( 0. امتیاز از )


دشت گونه ها از باران ديدگان، متنعم مي شوند آن گاه که دست نياز، عنايت يار را بکاود و در قنوت عاکفين، قلب ها را به کريم بي نياز، اهدا کنند.
در باغ اعتکاف و در صحن صفا و ساحت سپيده، اشک به اميد عبور دلارام مي افشانيم و هم آوا با معتکفان معراج، نام خجسته علي را ترنم مي کنيم.
شاکر و شادمان از آنيم که کعبه شکافت و عدالت، شکوفا شد. مباهات ماست که ديوار دل هايمان نيز بشکافد و ذره اي از آفتاب عنايت مولادر آن حلول کند.

ياران! به شکرانه نزول عشق از سحاب رحمت، سر به آستان دوست ساييد و اجلال امير حماسه به محفل خاکيان، خوش آمد گوييد.

شکرا که آفتاب فتوّت از افق کعبه دميد و شبنم شرافت بر گلبرگ هستي نشست.
همراز نبوت، آغوش احمد مي کاود و محراب مسجد کوفه را.
از کعبه تا بيت المعمور را با قلب شيعيان آذين بسته اند.
ولايت کل آمد و کل ولايت ظهور کرد.
مولاي ما با ولادت خويش کربلا را به ارمغان آورد و سمند حماسه را راهي ميدان خلوص و مجاهدت نمود. شعف را به شيعه بخشيد و گل تبسم را به رسول يار و فخر آفرينش اهدا کرد.
بدر سخاوت تابيد.
هستي، دوباره بهار را تجربه کرد و بر شانه هاي خسته زمين، هماي سعادت نشست و سايه سبز عدالت بر کوير تفتيده تاريخ، گسترده شد.
جغرافياي مودت و محبت، ترسيم گرديد.
صدف بيت الله الحرام، رخشا ن ترين گوهر کائنات را به خلقت عطا نمود.
نکهت گل از مکه وزيد و صاحب ذوالفقار، با وقار آمد.
ساقي عطشناکان قسط با ساغر طهور معدلت، پاي در حلقه دلخستگان نهاد و نويد سپيده وصل، انتشار يافت.
ديده بگشاييد که خورشيد از خانه يار برآمد و بر آسمان و اهل زمين تابيد.
دل به شکوفه هاي اميد بياراييد که امير عدل و عاطفه، خرامان به مسند احسان و عنايت دلدار آمد.
ياور رسول، جان مصطفي، بشارت بهشت و نسيم احسان عرش و ولايت مطلق و آيت کرامت نازل شد.
گرده روزگار، بار اندوه بر زمين نهاد و باغ بليغ احساس، سرشار از عطر نرگس و ياس به تماشاي دست افشاني گل ها و غزلخواني عندليبان نشست.
شبنم شوق بر رخسار نسترن چکيد و باران ستاره، ساحت صبح را مصفا نمود و کرانه نور را امواج درياي سُرور، سرشار از نمناکي طراوات کرد.
حُسن يوسف و اعجاز مسيح و بيضاي کليم و سطوت خليل و رحمت احمد، جلوه ي مکرر يافت.
اي عاشقان و مستغفران در اسحار و معتکفان درگاه يار!
سجاده سپاس بگسترانيد و نماز نياز ادا کنيد و يا علي گويان به استقبال بهار ايمان بياييد و بذر رجاء در مزرع سبز رجب بيفشانيد و با مقيمان مقام قدس، همنوا شويد و دل در دست مهرآگين مولا به وديعت سپاريد، که آنک صلاي سرخوشان باده پرست است فناي در فتوت حيدر و بقا بر ولاي ساقي کوثر.
چه خجسته صباحي است زادروز رادمرد ميدان عباد؛ آنگاه که از آسمان، فلق مي بارد و از هور، سپيده مي تراود.
امروز در پياله ي لاله به ناز، نور ناب مي ريزند.
غنچه دل به عشوه با شبنم شوق، رخسار مي آرايد.
از بزم باده نوشان، آواي دف و نواي شعف مي آيد.
خلوت گزيدگان ملکوت را ببين که چه عاشقانه غزلخواني کنند.
تمامت نور عرش را به يکباره به اهل خاک عطا کرده اند.
امروز، آيينه دار فضائل احمد و وارث خصائل انبياء آمد.
امير غدير و مولاي خداجويان، چونان آيات عشق بر کعبه نازل شد.
توحيد و ولايت و نور در خانه يار به هم برآمدند و به زيارت علي نايل شدند.
کعبه، گلدان زيباترين ياس هستي گرديد.
بهار در گستره زمين و آيينه در عرصه ي آسمان گسترد.
سپاه سپيده، طلوع طلعت مهر را به نظاره نشست.

