتر لحظات سخت و طاقت فرساي تاريخ اسلام نزد رسول خدا بود، ميدانست که چه اتفاقاتي در شرف وقوع است. آن حضرت ميدانست که ارتجاع عرب و بازگشت به دوران جاهليت باعث حوادثي خواهد شد که اسلام و مسلمانان را تحت تاثير خود قرار خواهد داد. آن حضرت، نگران مظلوميت علي (ع )، تنهايي حسن (ع) و تشنگي حسين (ع) بود.
روزها گذشت و قريش حکومت را به دست آورد. زهرا (س) نيز که ميدانست چه اتفاقي افتاده و ولايت و جانشيني رسول خدا غصب شده، روز و شب ميگريست. وقتي زهرا (س) ميگريست مدينه گريه ميکرد و مردم در پي يافتن جواب اين سئوال از قبل پاسخ داده شده بودند که فاطمه چرا اينقدر گريه ميکند. گريه زهرا (س) مردم را تکان داده و جرقهاي در ذهن آنها زده بود. کاري که از بازوي هيچ مردي بر نميآمد. مردم با خود ميگفتند که حق با فاطمه (س) و شوهر اوست. هرچند، جماعت خود را به ناداني ميزد. به همين دليل، بزرگان قريش از علي (ع) به طور جدي خواستند که همسر خود را آرام کند. ولي فاطمه (س) دستبردار نبود. حق شوهر او را غصب کرده و فرمان خدا را ناديده گرفته بودند. فاطمه، فاطمه بود؛ دختر خديجه کبري و فرزند رسول خدا. او به عنوان يک مسلمان و پيرو راه حقيقي پيامبر اکرم (ص)، وظيفه خود ميدانست تا کاري را که مردان از انجام دادن آن عاجز بودند، انجام دهد و حق را به صاحبش بازگرداند. او شبانه دست دو فرزند خود را ميگرفت و به همراه علي (ع) و در پي طلب ياري براي جانشين خدا و يادآوري غدير خم و ديگر مسايل زمان پيامبر (ص) به خانه انصار ميرفت و با آنها اتمام حجت ميکرد.
در اين اوضاع، مخالفان امير مؤمنان، شرايط را بسيار خطرناک ميديدند. آنها ميدانستند که اگر اين کارها ادامه يابد، جنبشي ايجاد ميشود. در نتيجه تصميم گرفتند که آتش پيروي از رسول خدا را به مشتي خاکستر تبديل کنند. آنها ميدانستند که اگر علي (ع) با سران حکومت بيعت کند، اين آتش خاموش ميشود. همچنين تصميم گرفتند براي سلب قدرت و نشانههاي حقانيت از خاندان رسول خدا (ص) سرزمين فدک، که ملک فاطمه زهرا (س) بود را از چنگ او درآورند.
در پي اين تصميم و پس از غصب فدک، حضرت زهرا (س) باشکوه تمام از خود دفاع کرد و در مسجد مدينه به طور علني حکومت را نامشروع دانست و اظهار کرد که حکومت آنها جدا از رسول خدا و غير الهي است و بدين ترتيب، حکومت خدا که به جانشين پيامبر (ص) واگذار شده بود توسط افرادي غصب شده است. همچنين آن حضرت، انصار و مسلماناني را که با پيامبر بودهاند، نصيحت کرده و يادآور شدند که پيامبر چه وصيتهايي کرده و چه کسي را به فرمان خدا به جانشيني خود برگزيده بود.
اين سخنراني در مسجد مدينه شوري در انصار به پا کرد و اين سئوال را در ذهن آنها به وجود آورد که آيا راهي را که انتخاب کردهاند، درست است يا نه. از طرفي وعدههايي را که سران قريش به آنها داده بودند به ياد ميآوردند و در دلشان زلزله ترديد بود.
