(
امتیاز از
)
امام حسين(ع) در اشعار ناصرخسرو
صدای شیعه: از درخت هدايتي چون رسول اکرم و بيخ و شاخي چون علي و فاطمه، ميوهاي جز حسين انتظار نتوان داشت که رسول خدا خود فرمود: «انا شجره الهدي و علي اصلها و فاطمه فرعها و الحسن و الحسين ثمرها و شيعتنا اوراقها»1 و ناصر خسرو گويد:
شجر حکمت پيغمبر ما بود و بر او
هر يک از عترت او نيز درختي ببرند
پسران علي امروز مر ور را بسزا
پسرانند چو مر دختر او را پسرند
پسران علي آنها که امامان حقاند
به جلالت به جهان در، چو پدر مشتهرند2
تأکيد ناصرخسرو بر اين که پسران علي يعني امام حسن(ع) و امام حسين(ع) پسران پيغمبر(ص) هستند، در حقيقت رد و نقيضي است بر عقيدهاي که در ميان اعراب شهرت يافته بود که فرزندان دختر در حقيقت فرزند نيستند؛ زيرا آنان از صلب بيگانهاند و در تأييد اين موضوع استشهاد به قول اکثم به صيفي ميکردند که در نکوهش دختران گفته است: «آنان دشمنان را ميزايند و به بيگانگان ارث ميگذارند.»
و همچنين به قول آن شاعري که گفته است:
بنون بنو ابناءنا و بناتنا
بنوهن ابناء الرجال الا باعد3
يعني: «پسران پسران ما، پسران ما هستند و پسران دختران ما، پسران مردان بيگانهاند.»
ولي در آية مباهله، آنجا که گفت: «قل تعالو اندع ابناءنا و ابناءکم»؛4 با اطلاق ابناء بر حسنين و همچنين پيغمبر که فرمود: «هذان ابناي امامان قاما او قعدا»؛5 يعني حسن و حسين پسران من هر دو امام هستند، چه قيام کنند و چه قعود نمايند، قلم بطلان بر اين انديشة ضعيف کشيد و بر همين اساس امامان شيعه از نسل و ذريه حسين(ع) هستند و در عين حال نسل و ذريه محمد(ص) هم محسوب ميشوند؛ هرچند که از فرزند دختر با او ميپيوندند.
به همين مناسبت بود که در جنگ صفين، حضرت علي(ع) فرمود: «مگذاريد اين دو جوان ـ يعني حسن و حسين(ع) ـ با من وارد کارزار شوند؛ زيرا ميترسم که آن دو کشته شوند و نسل رسول خدا منقطع گردد.»6
و نيز هنگامي که از محمد بن حنفيه سؤال شد که چرا پدرت چنان که تو را به جنگ برميانگيزد، حسن و حسين را برنميانگيزد؟ پاسخ داد: «حسن و حسين چشمان اويند و من دست راست او هستم، و او با دست خود از دو چشمش دفاع ميکند.»7
آري، علي از اين دو چشم خود نگهداري کرد تا نسل رسول(ص) منقطع نگردد و يادگار او جاودان بماند و اين يادگاري همان است که ناصر خسرو بدان اشارت کرده است:
گزين و بهين زنان جهان
کجا بود جز در کنار علي
حسين و حسن يادگار رسول
نبودند جز يادگار علي8
پيامبر(ص) و علي(ع) که از دنيا رفتند، صفات نيک و برجستة خود را در اين دو يادگار خود به جاي گذاشتند تا همچنان که رسول خدا اسوهاي حسنه و عليّ مرتضي شهيدي نمونه بود و هر دو جامع علم و شجاعت وجود بودند، اين صفات در فرزندان آنان زنده بماند و عالميان را بهرهمند سازد.
فاطمه(س)، دو فرزند خود حسن و حسين را نزد رسول خدا(ص) آورد، آنگاه که رسول خدا در بستر مرگ بود، و گفت: «اي رسول خدا! اين دو پسران تواند. براي آنان چيزي به ارث بگذار.»
پيغمبر(ص) فرمود: «هيبت و سودت خود را براي حسن و جرأت و جود خود را براي حسين ميگذارم.»9
همچنين روايت شده است که پس از رحلت حضرت علي(ع)، محمد بن حنفيه نزد حسن و حسين(ع) آمد و گفت: «ميراث پدرم را به من بدهيد.»