يا علي!
به رواق ديدگان شيعه خوش آمدي!
ذوالفقار تو آيه عدالت بود و عدالتت سوره ي سعادت.
جهاد و عزت و قسط ، آستانبوس سراي پاکت بودند.
شهادت، مشتاق تو بود و شجاعت، خاضع درگاهت.
بهشت شيعه، خال گونه است يا ابوتراب!
تمامي شب هاي قدر عاشقان، فداي ليلة المبيت تو باد.
چشمان سياه تو ليلة القدر است و ابرويت محراب مستغفرين.
دل هاي ما در سُرور ميلادت از شوق، بسان کعبه شکافت و شکوفه ي اميدمان شکفت.

يا اباالحسن!
سوگند به خاک قدومت که تا قيام قائم آل طه، خاکسار آستان ولايتيم و بر پيمان الهي خويش، پايدار.
سلام ساکنان مسکن صدق و ارادت پاک دلدادگان، نثار مقدم قدسي تو باد.
سلام شيعه بر قسيم نار و نور، سالار حماسه و حضور، امام شکيبا و شکور.
سلام بر مولد و ميلادت، سلام بر مشهد و معراجت.
اي مولاي موحدان و امير ايمانيان و مقتداي مجاهدان!
اين کلام عرشي شيعه است که با ولادت با جلالت تو مي گويد: « فزت و رب الکعبه».

- مژده آمدنت
آن روز، مادرت با خوشحالي و هيجان، نزد پدرت ابوطالب آمد تا خبر فرزنددار شدن آمنه را به او بدهد. پدرت، خبر را که شنيد رو به مادرت کرد و گفت: تو هم سي سال صبر کن. پسري به دنيا خواهي آورد که هم شأن و هم رتبه فرزند آمنه است مگر در مقام نبوت.
راستي معروف بود که مادرت فاطمه، مهربان ترين زن ها نسبت به پسرعمويت بود و البته اين مهرباني يک سويه نبود. روزي از پيامبر(ص) شنيد که مردم در قيامت، برهنه محشور مي شوند. مادرت گفت: واي از اين رسوايي. حضرت به او فرمود: «من از خدا مي خواهم که تو را با لباس محشورکند»
روزي ديگر شنيد که پيامبر(ص) براي اصحابش از فشار قبر مي گويد. مادرت با نگراني گفت: واي از ناتواني آن روز. حضرت به او فرمود: «من از خدا مي خواهم که تو را در قبر آسوده بدارد...»

اقرار به حقيقت تو
شنيده ام پيش از آن که تو از مادر متولد شوي، همه قريش تو را مي شناختند...
آن روز که نور پاک تو از صلب ابوطالب به فاطمه بنت اسد منتقل شد، زمين تکان شديدي خورد و تا چند روز اين لرزش ادامه داشت. قريش وحشت زده بت هايشان را برداشتند؛ آنها را بالاي کوه ابوقبيس گذاشتند و قسمشان دادند که اين زمين لرزه را متوقف کنند. اما زلزله شديدتر شد و صخره هاي ابوقبيس شروع به ريزش کرد و بت ها به صورت بر زمين افتادند.

