(
امتیاز از
)
سید جمال و امام موسی صدر احیاگران اندیشه دینی
سيّد هادي خسروشاهي
بسم الله الرحمن الرحيم
بعد از بيانات گرم و شيرين حاج آقا دعايي، صحبت کردن شايد خيلي گيرا و جذاب نباشد. ولي ما هم به عنوان بخشي از حرکت اسلامي آن زمان در داخل کشور، خاطرات و مسائلي داريم که شايد نقل بعضي از آنها بيتناسب نباشد. دوستان برگزارکنندة اين بزرگداشت، از اينجانب خواستهاند که دربارة امام موسي صدر و مصلحان سدة اخير مسائلي را به طور تطبيقي و مقايسهاي، براي شما مطرح کنم، ولي بايد اشاره کرد که ظاهراً حتي بيان فهرست اسامي مصلحان معاصر و انديشههاي آنان سي دقيقه وقت بسيار کم است و کافي نخواهد بود. بنابراين فقط به يک مورد بسنده ميکنم و آن مقايسة مشابهات يا همگونيهاي امام موسي صدر با مرحوم سيد جمالالدين اسدآبادي است، که به قول مرحوم مرتضي مطهري سلسله جنبان حرکات اسلامي معاصر بود.
به نظر من از جهات عديدهاي، منهاي زمان و مکان، ميتوان همگونيها و شباهتهايي بين اين دو شخصيت و دو مصلح بزرگ مشاهده کرد؛ هر دو سيد متولد ايران هر دو تحصيلکرده در حوزة علمية ايران و نجف. هر دو مجتهد و آشنا با مباني علوم اسلامي. هر دو آشنا با علوم روز و زبانهاي مختلف، هر دو در سير و سفر دائم در راه هدف، هر دو فکر رهاندن مردم عقبماندة شرق، اعم از مسلمان و غيرمسلمان، از يوغ قدرتهاي ظالم، هر دو در انديشة مبارزه با استعمار خارجي و استبداد داخلي، هر دو در فکر طرد خرافات و روشن ساختن اذهان و انديشهها و پيرايش بينشهاي عوام و خاص! هر دو در ارتباط با حکومتها و دولتها براي اصلاح آنها و جوامع انساني تحت حکومت آنها. هر دو هوادار گفتگو و قول لَينّ در مقابل حاکمان و رؤساي دولتها. هر دو اهل قلم و کتابت و تأليف و تدريس. هر دو اهل خطابه و سخنراني در هر مکاني، هر دو در ارتباط با علما و انديشمندان و روشنفکران بلاد ديگر عصر خود. هر دو داراي تسامح در قبال صاحبان انديشههاي گوناگون. هر دو آمادة همکاري با صاحبان اديان ابراهيمي در راه خير و صلاح بشر. هر دو نترس و شجاع. هر دو بياعتنا به اموال و زخارف دنيا. هر دو کوشا و پويا در احياء انديشههاي ديني. هر دو مجاهد في سبيلالله و هر دو آمادة نبرد و رزم مسلحانه در صورت اقتضا و ضرورت. و به عنوان آخرين راه حل، در صورت شکست نهايي، طرق و راههاي مبارزاتي ديگر. و سرانجام شهادت و غيبت مظلومانة هر دو؛ يکي به دست سلطان عثماني و ديگري به وسيلة سلطان ليبيايي. اين فهرست که عرض کردم بخشي از وجوه تشابه بين اين دو سيد بزرگوار است. بازگشايي و بررسي علمي و مقايسهاي اين همگونيها و شمردن وجوه تشابه ديگر به نظرم نيازمند فرصت بيشتر است، که متأسفانه نداريم. تنها يک نکته را در اين جا ذکر ميکنم که نکتة بسيار مهمي است، و آن اينکه علاوه بر وجوه تشابه بسيار، تفاوت و روشهايي هم ميان اين دو مصلح بزرگ وجود داشت. مرحوم سيد جمالالدين اسدآبادي در آخرين نامهاي که از زندان سلطان