آنان گفتند: «تو خود داني که پدرت زر و سيمي از خود به جاي نگذاشته است.»
او گفت: «اين را ميدانم ولي من ميراث مال را نميجويم بلکه ميراث علم او را از شما ميخواهم.»10
ناصرخسرو در موارد متعدد اشاره به اين حقيقت که علي(ع) سيم و زري نداشت و آنچه که به ارث گذاشت علم و دين بود، کرده است؛ از جمله:
نبود اختيار علي سيم و زر
که دين بود و علم اختيار علي11
***
ميراث رسول است به فرزندش از او علم
زين قول که او گفت شما جمله کجائيد12
و صريحاً ميگويد که براي به دست آوردن علم، تأکيد ناصرخسرو بر اين که پسران علي يعني امام حسن(ع) و امام حسين(ع) پسران پيغمبر(ص) هستند، در حقيقت رد و نقيضي است بر عقيدهاي که در ميان اعراب شهرت يافته بود که فرزندان دختر در حقيقت فرزند نيستند، بايد وارد مدينه علم و حصن آل مصطفي شد؛ يعني چنگ به دامان امام علي(ع) و فرزندان او زد:
در مدينه علم ايزد جغدکان را جاي نيست
جغدکان از شارسانها قصد زي ويران کنند
مر تو را در حصن آل مصطفي بايد شدن
تا ز علم جد خود بر سرت درّ افشان کنند13
که مدينة علم همان است که پيغمبر(ص) فرمود: «انا مدينه العلم و علي بابها».14 و حصن آل مصطفي همان است که امام رضا(ع) فرمود: «ولايه علي بن ابيطالب حصني»15 شرافت و بزرگي حسن و حسين چنان بود که حضرت علي(ع) به نام آنان مکنّي بود؛ يعني در زمان رسول خدا، به وي ابوالحسنين ميگفتند. به اين بيت ابوالاسود دئلي که در مرثيه حضرت علي سروده، بنگريد:
اذا استقبلت وجه الي حسين
رأيت البدر فوق الناظرينا16
و بر همين قياس در خطبهها و خطابهها اطلاق ابوالحسنين بر آن حضرت شده است.17 و نيز حسن و حسين به عنوان دو گل بوستان محمدي ممتاز گشتهاند و کنيه «ابوالريحانتين» را پيغمبر اکرم(ص) براي حضرت علي(ع) به کار برده است که بنا بر روايتي رسول خدا(ص) سه روز پيش از وفاتش خطاب به حضرت علي(ع) فرمود: «السلام عليک يا اباالريحانتين اوصيک بريحانتي من الدنيا: سلام بر تواي پدر دو ريحانة من، من سفارش اين دو ريحانة خود را در دنيا به تو ميکنم».18
اين کلمة «ريحانه» همان است که ناصرخسرو از آن به گل و ياسمين تعبير کرده است:
حسين و حسن را شناسم حقيقت
به دو جهان گل و ياسمين محمد
چنين ياسمين و گل اندر دو عالم
کجا رست جز در زمين محمد19
ناصرخسرو در ديوان خود کلمه شبر و شبير را نيز به جاي امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به کار ميبرد، مانند:
بياويزد آن کس به عذر خداي
که بگريزد از عهد روز غدير
چه گويي به محشر اگر پرسدت
از آن عهد محکم شبر يا شبير20
از پيغمبر خدا روايت شده که فرمود: «هارون دو پسر خود را شبر و شبير نام نهاد و من دو فرزندم حسن و حسين را بدانچه هارون دو فرزندش را ناميد، مينامم.»21
ناصرخسرو در جايي ديگر گويد:
جواني ستوده است مدحت مر او را
بس است و جز اين نيستش هيچ مفخر
که سادات جمع جوانان جنت
نبي گفت هستند شبّير و شبّر22
بيت دوم اشاره به حديثي است که از پيغمبر روايت شده که آن دو يعني حسن و حسين سيد شباب اهلالجنه هستند23 و اين تعبير پيغمبر چنان دلپذير بود که حضرت علي نيز با همين تعبير در نامة خود که به معاويه نوشت، از حسنين ياد کرد. ناصرخسرو در ديوان خود مکرر اندر مکرر اشاره به شهادت امام حسين(ع) و واقعة کربلا کرده و از قاتلان او به زشتي ياد ميکند و آنان را به سگان مست گشته تشبيه مينمايد؛ مانند اين دو مورد:
هيچ شنودي که به آل رسول