قريش وحشت زده و مضطرب مانده بود که بايد چه کار کند. پدرت بي آنکه ترسي در چهره اش پيدا باشد پيش آنها آمد و گفت: ايهاالناس! امروز خداوند خلق مبارکي آفريده که اگر به ولايت او اقرار نکنيد و به اطاعتش گردن ننهيد و شهادت به امامتش ندهيد، اين زلزله هيچ وقت آرام نخواهد شد و هيچ خانه اي را در اين ديار باقي نخواهد گذاشت.

قريش گفتند: اي ابوطالب! هرچه تو بگويي اطاعت مي کنيم . آن وقت پدرت با گريه دست به آسمان بلند کرد و گفت: «الهي و سيدي اسألک بالمحمديه المحموده و بالعلويه العاليه و بالفاطميه البيضاء الا تفضلت علي تهامه بالرأفه و الرحمه» به خدا قسم که همه عرب آن کلمات را نوشتند و در جاهليت معروف بود که هر وقت گرفتاري شديدي پيش مي آمد، مردم آن کلمات را مي خواندند و دعايشان مستجاب مي شد بي آنکه حقيقت آن کلمات را بدانند.

در آغوش آفتاب

اصلاً قحطي وخشکسالي حجاز و فقر و تنگدستي ابوطالب همه و همه بهانه بود. انگار روزگار هم با دل تو و پسرعمويت همراه شده و زمين و زمان را به هم ريخته بود تا ابوطالب بيايد و بگويد اي بني هاشم! هر کدام از شما تکفل يکي از فرزندان مرا به عهده بگيرد و در اين ميان تو سهم پسرعمويت شوي که از مدت ها قبل، تو را براي خودش نشان کرده بود و تو تا هميشه آن روزها را با افتخار به ياد بياوري و تعريف کني که خردسال بودم که رسول خدا(ص) مرا در آغوش مي گرفت و به سينه مي فشرد. مرا در بستر خود مي خواباند طوري که بدن او را لمس مي کردم و بوي خوش او را مي شنيدم. اصلاً او خودش غذا را مي جويد و در دهان من مي گذاشت. هرجا مي رفت مثل بچه اي که به دنبال مادرش برود، دنبال او به راه مي افتادم. او هر روز يکي از فضائل خود را به من ياد مي داد و.....

فقط تو پيامبر نيستي

و فکر نمي کنم اين اصلاً تصادف باشد که تو هنگام نزول نخستين وحي، کنار غار حرا، تنها شاهد بعثت آخرين رسول حق باشي.

خودت تعريف کردي هنگامي که وحي نازل شد، صداي ناله شيطان را شنيدم. از حضرت پرسيدم اين ناله چيست؟ رسول خدا(ص) فرمود: اين ناله شيطان است و علت ناله اش اين است که ديگر نااميد شد از اين که در روي زمين از او اطاعت شود.

مي بيني علي جان! هرچه را من مي شنوم، تو هم مي شنوي و هرچه را من مي بينم، تو هم مي بيني. فقط تو پيامبر نيستي... اگر من خاتم پيامبران نبودم، تو شايستگي مقام نبوت را داشتي؛ ولي تو، وصي و وارث من، سرور اوصياء و پيشواي پرهيزگاران هستي...

من و تو، از يک گِل...
آن روز، رسول خدا(ص) رو به تو کرد و گفت: مي خواهي به تو بشارتي بدهم؟ فرمودي: چه بشارتي يا رسول الله؟ حضرت فرمود: «من و تو از يک گل آفريده شده ايم و شيعيان ما از زيادي گل ما خلق شده اند. روز قيامت مردم را به نام مادرشان صدا مي زنند به جز شيعيان تو را که به نام پدرت صدايشان خواهند کرد. چون شيعيان تو همه حلال زاده اند.»