عبدالحميد به دوستان ايراني خود نوشته است، اظهار تأسف ميکند که بذر آثار فکري و انديشههاي اسلامي خود را به جاي زمينهاي حاصلخيز تودهها و مردم، در شورهزارهاي شاهان و فرمانروايان کاشته، که به نتيجة مطلوب نرسيده است. اما امام موسي صدر ضمن استفاده از همة طرق و وسايلي که مرحوم سيد جمالالدين استفاده ميکرد، يعني سخنراني، نوشتن، مقاله، روزنامه، سينما، کنفرانس و ارتباط با شخصيتها و روشنفکران و حاکمان و شاهان و حتي شخصيتهاي مخالف از لحاظ فکري و تماس با سفراي کشورهاي مختلف و شخصيتهاي سياسي کشورهاي مختلف، همزمان با اين اقداماتي که انجام ميداد، در راه تحقق اهداف اسلامي و جهاني خود به نشر انديشه در ميان مردم و کاشتن بذر بيداري و حرکت در لبنان يک ويژگي برتري داشت و آن تشکيل بخشي خاص به عنوان بازوي نظامي و مسلح اين حرکت و نهضت خود بود، و در واقع بستر پيدايش حرکتهاي مسلحانة جهادي در لبنان و بقية جهان عرب، به اعتقاد من همين بخش از حرکت امام موسي صدر بود. اين امر يعني توجه به پايگاه اصلي و بدنة هر حرکت که تودههاي مردماند، نه روشنفکران و طبقة مرفه در برنامة اصلي کار امام موسي صدر قرار داشت. اين توجه عميق امام موسي صدر، نشان ميدهد که آن اشتباه عمدهاي که از اين روشها و نيروها استفاده کرد، که هنوز آثار آن باقي است و دوستاني که لبنان رفتهاند، به طور عيني شاهد آثار آن هستند.
اگر ما بخواهيم به بررسي وجوه تشابه امام موسي صدر و عملکردهاي اسلامي ـ تربيتي ـ سياسي شخصيتهايي چون شيخ محمد عبده و يا عبدالرحمن کواکبي و ابوالاعلا مودودي و ديگران (هر کدام در منطقه خودشان) بپردازيم. به نظرم بايد همايش مستقلي داشته باشيم. به همين دليل وارد اين مقوله نميشويم و در اين فرصت کوتاه به نقل چند خاطره از ايشان ميپردازيم و سپس به دو نکتة ضروري و مهم اشاره ميکنم.
هنگامي که بنده نوجواني بيش نبودم، براي تحصيل به قم آمدم و از همان سال در «جريان روشنفکري حوزه» قرار گرفتم و از آغاز انتشار مجلة مکتب اسلام در کنار ايشان و ديگر استادان محترم، آيات بزرگوار ناصر مکارم شيرازي، شيخ جعفر سبحاني، حسين نوري همداني و... به همکاري پرداختم. چون آن دوران رسم نبود که هم استادان در يک مجله مقاله بنويسند و هم شاگردانشان، لذا دوستان بزرگوار «هيئت فرعي» براي ما، عميد زنجاني، محمد مجتهد شبستري، علي حجّتي کرماني، زينالعابدين قرباني، رضا گلسرخي، حسين حقاني و اينجانب، تشکيل دادند. الحمدالله ديگر اين چيزها نيست. البته اين اصلي و فرعي و طبقهبندي به هيچ وجه براي امام موسي صدر مطرح نبود و من يادم هست که در چاپخانة حکمت که در طبقة دوم تيمچة معروف بازار بود، گاهي من براي غلطگيري مقالات مجله به آنجا ميرفتم. ساعت 3 يا 4 بعدازظهر، در آن هواي گرم قم امام موسي صدر، خود، به آنجا ميآمدند تا مقالات را شخصاً بررسي کنند، تا سرمقاله يا مقالات ديگرشان غلط که با امضاي مستعار «مصدر» مينوشتند، غلط نداشته باشد.