رنج و بلا چند رسيد از دهاش
دفتر پيش آر و بخوان حال آنک
شهره از او شد به جهان کربلاش
تشنه کشته شد و نگرفت دست
حرمت و فضل و شرف مصطفاش
وآن کس کو کشت مر آن شمع را
باز فرو خورد همين اژدهاش24
***
بيعصا رفتن نبايد چون همي بيني که سگ
مر غريبان را همي جامه بدرّد بيعصا
پاره کردستند جامه دين بر تو لاجرم
آن سگان مست گشته روز حرب کربلا25
و نيز در موارد متعدد به مناسبتي اشاره به «خون حسين» ميکند مانند دو مورد زير:
من که ز خون حسين پر غم و دردم
شاد چگونه کنند خون رزانم
از تو بدين کارها بماندم شايد
گرچه نشايد همي که از تو بمانم26
***
حاکم در خلوت خوبان به روز
نيمشبان محتسب اندر شراب
خون حسين آن بچشد در صبوح
وين بخورد ز اشتر صالح کباب27
و در بيت زير اظهار تأسف و اندوه بر شريعت اسلام ميکند که بدانجا رسيده است که سر عزيزترين و گراميترين فرزند رسول(ص) را به طمع حطام دنيا از تن جدا ميکنند:
شايد که بگريند بر آن دين که بدو در
فرزند نبي را بکشند از قبل زر
ور يار رسول است کشنده پسر او
پس هيچ مر او را نه عدو بود و نه کافر28
و اين تأسف ناصر خسرو بر دين اسلام براي بسياري از شاعران پيدا شد؛ چنان که کميت هم بر تعطيل احکام دين بدينگونه اظهار تأسف ميکند:
و عطلت الاحکام حتي کأننا
علي مله غير التي نتحل29
و مسلماً ناصر خسرو آنجا که ميگويد:
نشنودي آن مثل که زند عامه
مرده به از به کام عدو رسته30
همان رجز معروف حسيني را به ياد داشته که از بس مردم آن را بر زيان راندند، حکم مثل سائر را يافته و ورد زبان عامه گشته است:
الموت اولي من رکوب العاري
والعار اولي من دخول الناري31
عبارات ناصر خسرو در موارد متعدد اشاره به اين حقيقت که امام علي(ع) سيم و زري نداشت و آنچه که به ارث گذاشت علم و دين بود، کرده است مانند: «المنيه و لا الدنيه»32 و «موت في قوه و عز اصلح من حيات في ذل و عجز»33 و اشعاري مانند:
نترسيدند از مردن گه جنگ
ز نام بد بترسيدند و از ننگ34
تحت تأثير همين سخن مردانة حسين(ع) به وجود آمده است که حتي در برخي از اشعار تصريح به نام او نيز شده است مانند:
والحسين الذي تخيران يق
ضي عزيزا و لايعيش دنيا35
سخني را که امام حسين(ع) در روز عاشورا گفت و با آن سخن، ذلت و حقارت را زير پا گذارد، تا ابد بر صفحههاي تاريخ ميدرخشد و تا قرنها بعد هرگاه سخن از کساني به ميان ميآيد که تن به زير بار خواري و ننگ ندادند و مرگ با عزت را بر زندگي توأم با ذلت اختيار کردند؛ نام حسين بن علي در رأس آنان قرار ميگيرد. چنان که ابن ابيالحديد هنگامي که ميخواهد از «اباه الضيم» ياد کند، عنوان «سيد اهلالاباء» را براي آن حضرت به کار ميبرد.
از اين جهت است که شهادت امام حسين(ع) و جانبازي او، نمونه و اسوهاي شد براي همه کساني که در راه حق جهاد کردند و جان خود را بر سر عقيده و ايمن خود فدا کردند. تاريخ هرگاه که از اينگونه اشخاص ياد ميکند، در سرلوحه خود نام سيدالشهدا(ع) را که پيشتاز براي دفاع از حق بوده اول ميآورد:
واذکرن مصرع الحسين و زيد
و قتيلا بجانب المهراس
والقتيل الذي بحران امسي
ثاوياء بين غربه و تناس36
و باز شهادت امام حسين(ع) بود که بوستان شريعت محمدي را آبياري کرد و به مسلمانان آموخت که آنچه که باقي و جاويد است، روح است و تن که دستخوش نابودي و تباهي است، چندان اهميت ندارد و بايد آن را به موقع خود براي اعتلاي کلمة حق و عدالت و نشر دين و تقوي فدا ساخت.