مهربان بودي و نگران

رسول خدا(ص) به ما گفته بودند که تو هم مثل ايشان پدرمان هستي اما تو نه تنها پدر امت بودي که مثل مادري نگران که موقع ترک خانه، با نگراني سفارش همه چيز و همه کس و همه جا را به فرزندانش مي کند و باز هم مرور مي کند تا سفارشي را از قلم نيانداخته باشد، مدام اين حرف ها را با ما متذکر مي شدي:
 مي گفتي ما دوست داريم شما را شفاعت کنيم. ما اهل بيت را در قيامت از شفاعت خودتان درمانده نکنيد.
 مواظب اعمالتان باشيد. نکند روز قيامت پيش دشمنان ما رسوا باشيد.
 زياد استغفار کنيد. استغفار روزي آور است.
 تا مي توانيد کار خير ذخيره کنيد. مطمئن باشيد که فردا به دستتان مي رسد.
 بيشتر کلامتان ذکر خدا باشد. گناه نکنيد. بنده وقتي گناه کند روزي اش قطع مي شود.
 انواع بلاها را با دعا دفع کنيد
 هرماه، سه روزش را روزه بگيريد. ما اهل بيت، دو پنج شنبه که ميانشان چهارشنبه است روزه مي گيريم.
 اگر حاجت مهمي داريد، صبح پنج شنبه به دنبال آن برويد. چون رسول خدا(ص) از خدا خواسته که بامداد پنج شنبه را بر امتش مبارک گرداند.
 از خانه که بيرون مي رويد آيه الکرسي و اناانزلناه و فاتحه الکتاب را يادتان نرود. قضاي حاجت دنيا و آخرت شما در اين آيات است.
 لباس ضخيم بپوشيد. لباس نازک دين آدم را نازک مي کند
 ايستاده آب نخوريد، دردي مي گيريد که ديگر درمان نمي شود. مگر آن که خدا عافيتتان دهد.
 مريض هايتان را با صدقه درمان کنيد و از مالتان با زکات محافظت نماييد.
 نکند با هم اختلاف کنيد که سبب خروجتان از دين است.
 هروقت از برادرتان لغزشي ديديد بر سر او نريزيد که ارشادش کنيد، با نرمي به او بگوييد
 چهارپايان را نزنيد. آنها هم براي خودشان خدا را تسبيح مي کنند.
 لباس نخي بپوشيد که لباس رسول خدا(ص) بود.
 بر پيغمبر و آلش صلوات بفرستيد تا خدا دعايتان را مستجاب کند.
 لباس هايتان را زود به زود بشوييد که همّ و غم را از بين مي برد.
 موهاي سفيدتان را نکنيد. موي سفيد نور است. هر که در اسلام مويش را سفيد کند، روز قيامت همان موي سفيد نور او خواهد بود.
 بدون طهارت نخوابيد.
 به سمت قبله آب دهان نياندازيد. و اگر سهواً انداختيد از خدا آمرزش بخواهيد.
 پيش برادر مؤمنتان که مي خواهيد برويد خودتان را بياراييد
 سحرخيزي باعث تندرستي است و رضاي خدا و رحمت اوست و تمسک به اخلاق پيمبران است.
 سيب بخوريد. معده تان را پاک مي کند.
 رکاب انگشتر مردها چيزي به جز نقره نباشد.
 غذاي داغ نخوريد. صبر کنيد تا سرد شود. آخر رسول خدا(ص) فرموده برکت در غذاي سرد است و غذاي داغ برکت ندارد
 امانت را به صاحبش برگردانيد حتي اگر صاحبش قاتل پيغمبران باشد.
 بازار که مي رويد خيلي به ياد خدا باشيد.
 مواظب باشيد غده هايي را که به گوشت چسبيده نخوريد
 کدو بخوريد عقل را زياد مي کند
 گلابي دل را روشن مي کند و به اذن خدا دردهاي آن را آرام خواهد کرد
 پيغمبر دوست داشت قبل و بعد از غذا ترنج ميل کند
 انار را با پيه اش بخوريد. معده را شستشو مي دهد و دل را زنده مي کند و وسوسه شيطان را از بين مي برد.
 کاسني بخوريد. هر بامداد يک قطره بهشتي در کاسني است
 آب باران بنوشيد. پاک کننده تن است و بيماري ها را دفع مي کند
 بچه هايتان را از چرک و چربي بشوييد. شيطان، چرک و چربي را بو مي کند و بچه هايتان در خواب مي ترسند. دو تا فرشته آنها هم از اين آلودگي در آزارند.
 حج که مي رويد به کعبه زياد نگاه کنيد
 اگر مي خواهيد بدانيد چه مقامي پيش خدا داريد، ببينيد با گناهانتان در چه وضعي هستيد
 با بدگويان ما ننشينيد و ما را پيش دشمنانمان علني مدح نکنيد
 هر وقت در سفر بوديد و راه را گم کرديد يا از چيزي ترسيديد فرياد بزنيد و بگوييد يا صالح اغثني
 به خدا قسم که شتاب بلاها به سمت مؤمن از سيلي که از کوه سرازير مي شود يا از دويدن استر تندتر است
 از خدا عافيت از سختي بلا را بخواهيد و سختي بلا چيزي نيست جز از بين رفتن دين.
چشم به راه فرج باشيد. از رحمت خدا نااميد نشويد. محبوب ترين کارها نزد خدا انتظار فرج است.