در اينجا اجازه بدهيد نخست به آن دو نکتة اساسي در زندگي سياسي امام موسي اشاره کنم که قابل بررسي ودقت است، و سپس به نقل چند خاطرة ديگر بپردازم. آن دو مسئلة اساسي عبارتاند از: يکي دربارة ارتباط امام موسي با حکومت شاه که متأسفانه يکي از اتهاماتي است که بدون تحقيق و بررسي تاريخ و کاملاً غير منصفانه مطرح ميشود و ديگري مسئلة ربودن ايشان در ليبي و سکوت 20 سالة مجامع اسلامي است. خوب در اين خصوص من اسناد محرمانة وزارت خارجه را ديروز ديدهام و متأسفانه اين اسناد هنوز از لحاظ قانوني مجاز به نشر نيست و ظاهراً حدود 30 سال بايد بگذرد تا بتوانيم اين اسناد را منتشر کنيم. ولي نقل بعضي از مطالب آنها بدون اشاره به شماره و تاريخ ميتواند مفيد واقع بشود. قبل از توضيح دربارة اين نکتة اساسي، اجازه بدهيد مطلب ديگري از امام موسي صدر، که نشاندهندة ابعاد گوناگون و جامعالاطراف بودن شخصيت امام موسي صدر است. نقل کنم و سپس به موضوع فوق بپردازم. البته من خاطرات زيادي از امام موسي صدر دارم که بعضي از آنها در کتابي به نام ويژهنامة امام موسي صدر نوشتهام، که ضميمة مجلة تاريخ و فرهنگ معاصر چاپ شده است. فصلنامهاي که از حوزة علمية قم زير نظر بنده منتشر ميشد. 500 الي 600 صفحة جلد اول اين ويژهنامه چاپ شده است و حاوي خاطرات رجال و علما و بزرگان ايراني است. جلد دوم هم 500 صفحه است که بيشتر شخصيتهاي غيرايراني در مورد امام موسي صدر سخن گفتهاند.
در يکي از سفرهايي که به لبنان داشتم، در بيروت به منطقة حازميه و محل مجلس اعلاي شيعيان رفته بودم. صبح زود و بدون تعيين وقت قبلي خواستم خدمت ايشان برسم. ايشان با کمال لطف و محبت از طبقة دوم که محل سکونتشان بود، به قسمت ملاقاتهاي خصوصي تشريف آوردند و بعد از پذيرايي کوتاهي گفتند: بعدازظهر در صيدا ميهمان هستيم. اگر جنابعالي هم تشريف بياوريد، خيلي خوب خواهد بود؟! البته من هم با کمال اشتياق پذيرفتم، به ويژه اينکه ميدانستم روز بعد در صور مردم لبنان و گروههاي مختلف براي دفاع از فلسطينيها ميتينگي ترتيب ميدهند و مصطفي چمران هم آنجاست. ايشان به من گفتند: امشب به صيدا ميرويم و ميهمان يک خانوادة شيعه هستيم، که با توجه به گسترش سلطة فرهنگ استعمار فرانسه از لحاظ حجاب آن طور نيستند که شما ميخواهيد. اگر برايتان اشکال دارد، نياييد و اگر تحمل ميکنيد که يک خانوادة شيعة بيحجاب پيش شما باشند، بياييد. من گفتم: هر جا که شما تشريف مي بريد، من هم مي آيم. البته ايشان گفتند که اينها در واقع هم جديدالاسلام هستند و هم جديدالتشيع. چون قبل از اين نه چيزي از اسلام ميدانستند و نه چيزي از تشيع. عصر همراه ايشان به صيدا رفتيم. خانمهاي مسنتر يک روسري سرشان داشتند. ولي کوچکترها به هيچ وجه حجاب نداشتند و امام موسي صدر با معرفي بنده که ايشان از علماي جوان قم هستند، در واقع ميخواست آنان را به اين وسيله تشويق کند تا بلکه پوشش مختصري داشته باشند... اما خبري نشد! البته قبل از سر زدن به صيدا ايشان در دانشکدة ادبيات دانشگاه بيروت سخنراني داشتند. باز هم ايشان فرمودند که ميآييد يا نه؟ عدهاي از آنان مسيحي و بيحجابند. خوب ما هم گفتيم اهل کتاب که اشکالي ندارد. ما ميآييم و از سخنراني شما استفاده ميکنيم. وقتي به دانشکدة ادبيات رفتيم. در تالار سخنراني، نزديک به 2000 نفر از خانمها و دختران بيحجاب و آرايش کرده حضور داشتند، که امام موسي صدر رفتند و برايشان سخنراني کردند. چون عکسبرداري و فيلمبرداري ميشد، من ترجيح دادم گوشهاي پنهان شوم که مبادا آن عکسها به تهران و قم برسد، و بعضيها بگويند: آقا شما آنجا چه کار ميکرديد؟!