سران قريش براي چندمين بار افرادي به در خانه علي (ع) فرستادند تا او را به مسجد بياورند، اما حضرت فاطمه (س) ممانعت کرد تا اينکه گروهي شمشير به دست به در خانه آن حضرت رفتند، اما باز حضرت زهرا (س) ايستادگي کرد. سربازان در خانه علي (ع) را آتش زدند و با لگد زدن به در، وارد خانه شدند و چون فاطمه (س) پشت در بود، مورد اهانت و ظلم قرار گرفت و نوزادي که در شکمش بود، سقط شد. باز هم فاطمه (س) در حالي که زخمي شده بود، گوشه لباس علي (ع) را گرفت و اجازه نداد او را به مسجد ببرند. اين بار عاملان حکومت با بيرحمي ضربات زيادي با دسته شمشير و تازيانه به حضرت زهرا (س) زدند تا او روي زمين افتاد. دقايقي گذشت و فاطمه (س) توانست از جايش بلند شود. دست فرزندان خود را گرفت و با وجود زخمهاي زياد و در حالي که رخش زرد شده بود به سوي مسجد مدينه روانه شد. در مسجد گروهي شمشير به دست ميخواستند علي (ع) را وادار به بيعت کنند و او را تهديد به مرگ کرده بودند. ناگهان فاطمه (س) به مسجد رسيد و با ديدن صحنه فرياد کشيد و آنها را تهديد کرد که اگر علي (ع) را وادار به بيعت کنند به پدرش رسول خدا پناه ميبرد و براي آنها از خدا طلب عذاب ميکند. در اين هنگام، دست حسن (ع) و حسين (ع) را گرفت و به سوي قبر پدرش رفت. علي (ع) از سلمان خواست تا جلوي او را بگيرد. سپس زهرا (س) با فرزندان خويش به مسجد بازگشت و در حالي که مردم و انصار بهت زده شده بودند و سران قريش نيز نميدانستند چه کنند و شمشير در دست زورگويان ميلرزيد، دست حضرت علي ( ع ) را گرفته و به خانه بازگشت و تا زمان زندگاني خويش نگذاشت که سران قريش، علي (ع) را وادار به بيعت کنند.
در اين ميان و در حالي که آن حضرت، شور و غوغايي به پا کرده بود، سخنانش با زنان مدينه براي چندمين دفعه موجب آگاهي مردم و اتمام حجت با آنها شد. آن حضرت به آنان فرموده بود که ناديده گرفتن خلافت جانشين پيامبر و سپردن اين منصب به افراد ديگر، باعث مشکلات زيادي براي جامعه اسلامي خواهد شد و نافرماني مردم در عدم حمايت از جانشين رسول خدا به ضرر آنهاست و مصيبتهايي به دليل همين نافرمانيها به سر مسلمانان خواهد آمد.
ديري نگذشت که زهرا (س) به علت آسيبهاي جسماني متعدد و ضعف شديد ناشي از آن به شهادت رسيد. شهادت و وصيت حضرت زهرا (س) بزرگترين اعتراض به جامعه ناسپاس و نافرمان آن روز بود و باعث شد تا امروز ما بتوانيم حق و حقيقت را از باطل بشناسيم. او در روزهاي آخر عمر خود با وصيت به حضرت علي (ع) از او خواست تا شبانه دفن شود و محل تدفينش نامعلوم باشد. اين خود بزرگترين اعتراض به غاصبان ولايت و ظالمان آن روز و بيانگر حقيقت تاريخ بود که چرا بايد آرامگاه دختر رسول خدا مخفي باشد و باعث شد تا راه و چاه از هم شناخته شود.
شهادت حضرت فاطمه (س) خط سرخي بر برگهاي ابدي تاريخ کشيد. آن حضرت با شهادت خود به مردم بيان کرد که چگونه پيام رسول خدا فراموش شد، چگونه بعد از ايشان، همنشينان را به جاي جانشينان بر سر کار آوردند و چگونه جاهليت و نژادپرستي عرب با لباسي تازه به نام اسلام لکه ننگي بر صحنه روزگار شد.
انتهای پیام