ما؛ ما و تو اي امام مهربان

آري تو پدر ما بودي و مهربان تر از مادر اما، ما چه فرزندهايي بوديم که مي فرمودي:
- به خدا چقدر دوست دارم که حق تعالي مرا از ميان شما ببرد و در رياض رضوان جا دهد
- چرا بدبخت ترين اين امت نمي آيد تا محاسن مرا از خون سرم خضاب کند؟
- خدايا من از اين ها به تنگ آمده ام و اين ها از من
- من از اين ها ملال يافته ام و اين ها از من
- خدايا مرا از اين ها بگير و راحت کن و اين ها را مبتلا به کسي کن که مرا به ياد بياورند...
و آن روز لبخندت محو شد
به مسجد رفتي؛ نماز صبح را خواندي؛ مشغول تعقيبات شدي تا آفتاب درآمد. چقدر دلتنگ به نظر مي رسيدي. رو کردي به چند نفري که در مسجد بودند، گفتي به خدا قبل از اين ها کساني را مي شناختم که شب ها را تا صبح به عبادت حق تعالي مي گذراندند؛ ساعت ها براي خدا روي پا مي ايستادند و پيشاني شان را براي خدا بر خاک مي گذاشتند؛ طوري عبادت مي کردند که انگار صداي شعله هاي جهنم در گوششان است؛ وقتي پيش آنها از خدا ياد مي کردي از ترس به خود مي لرزيدند؛ با همه اين اوصاف گمان مي کردند که شب را به غفلت گذرانده اند.
بعد از آن روز هيچ کس لبخند تو را نديد تا روزي که.....

و قصه ماه و چاه...
مي گفتي دنيا! بگرد و ببين علي چه کسي را دوست دارد و دوست هاي علي را از علي بگير! راستي، منظورت فاطمه که نبود؟
چقدر آبادي ساختي. اصلاً مدينه را تو نخلستان کردي
اما تو نيامده بودي که فقط درخت بکاري...
شايد هيچ کس در جهان به اندازه تو چاه نکنده باشد.
اما اين همه چاه عميق
حتي براي يک آه عميق تو
چقدر کوتاه بودند
امروز آه تو دامن عالم را گرفته است.