حال که سخن را با ناصر خسرو آغاز کرديم، بيمناسبت نيست که سخن را با جملهاي از سخنان «اخوانالصفا» و «خلان الوفا» به پايان رسانيم. آنان ميگويند يکي از دلائلي که ميتوان بر بقاي نفس پس از مفارقت از بدن اقامه کرد، اين است که اهلبيت پيغمبر ما بدنهاي خود را در روز کربلا تسليم به قتل کردند و راضي نشدند که به حکم يزيد و زياد تن در دهند. آنان بر تشنگي و طعن و ضرب صبر کردند تا آن که نفوسشان از بدنهايشان جدا شد و به ملکوت آسمان بر رفت.
آري، امام حسين(ع) بدن خود را به آساني تسليم مرگ کرد تا بدان وسيله روح خود را تا ابد حاکم بر دلهاي مؤمنان گرداند و آنان در دفاع از حق و مبارزه عليه باطل، از او الهام گيرند. همان بدني را که او به خاطر روح، خوار داشت، و آن را تسليم ضرب و طعن و قتل کرد؛ چنان عزيز و گرامي باشد که همه مؤمنان آرزوي چشم سايي بر خاک او را داشته باشند و رفع اندوه و غم و فقر و بيماري را از آن تربت پاک بجويند.
پينوشتها:
1ـ بشاره المصطفي لشيعه المرتضي، طبري، ص 40 (نجف 1383 ق) /2ـ ديوان ناصرخسرو، ص 96 (به اهتمام مجتبي مينوي و مهدي محقق، تهران، 1352)/ 3ـ شرح نهجالبلاغه، ابن ابيالحديد، ج 11، ص 28 (به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1378 ق)/4ـ سوره آل عمران، آيه 61/ 5ـ جامعالاسرار، آملي، ص 251 (تهران، 1969 م)/ 6ـ شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 244/ 7ـ همان/ 8ـ ديوان ناصر خسرو، ص 186/ 9ـ شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 10/ 10ـ همان، ج 7، ص 149/ 11ـ ديوان ناصر خسرو، ص 186/ 12ـ همان، ص 447/ 13ـ همان، ص 151/ 14ـ بحارالانوار، ج 9، ص 373 (چاپ سنگي، تهران)/ 15ـ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 136، (تهران، بدون تاريخ)/ 16ـ تاريخ الحلفاء، سيوطي، ص 187 (قاهره، 1371)/ 17ـ صبح الاعشي، قلقشندي، ج 12، ص259 (قاهره، وزارهالثقافه)/ 18ـ نقل از کشفالغمه، اربلي، ج 190 (تهران، 1381 ق)/ 19ـ ديوان ناصر خسرو، ص 129/20ـ همان ص 402/21ـ مناقب ابنمغازلي، ص 379 (تهران، 1403 ق)/22ـ ديوان ناصر خسرو، ص 150(چاپ سيد نصرالله تقوي، تهران، 1308 ق)/ 23ـ المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ج 3، ص 18/ 24ـ شرح نهجالبلاغه، ج 15، ص 182 (اسدالاحلاف ـ عتبه بن ابيربيعه صبيه النار ـ عقبه بن ابيمعيط)/ 25ـ ديوان ناصر خسرو، ص 423 / 26ـ همان، ص 497/ 27ـ همان، ص 141/ 28ـ همان، ص 132 / 29ـ هاشميات، ص 111 / 30ـ ديوان ناصر خسرو، ص 349 / 31ـ کشفالغمه، ج 2، ص 208 / 32ـ مجمعالامثال، ميداني، ص 648 (تهران، 190 ق) / 33ـ همان، ص 649 / 34ـ بيت از فخرالدين اسعد گرگاني است در منظومه ويس و رامين / 35ـ شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 112 / 36ـ همان، ج 7، ص 126
انتهای پیام