مانند همين وضع را من در همايشهاي انديشة اسلامي در الجزاير هم ديده بودم. من تا آن وقت چهار بار به الجزاير رفته بودم و تحقيقاً 80% دختراني که در برنامههاي همايش آنجا شرکت ميکردند بيحجاب بودند. امام موسي در آنجا هم که هشتاد درصدشان بي حجاب بودند، سخنراني ميکرد. جلسات ديگري نيز برايشان ميگذاشتند. شب ها ميرفتند و سخنراني مي کردند. روزي من به ايشان گفتم که آقا شما چرا در اين جلسات شرکت ميکنيد؟ اينها که ديگر مسيحي نيستند! ايشان گفتند: پس آقاي خسروشاهي اگر ما براي اينها صحبت نکنيم، چه کسي صحبت کند؟ مبشرين غرب! خوب ما بايد به اينها بگوييم که اسلام و حجاب چيست. اگر ما به علت ظاهرشان نگوييم، و در جلسات آنان شرکت نکنيم، براي هميشه بيحجاب خواهند ماند و اولادشان هم بيحجاب خواهند شد.
البته من بعد از انقلاب هم به الجزاير رفتم، تحقيقاً موضوع عکس شده بود. بر اثر حرکتهاي اسلامي در الجزاير و آثار انقلاب اسلامي ايران تحقيقاً هشتاد درصد دخترها با حجاب بودند. و حتي جوانهاي دانشجو هم عمامههاي سياه سرشان بود. که من خيال کردم از قبايل الجزاير هستند. اما وقتي از آنان سؤال کردم گفتند: «نحن الخمينيون.» چون عمامة امام سياه بود، آنان هم عمامة سياه بسته بودند. در واقع انقلاب اسلامي تا اين حد بر جوانهاي دختر و پسر تأثير گذاشته بود.
به هرحال بعد از مهماني شب در صيدا به صور رفتيم و ميهمان شهيد چمران بوديم. در همان مدرسة المهني که محل اجتماع بزرگ فردا بود. صبح هنوز نماز نخوانده بوديم که صداي انفجار مهيبي آمد و همه بيدار شدند. آمديم به سالن و نماز جماعت را با امام موسي صدر خوانديم. بعد ايشان به من گفتند که اسرائيل روستايي را در اطراف صور بمباران کرده و ما با آقاي چمران به آنجا ميرويم. ظاهراً شما استراحت کنيد، بهتر است گويا عدهاي شهيد و زخمي شده بودند و احساس کردند که من آمادگي روحي ندارم که بروم و آن مناظر را ببينم. خود امام موسي با دوستان و همراهانشان رفتند و پس از چند ساعت برگشتند. معلوم شد که چند نفر شهيد و عدهاي هم زخمي شدهاند. در روز ميتينگ و تظاهرات علاوه بر شخصيتهاي غربي، اروپايي و آمريکايي که در آن اجتماع بزرگ، در دفاع از حقوق فلسطينيها، سخنراني کردند، امام موسي در کنفرانس انديشة اسلامي شرکت مي کرد، به عنوان «نجم المؤتمر» شناخته ميشد. طبق نوشتة روزنامه ها که من بعضي از آنها را هنوز دارم، در بين شخصيت هايي مانند محمد ابوزهره، محمد غزالي، دکترعبدالعزيز کامل، دکتر بيصار، زينب الغزالي، شيخ حبيب المستاوي، دکتر سيد جعفر شهيدي، دکتر صبحي صالح و دهها شخصيت علمي ديگر از جهان اسلام که آقايان حتماً آثارشان را ديده و يا اسمهايشان را شنيدهاند. امام موسي در آن محافل «نجم المؤتمر» بود. از هر موضوعي سخن ميگفت. يک روز کنار من نشستند، بعد از چند پرسش و پاسخ، آهسته به من گفتند که آقاي خسروشاهي فکر نکن که من ميخواهم اينجا پُز بدهم. من ميخواهم به اينها بگويم که يک طلبة قم و نجف هم چيزهايي ميداند. در صورتي که اين طلبة قم و نجف خيلي بيشتر و بهتر از آنان ميدانست.
خاطرة ديگري از صور دارم. هنگامي که از تظاهرات صور به بيروت برميگشتيم، خوب بنده ميهمان ايشان بودم. سوار ماشين شديم. از دور ديدم که آقاي بيآزار شيرازي که آن وقت طلبهاي بود که از نجف آمده بود، دنبال اتوبوس ميگردد تا به بيروت برود. ما هم در راه بيروت بوديم. امام موسي او را از دور ديد. به راننده گفت: برگرديد و اين آقا را هم سوار کنيد. ايشان محافظي داشتند که جلو نشسته بودند. بنده و ايشان هم عقب نشسته بوديم. گفتم: جاي شما تنگ مي شود. آقاي صدر گفت: نه ايشان طلبه است و ما هم طلبه هستيم و مي سازيم. جلوي آقاي بيآزار ايستادند. ايشان را هم سوار کرديم و به بيروت رفتيم. اين نشاندهندة اوج فروتني و اخلاق انساني امام موسي بود که حاضر شد از صور تا بيروت راحتي خود را فداي يک طلبه کند.
يک روز صبح باز در بيروت رفتم به دفتر امام موسي صدر در حازميه. ولي چون رفت و آمد زياد بود، نتوانستم خودماني صحبت کنم و ايشان هم مايل بود اخبار حوزة قم را بشنوند. گفتند بعدازظهر بياييد تا به عاليه در اطراف بيروت برويم و در آنجا فارغ از شلوغي شهر کمي درددل کنيم. بعدازظهر که با تاکسي به حازميه ميرفتم، همة خيابانها پر از افراد مسلح بود. همة ماشينها را ميگشتند. ولي چون من معمم بودم، مسلحين هر جناحي که مرا ميديدند، زود اجازة عبور ميدادند و ماشين را بازرسي نميکردند. به حازميه رسيديم. ديدم آنجا بچههاي امل دور تا دور ساختماني را گرفتهاند و مسلسلها آمادة شليک است. به درون ساختمان رفتم و ديدم که امام موسي سخت مشغول است و با شخصيتهاي برجستة لبناني، از جمله امين جميل، کمال جنبلاط، ابوعمار و ديگران با تلفن صحبت ميکند. تلفن ها که تمام شد، و ميهمانها که رفتند، گفتند: آقاي خسروشاهي به نظرم يک درگيري داخلي در لبنان آغاز ميشود و اگر نتوانيم جلوي آن را بگيريم مدتها طول خواهد کشيد. داستان را پرسيدم. گفتند: صبح در عين الرمانه مسيحيها اتوبوسي را گرفته و سرنشينان فلسطيني آن را قتل عام کردهاند و الان فلسطينيها ميخواهند انتقام بگيرند. اگر اين اتفاق بيفتد لبناني باقي نخواهد ماند.
به هر حال جنگ آغاز شد. من هم در هتل بودم. روز بعد نميشد از هتل بيرون آمد. بيرون از هتل شليک موشک بود. مسلسل بود. ميليشياها هر چه دستشان ميآمد، ميزدند. دقيقاً يادم هست صبح صاحب هتل گفت: نان نداريم. خودم آمدم بيرون که نان بخرم، 50 قدم رفته بودم که سه جنازه ديدم. چند فالانژ هم بالاي ساختمان هتلي، مسلسل به دست آمادة شليک بودند. نه راه برگشتن داشتم، نه راه رفتن، البته برگشتن موجب سوءظن و شليک آنان ميشد. ولي به هر حال رفتم و نان را خريدم. هنگامي که برگشتم به دربان گفتم: اينجا فالانژها چند نفر را کشتهاند. شما ما را کجا فرستادي. با لبخند گفت: با دوستان امام کاري ندارند. البته من نگفته بودم که از دوستان امام هستيم، ولي از لباس و عمامهام فهميده بود. احترامي را که امام موسي در لبنان داشتند واقعاً هيچ شخصيت اسلامي، نه تنها در لبنان، بلکه در هيچ جاي دنيا نداشت. مورد قبولِ فَرق مختلف و مذاهب گوناگون بود.
دو سه روز آنجا ماندم؛ زير باران مسلسل و نارنجک، موشک. بعد امام موسي خود تلفن کردند و گفتند: چه ميکنيد؟ گفتم: در محلة هتلها زير باران موشک و رگبار مسلسل. گفتند: اگر ميخواهيد برويد. امروز پرواز هواپيماي ايراني ايراناير هست بيايند شما را ببرند؟ گفتم: بله ماندن در هتل چه فايده دارد؟ گفتند: صبر کنيد چند نفر بفرستيم تا شما را به فرودگاه برساند... گفتم: همين حالا بروم فرودگاه امنتر است. يکي دو ساعت بعد يک جيپ ارتشي با يک افسر و دو سه سرباز ما را از معرکه خلاص کردند و به فرودگاه بيروت بردند. وقتي هواپيما بلند شد تقريباً از همه جاي بيروت دود بلند ميشد البته آن ارتشيها هم از مريدان امام بودند.
از اين خاطرات هم ميگذريم و ميرسيم به مسئلة ملاقات ايشان با شاه و ارتباط ايشان با حکومت، که يک مسئلة مهمي است و بعضيها از آن انتقاد ميکنند البته ما همه از اول ضد رژيم شاه بوديم. هيچ ترديدي نيست که هر مسلماني که حاکمش ظالم است، آن حکومت را قبول نميکند و به رسميت نميشناسد. اين احتياج به بيان و توضيح ندارد. ولي ملاقات با سلاطين و يا ارتباط با آنان از زمان مرحوم علامه مجلسي تا امروز، يک امر طبيعي بوده است. مرحوم آيتالله کاشاني از کساني است که در هيئت رئيسة آن جلسه چند نفري قرار دارند که رضاخان را براي سلطنت انتخاب کردند. هم عکس ايشان هست، هم امضاي ايشان. ولي بايد ديد که آيتالله کاشاني کدام رضاخان را انتخاب کردند؛ رضاخان قلدر جلاد بيدين لامذهب لائيک آتاتورک ايران، يا رضاخاني که با سر و روي گِل ماليده در جلوي هيئت عزاداري امام حسين راه ميرفت؟ خوب خيلي فرق ميکند.
مرحوم آيتالله بروجردي هم با شاه ملاقات داشت و او را نصيحت ميکرد. شهيد نواب صفوي به ملاقات شاه رفته است. چرا؟ براي نجات جان مردي که محکوم به اعدام شده بود. همچنين در آذربايجان براي يک امر ديگر. دوبار ايشان به ملاقات شاه رفتند.
از همة اينها مهمتر يا براي شما تعجبآورتر، اينکه حضرت امام خميني (ره) هم دوباره به ملاقات شاه رفتند. اين را مرحوم حاج احمد آقا در مصاحبهشان با مجلة حضور (که مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام چاپ ميکند) گفته است.
سيد جمالالدين در نامهاي به ناصرالدين شاه نوشته است: «به سده سنيه عاليه... اعليحضرت ناصرالدين شاه» و او را دعوت به اصلاحات و برقراري حکومت قانون ميکند. بعد که ميبيند نه! درستشدني نيست، به ميرزا رضا کرماني که در استامبول از ظلم شاه گله ميکند و ميگريد، ميگويد: تو چرا مثل زنها گريه ميکني. برو و بساطش را بر هم بزن. حضرت امام خميني ميبيند که نه! محمدرضا پهلوي آدم بشو نيست، ميگويند: «بايد برود.» در حالي که يک زمان صلاح ديده بودند به ملاقات همين آدم بروند... و يا در مدرسة فيضيه، در سخنراني معروف خود، وي را نصيحت بکند و بگويد کاري نکند که بيرونش کنند.
امام موسي صدر بعد از ملاقات با شاه که به قم آمدند، خيلي مورد هجمه قرار گرفتند. اينجانب همراه مرحوم علي حجتي کرماني به ملاقات ايشان رفتيم. وقتي موضوع مطرح شد ايشان خنديد و گفت آقايان در ايران به ما اصرار کردند که شما براي شفاعت چند تا جوان مسلمان محکوم به اعدام پيش شاه برويد. ما هم رفتيم و موضوع را مطرح کرديم. و با اين وساطت خيلي هم به شاه برخورد و اصلاً خوشش نيامد. اما حالا که بيرون آمدهايم، چنين ميگويند.
يک بار هم من در الجزاير از ايشان دربارة ملاقات ديگرشان با شاه سؤال کردم. ايشان گفتند: ايران ميخواست براي ساختن بيمارستاني در لبنان 3 ميليون دلار کمک کند که ما هم پذيرفتيم. مسيحيان لبنان و يا لبنانيهاي مقيم اروپا و آفريقا هم ميخواهند کمک کنند و ما هم ميپذيريم. ما از هر کسي کمک ميگيريم تا بيمارستاني مجهز براي شيعيان محروم بسازيم. ملاقات براي اين بود. شاه هم به من وعده داد. بعد هم سرهنگ قدر گفت: ما اين پول را به شرطي ميدهيم که شما بالاي بيمارستان بنويسيد، به امر اعلاحضرت شاهنشاه آريامهر اين بيمارستان تأسيس شده است. ما هم نپذيرفتيم و آنها هم پول را ندادند.
به هر حال اين ملاقاتي نبود که براي تحکيم حکومت شاه باشد، بلکه در راه تحقق اهداف اسلام بود و به هيچ وجه هم فکر نميکنم اشکال داشته باشد.
ارتش صهيونيست در منطقه بود و رژيم شاه و مزدوران آن به بهانههاي مختلف با امام موسي صدر مخالفت ميکردند. در کنفرانسي خبري ايشان گفته بود: «الدول الخليج العربية» که دشمنان و مغرضان يا نفهميدند و يا عربي نميدانستند، و يا قصد ادامة تخريب داشتند و ميخواستند غوغا به پا کنند. گفتند که ايشان خليج فارس را خليج عربي ناميده است. در صورتي که اين «العربية» صفت «الدول» بوده نه صفت خليج. خليج که مؤنث نيست تا گفته شود «الخليج العربية.» اينها نفهميدند و يا مغرضانه به شاه گزارش دادند. شاه در زير نامهاي به وزير خارجة وقت نوشت که اقدام کند. او هم به روزنامهها اطلاع داد: امر از شرف عرض پيشگاه مبارک و ملوکانه گذشت و مقرر فرمودند که روزنامههاي ايراني و عربي هوادار حساب موسي صدر را برسند. تاريخ آن هم 25/11/1335 بود. روزنامههاي ايران هم شروع کردند، حساب امام موسي را برسند: کيهان، اطلاعات، آيندگان و راه امروز. همة اينها نوشتند: موسي صدر در خدمت استعمار... و فحشهايي دادند که خودشان لايق آنها بودند.
کيهان نوشت: «اسرار تازة فعاليت بختيار فاش شد! موسي صدر بيست ميليون ريال از عراق گرفته است. اين خائن را ترک کنيد.» من خيلي عذر ميخواهم اين عبارات را نقل ميکنم. البته اين عبارات در روزنامههاي بيست سال پيش چاپ شده است. آيندگان نوشته بود: «اسرار تازة ارتباط بختيار با موسي صدر... موسي صدر مشتش باز شد.» بعد هم او را «بلندگوي استعمار» ناميدند. گزارشهاي آنها هم موجود است که نشاندهندة کينهاي است که رژيم شاه به امام موسي صدر داشت. آخرين اقدام هم تلگراف و بخشنامهاي است به همة سفارتخانههاي ايران که موسي صدر در سال 1344 تابعيت دولت لبنان را پذيرفته است. اگر سال 44 ايشان به دليل مصالح محلي و منطقهاي و سفرهايي که ميکردند يک پاسپورت لبناني گرفتند تا بتوانند از لحاظ قانوني رئيس مجلس اعلاي شيعيان لبنان را عهدهدار شوند، ديگر تابعيت ايراني ندارند. يعني رژيم از ايشان سلب تابعيت ميکند و بعد هم پاسپورت ايراني وي را که براي تمديد به سفارت ايران در لبنان فرستاده بودند، به مرکز ميفرستند. هماکنون اين پاسپورت در بخش کنسول وزارت امور خارجه موجود است.
اين چگونگي و علل و حقيقت مسئلة ارتباط امام موسي صدر با شاه بود. اما همين مسئله متأسفانه باعث شده که کتاب الجالوس المعمم را در بيروت با همکاري ساواک منتشر کنند و بعضي از دوستان خودمان هم در «زواياي تاريک» خاطرات خود چيزهايي را نوشتند که بنده حتي نمي توانم نقل کنم. ولي آقاي دعايي که از نزديک شاهد عيني بود، به خوبي ميدانند که اين تهمتها چقدر ناروا و ناجوانمردانه است.
مسئلة آخر هم دربارة پيگيري قضية ايشان است. پيام مقام معظم رهبري ديروز اينجا قرائت شد و در آخر اين پيام آمده «متأسفانه عکسالعمل مناسبي در مورد مفقود شدن ايشان از مدعيان طرفدار حقوق بشر نشده» و اظهار اميدواري ميکنند که «بيخبريها در اين قضيه با همت صاحبان همت پايان يابد.» خوب همه ميدانيم که امام موسي صدر به علت مسئلة فلسطينيها و براي حضور در «جشن فاتح» به دعوت شخص سرهنگ قذافي و با اصرار جناب بومدين، رئيس جمهور فقيد الجزاير، به ليبي سفر کردند و هرگز از آنجا برنگشتند. باز هم ميدانيم که قذافي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ميخواست به ايران بيايد، ولي امام اجازه ندادند و فرمودند:«هنوز تکليف آقاي صدر روشن نشده است و من ميروم قم و فعلاً وقت ملاقات ندارم.»
بله امام موسي به دعوت و اصرار قذافي رفتند ليبي و برنگشتند و بعد سرهنگ حاکم آنجا مدعي شد که ايشان به ايتاليا رفته است. من قبل از سفر به ايتاليا خدمت امام رسيدم و عرض کردم که من عازم واتيکان هستم. آيا اجازه دارم از قول حضرت عالي به پاپ سلام برسانم. چون اگر ميخواستم سلامشان را به پاپ ابلاغ کنم وظيفهام بود که کسب اجازه کنم. ايشان فرمود: هم سلام برسانيد و هم پيام... بعد هم فرمودند که در مورد آقاي صدر با پاپ صحبت کنم. من در ملاقات با پاپ ضمن ابلاغ سلام و پيام امام، دربارة موضوع امام موسي صدر هم صحبت کردم. پاپ گفت: اينها را به طور رسمي بنويسيد و براي من بفرستيد تا اقدام کنم. من در نامة رسمي سفارت ايران در واتيکان، نامهاي دراين باره نوشتم و براي پاپ فرستادم. پس از مدتي تقريباً غيرمعمول جوابي فرستادند که من جواب را به حضرت امام و وزارت خارجه فرستادم که جزو اسناد محرمانه است. در آن نامه آمده: «امام موسي صدر مطلقاً وارد ايتاليا نشدهاند و در اين باره ما نامة دوستانهاي به ليبي داديم.» پس دولت ليبي همچنان مسئوليت مفقود شدن ايشان را دارد. اکنون که آيتالله خامنهاي فرمودند که اين چيزها به همتهاي عالي حل شود، من معتقدم که در رأس همتهاي عالي در درجة اول ايشان قرار دارند و در درجة بعد رياست محترم جمهور، آقاي خاتمي. اميدوارم که در قطعنامة صادره به اين مسئله حتماً اشاره بشود و اين بيست سال سکوت و مجامله با قذافي پايان يابد که اين بيهمتي واقعاً شرم دارد. من معتقدم که از مقام معظم رهبري بخواهيم و خود ايشان در مسئله رهنمود لازم را بدهند و دولت محترم وظيفهشان را انجام دهد. والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
منبع : http://www.khosroshahi.ir/article/detail_art.php?artid=162&flag=3&merg=1
انتهای پیام