- نگين انگشتري امامت
مدينه، منتظر بود لحظاتي را که مي آمد و با خود اتفاق مبارکي مي آورد
پيراهني پر از ستاره بر تن کرده بود
ماه تابان، گردن آويزي بود روشن بر گردن آسمان.
مدينه، باران باران، خيس ثانيه هايي بود لبريز از شعف و سرور
آرامشي خاص در نگاهش موج مي زد
نگاهش به آسمان بود چشم براه آن نور باهر، که مي آيد و هستي را روشن مي کند
آسمان، چراغان بود
عرش، در تلآلوي نور خدا، آينه در آينه مي درخشيد
روشن بود ساق عرش
و گوشواره امامت بر آن تلألو داشت
نور بود و نور که پي در پي
مي آمد زمين را با حضور خويش به آسمان پيوند زند
پدر، آرام تر از هميشه ايستاده بود
و هم چنان منتظر؛ با لباني که مترنم به ذکر اوست؛ دوست.
مي بيند خانه روشن مي شود
از عطر سيب معطر مي شود
و در مهد امامت نهمين طفل در آغوش عصمت و عزت، تولد مي يابد
«محمد» آمد
تا موسي وار، درياي علم را بشکافد
عيسي گونه، حقيقت را جاني ديگر بخشد
آمد تا عالمان بزرگ را در برابر شکوه و عظمت علم خويش سر تسليم فرود آورد
او آمد تا طعم شيرين رستگاري را به کام شيعيان بچشاند
او آمد تا نگين انگشتري امامت باشد
محمد آمد
تا معجزه محمدي ديگري را نشان دهد
ـ به طفلي طومار صدساله عالمان بي عمل را در هم بپيچد ـ
آمد تا جواد الائمه باشد؛ نور کرامت و لطف الهي را ديگر بار در چشم خانه دل هاي کور بنماياند.
آمد تا اتفاقي مبارک در مدينه امامت باشد
مدينه، منتظر بود
لحظاتي را که مي آمد و عرش را بر زمين مي آورد....

- حضرت علي (ع) از نگاه ديگران
خواستيم اميرالمؤمنين را از زبان دوستان بگوييم. گفتيم شايد بگويند...
خواستيم او را از زبان دشمنانش وصف کنيم، ديديم بارها اعتراف کرده‏اند.
خواستيم على(ع) را از نگاه ديگران بگوييم.
على(ع) را نمى‏توان در اين آينه‏ هاى کوچک ديد. شايد آينه ‏ها را که کنار هم بگذاريم گوشه‏اى از بزرگى على(ع) را بنماياند.

1- پيامبر اکرم(ص) فرموده است: «اى على؛ جز خدا و من، کس ديگر تو را نشناخت».
2- عايشه گويد: «پدرم، ابوبکر را ديدم که بسيار به چهره‏ على بن ابي طالب (ع) نگاه مى‏کند. گفتم: «اى پدر! چرا تو زياد به چهره‏ على نگاه مى‏کنى؟» گفت: «دخترم! از رسول خدا شنيدم که مى‏فرمود: نظر کردن به چهره‏ على عبادت است».
3- عمر از رسول خدا روايت کرد که: «اگر مردم بر دوستى على بن ابى‏طالب(ع) اتفاق و اجتماع مى‏کردند، خدا آتش را خلق نمى‏کرد».
4- معاويه ابن ابى‏سفيان با آن همه دشمنى آشکار با آن حضرت، بيان داشته: «علم و فقاهت با مرگ على(ع) از ميان رفت».
5- جرج جرداق(1) : «اى جهان! چه مى‏شد اگر هر چه قدرت و قوه دارى به کار مى‏بردى و در هر زمان عليى با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش و با آن ذوالفقارش، به عالم مى‏بخشيدى؟!»
6- جبران خليل جبران(2): «عرب، حقيقت مقام و قدرش [على(ع)] را نشناخت؛ تا آن که از همسايگان عرب مردمى از پارس به پا خاستند و فرق ميان گوهر و سنگريزه را شناختند». 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر