(
امتیاز از
)
واقعيت نامتناهى على(ع)
من در اين گفتار در پى آنم که زيرساز زندگى على(ع) و اهميت بحث در آن باره را تا حدى روشن کنم و فلسفه لزوم توجه به طرز فکر و عمل امام را اگر امکانات بگذارند برملا سازم، تا اجتماع ببيند که اگر هر صبح همراه نشريات يوميه، يک کتاب هم در زندگى على به دست مردم بدهد زياد نيست، بلکه تنها راه زنده نگه داشتن نواميس ارزشمند زندگى همين است و بس، که زندگى على روش و اجتماعى على پسند بسازيم، و در اين راه اگر نيروى شورانگيز ولاى على و معنويت خلاق تشيع و نشاط سازنده طبقه جوان به همگامى برخيزند، به رسيدن به مقصود، اميدها خواهيم داشت و ديگر گناه يأس مرتکب نخواهيم گشت.
پس اکنون، منظور اين نوشته نشان دادن موقعيت تربيتى على است در تاريخ انسان و هم نماياندن فلسفه پيگيرى از اين رشته بحث و گفتگو که مخصوصاً نگارنده اين صفحات در زندگى خويش زياد بدان اهتمام ورزيده است و يقين است که در اين گفتار از من توقع داشته نشده که درباره عظمت ذاتى و شخصيت على سخن سر کنم و حتى از آن بيکرانه بحر قسمت يک روزهاى در کوزه ريزم، چه اين کار از بزرگانى همچون ابن سينا و نصيرالدين طوسى بر نيامد که با کلماتى کوتاه دهشت زدگى خود را در برابر اين عظمت بتوان عظمت نشان دادند و مبهوت به ديواره تاريخ تکيه کردند.
چون واقعيت على همچون واقعيت اسرار بزرگ است که هر چه انسان بدانها نزديک شود و بکاود و پى برد، بيشتر مرعوب مىشود و از زبان مىافتد.
درباره شخصيت و عظمت على همين بس که انسان هرچند هم پر مطالعه و دانش اندوخته باشد به اشارهاى بگذرد، زيرا بعد شناسايى على بعد مطالعه و دانشها و مقياسهاى بشرى نيست.
آن کس که در دريايى بى ساحل و کبود دست و پا مىزند و خورشيد را مىنگرد که از سمتى از آب طلوع مىکند و از سمت ديگر در آب فرو مىرود درباره اين دريا، چه بگويد؟ جز اين که همين قدر بفهماند که در دريا افتادهام و در دامن امواج کوه پيکر اين دريا خارهاى گران خاشهاى بيش نيست.
على همان بيکران دريايى است که خورشيد همه ارزشهاى زندگى و احساس و شعر انسانى از سويى از آن مىدمد و از سويى در آن غروب مىکند و گنجايش سطح هستى على است که مىتواند تمام فروغهاى ارزيابى شده وجود را بگيرد و از خود متجلى سازد، انسان در اين دريا افتاده چه بگويد؟ جز اين که بگويد من هم دستخوش امواج اين دريا شدهام.
عشق هميشه از رسيدن به زيباييهاى عظمت بار و پر غرور سرچشمه مىگيرد و تا ممکن گردد درباره آن زيباييها گفتگو و تفسير شود ولو در حديث ديگران، چنان مىشود، ولى همين که از حد تعريف گذشت زبان بسته مىشود و چشم دل باز، و عشق در عمق روح ريشه مىدواند و هر دم بر تجليات و دامنگيرىهايش افزوده مىگردد. کمکم غبار و خاکسترى نمىماند و آتش گل انداخته عشق مىسوزد و مىسوزاند و بى سر و سامان مىکند. عاشقان ديگر سر و سامان نمىدانند.
واقعيت متجلى على در همه مظاهر زيباييهاى عظمت پيوند: احساس، نفوذ، ديد، عدالت، تقوا، شجاعت، رادى، بزرگى، سخاوت، اصالت احساس وظيفه، انسان دوستى بيکران، حقوقشناسى باريک، يتيمنوازى و زاغه جويى، پي ريزى فلسفههاى عميق، محبت و شور زندگى، ايثار، نيايش و عبادت از گنجايش بدر، ولايت مطلق و نفوذ در روح عالم و تسلط بر ملکوت ماهيات به اذن و اراده خدا، روشن انديشان را وا داشت، که نه تنها على را پيشواى خود بدانند بلکه به او عشق بورزند، او را بزرگ دارند و بزرگ، آنگونه که انسانها هماهنگ شوند و انسانى را بزرگ دارند، براى انسانيت، براى حق... براى حقيقت جاودان... براى آن فروغ مطلق و بىانتهايى که از مرزهاى انديشه مىگذرد.
آنان که به درستى شناختند که بايد به فکر انسان باشند، آنان که فهميدند که بايد صخره مانند تکيهگاه پيکرهاى واقع شوند که در پرتو شخصيتش کوچکترين پديده حقوقى پايمال نگردد و تعليماتش زندگى سازد و زندگىهاى مرگگونه را خراب کند، آنان که دانستند که بايد بکوشند تا يک روز، در يک اجتماع، يک طفل يتيم، حتى از يک حق خود هم محروم نماند و آنان که به انسان و ارزش انسان ايمان آوردند، رفتند که على را يارى کنند و طنين تکاندهنده اين نداى حماسى را همه جا برسانند و همراه نور خورشيد به هر کرانهاش بريزند.
اين حقيقتها بود که عشقى خون فرجام و محبتى دامنگير آفريد و براى اينها واين وظيفه بزرگ انسانى بود که انسانهاى بزرگى همچون:
سلمان فارسى، اباذر غفارى، مقداد کندى، محمد بن ابىبکر، عبدالله بن مسعود، سعد بن عباده، قيس بن سعد، مالک اشتر نخعى، سعيد بن قيس همدانى،هاشم مرقال، کميل بن زياد، حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، ميثم تمار، رشيد هجرى، سعيد بن جبير، عبدالله بن عفيف، سليمان بن صرد خزاعى، عبدالله بن سعيد آزدى، محمد ابن ابى عمير، ابن سکيت و صدها نفر ديگر رفتند وبه جرم على دوستى (که در واقع همان انسان دوستى مطلق بود، چه بگفته روسو: دوستى انسانيت جز دوستى على نيست) سوختند و نابود شدند و خاکستر گرم خود را بر ارواح پاشيدند...
اينها بود که رفتند و تاريخ علىشناسى و تشيع را با خون آزادگان نوشتند و شهداى عظيم کربلا سرود پيروزى خونرنگ خود را در خيمه تاريخ نواختند و بزرگترين سرمشق را به آزاديخواهان و مصلحان دادند.
اينها بود که سادات حسنى و حسينى هر دم در هر گوشه خروج کردند. و زندگى خود را با تند رنگ خون زينت دادند و اولاد على و فاطمه لاى ديوارها گذارده مىشدند و در ساختمان يک شهر اسلامى کار استوانه را به دوش مىگرفتند، و ابوالفرج اصفهانى کتاب «مقاتل الطالبيين» را نوشت.
اينها بود که جوانان شيعه مذهب غيور که آتش عشق على مشتعلشان ساخته بود، در کوچهها و خيابانهاى کوفه حرکت مىکردند و پرچمهاى خونين خود را در ميان نخلستانها مىگرداندند و با شعار شور آور «يا منصور امت» هيجان خلق مىکردند.
اينها بود که اصحاب بزرگوار ائمه با چه خون جگرها و دردها و مشقتها، تعليمات شيعه را نشر مىدادند، عقيدهشناسان و حقوقدانان بزرگ تربيت مىشدند و امام صادق 4000 تن را تربيت مىکرد و جابر بن حيان پدر شيمى را پرورش مىداد.
اينها بود که محدثان و اديبان و دانشمندانى مانند:
شيخ ابوالحسن علان رازى، حافظ بديعالزمان همدانى، ابوالحسين بن طرخان کندى، ابوالمحاسن رويانى، شيخ ابو على فتال نيشابورى، ابنهانى اندلسى، مؤيد الدين طغرائى، شيخ جمال الدين حمدانى، شيخ حسن بن محمد سکاکينى، شمسالدين محمد مکى، حکيم صدرالدين دشتکى، شيخ نورالدين علايى محقق ثانى، شيخ زينالدين عاملى، شيخ شهاب الدين خراسانى، قاضى نورالله شوشترى و... که سر و کارشان با علم و کتاب و مدرسه بود به هيجان آمدند و در راه نواميس انسانى تشيع شهيد گشتند و سرفصل کتاب علم را با خون آذين بستند و خون جوشنده خود را بر افق تاريک پاشيدند و خاطرات «مرگ سقراط» را تجديد کردند، و علامه امينى از پس کرانههاى احساسات خويش دست برآورد و کتاب آنان: «شهداءالفضيله» را نوشت.
اينها بود که شعراى پرشور و متفکر و با شخصيت و مبارزى همچون:
نابغه جعدى، فرزدق، کميت اسدى، سيد حميرى، ابوتمام طائى، دعبل خزاعى، حمانى کوفي، ابو فراس حمدانى، شرف رضى، عبدى کوفى، اشجع سلمى، کثير عزه، ابن الرومى، ابوالفتح کشاجم، صنوبرى، مفجع، ناشى صغير، ابن حماد، ابن طباطبا، ابوالفرج رازى، مهيار ديلمى، ابو العلاء معرى، صفىالدين جلى، ابو حامد انطاکى، قاضى تنوخى، رودکى، فردوسى طوسى، سنائى غزنوى، ابوالحسن تهامى، ابن سنان خفاجى، ابن منير طرابلسى، اسدى طوسى، کسائى مروزى، ناصر خسرو علوى، حافظ شيرازى، سلمان ساوجى، نظيرى نيشابورى، جمالالدين خليعى، حافظ رجب برسى، صائب تبريزى، محتشم کاشى، سروش اصفهانى، سيد حيدر حلى، عبدالمحسن کاظمى، علامه اقبال پاکستانى، شيخ کاظم ازرى، شيخ محمد رضا سبيبى، سيد سعيد حبوبى، عبدالمهدى مطر، ملکالشعراى بهار و...
و فلاسفه و حکما و رياضىدانان و عقيدهشناسان بزرگى همچون:
هشام بن حکم، ابن اعلم بغدادى، حسن بن موسى نوبختى، ابو على سينا، ابو نصر فارابى، ابو ريحان بيرونى، خواجه نصير طوسى، يعقوب کندى، ابو على بن مسکويه، ابو اسحق فزارى، ابوسعيد سجزى، ابو زيد بلخى، احمد بن يوسف مصرى، احمد بن طيب سرخسى، ابن قبه رازى، ابن مبشر بغدادى، بديع اسطرلابى، قطبالدين رازى، مير ابوالقاسم فندرسکى، ميرداماد حسينى، غياثالدين کاشانى، ملا عبدالرزاق لاهيجى، جلالالدين دوانى، ابومحمد همدانى، کاملالصباح عاملى و...
و شخصيتهاى ادبى، علمى، حقوقى و اجتماعى مهمى همچون:
شيخ مفيد، شيخ صدوق، شيخ کلينى، شريف رضى، شريف مرتضى، خليل فراهيدى، ابوالحسن کسائى، ابوعقمان مازنى، ابن فهد حلى، شيخ طوسى، قطبالدين راوندى، شيخ طبرسى، امام مرزوقى، ابن ابى جمهور احسائى، علامه حلى، ابوالفتوح رازى، عبدالجليل قزوينى رازى، ابوالفضل ابن العميد، صاحب بن عباد، ابن طاووس حسنى، شيخ بهائى، علامه مجلسى، مقدس اردبيلى، ملا مهدى نراقى، فيض کاشانى، شيخ حر عاملى، علامه بحرالعلوم، مير حامد حسين هندى نيشابورى، ميرزاى شيرازى، سيد جمالالدين اسدآبادى، شيخ انصارى، سيد محسن امين عاملى، سيد حسن مدرس، سيد حسن صدر کاظمى، شيخ محمد جواد بلاغى، شيخ محمد حسين کاشفالغطا، سيد عبدالحسين شرف الدين، آيتالله بروجردى، شيخ آقابزرگ تهرانى، امام خمينى، علامه امينى و... و بسيار رهبران بزرگ و مصلحان اجتماعى و رجال علمى ديگر همه مشعل علىشناسى را به دوش کشيدند و اجتماعات با پرتو دانش و تقوا و فضايل خويش به حقايق جاويد و مفاهيم زنده تشيع رساندند و فداکاريهاى خستگىناپذير و مجاهدات عظيم خود را سرمشق آيندگان قرار دادند. گر چه همواره سد راههايى خشن نيز داشتهاند.
اينها بود که دانشمند بزرگ ابوريحان بيرونى در کتاب «الاثار الباقيه» عيد غدير را از بزرگترين اعياد همگانى اسلامى شمرد...
وضياء الدين مقبلى عالم متبحر اهل سنت، پس از ذکر اسناد حديث غدير، گفت:
«فان لم يکن هذا معلوماً فما فى الدين معلوم»
اگر اين حديث، دانسته و ثابت نباشد پس در اسلام هيچ دانسته و ثابتى نيست.1
حافظ ابوالعلاء همدانى گفت: «اروى هذا الحديث بمائتين و خمسين طريقاً: من اين حديث (غدير) را با دويست و پنجاه سند نقل مىکنم».2
اينها بود که دانشمندان و محدثان بزرگ اهل سنت، فضايل و مناقب على را در کتب خود نوشتند و در سراسر ممالک نشر شد و بازگو گشت و نفوذ کرد و پرورش داد و حتى حقيقت غدير را که يکى از ريشههاى استدلالى و دينى و الهى تشيع است و بس مهم و قاطع، گروههاى فراوانى از علماى فنى سنت درکتابهاى معتبر و معتمد خود، حتى در چند «صحيح» نقل کردند...
اينها بود که پيوسته کتاب على «نهجالبلاغه» همچون مشعل جاودان افروخته، روى پايه افکار و احساسات اجتماعات قرار داشت و همواره نيز قرار دارد و بيش از صد شرح و تفسير بر آن نوشته شده و به دهها زبان، همه يا قسمتهايى از آن گردانده شده است و از شرحهايش يکى شرح شيخ محمد عبده (حکيم و مفتى بزرگ مصر و از پيشوايان حرکتهاى علمى و اجتماعي اخير آن کشور) است که بواسطه تأثيرات سيد جمالالدين و همکارى با او، بيشتر بحقايق تشيع و کلام على(ع) پى برد و بر آن شرح نوشتن و آن کتاب را در همه مصر و بلاد اسلامى عرب پهن کرد و در آغاز شرحش گفت:
«من در مطالعه اين کتاب از فصلى به فصل ديگر مىرسيدم و حس مىکردم که پردههاى سخن عوض مىشود و آموزشگاههاى پند و حکمت تغيير مىيابد و گاهى خودم را در جهانى مىيافتم که ارواح بلند معانى با زيور عبارت تابناک، آن را آباد ساخته است.
اين معانى بلند پيرامون روانهاى پاک و دلهاى روشن مىگردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد و به مقصد عالي يى که دارند برساند و از لغزش گاهها دورشان کرده به شاهراه محکم فضيلت و کمال بکشاند. و گاه مىيافتم که عقلى نورانى که هيچ شباهتى با اجسام ندارد از عالم الوهيت جدا گشته و به روح انسانى اتصال يافته او را از لابهلاى پردههاى طبيعت بيرون آورده و تا سرا پرده ملکوت اعلى بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرينش رسانده است...».3
از ترجمههاى نهجالبلاغه يکى اثر مرحوم جواد فاضل است که بارها به نام «سخنان على» به چاپ رسيده است. من به طبقه جوان يکسر، توصيه مىکنم که اين کتاب را بگيرند و هميشه داشته باشند و در هر شبانه روز ولو مقدار کمى از آن بخوانند حتى آن جوانان که خود را از دين کنار مىکشند (در صورتىکه به اصول شريف انسانيت پاى بند باشند) پذيرفتن اين توصيه مهرآميز چندان زحمتى ندارد. بروند و با على آشنا شوند و به همين که از او نامى بشنوند، بس نکنند، تا بنگرند که اگر دين همانست که على داشته و بدان مىخوانده، بايد دين داشت و بايد به استوارى در دين سر بلند بود... و بايد در تمام فراز و نشيبهاى زندگى از فروغهاى اين مرد جاودان هدايت جست.
اينها بود که حتى از غير مسلمين دهها نويسنده و فيلسوف و اديب بزرگ در سراسر جهان درباره عظمت على(ع) مقالهها و کتابهاى مختصر و مفصل نوشتند و کسانى مانند بارون کاراديفو، توماس کارلايل، جبران خليل جبران، امين نخله، نرسيسان، گابريل انگيزى، جورج جرداق، بولس سلامه، ميخائيل نعيمه، فؤاد جرداق و... در تجليل امام سخنها گفتند، و از آن ميان کارلايل انگليسى گفت: «...و امام على جز اين ما را گنجايش ندارد که او را دوست بداريم و بدو عشق بورزيم» و نرسيسان فاضل مسيحى گفت: «اگر اين خطيب بزرگ در عصر ما، هم(10) اکنون بر منبر کوفه پا مىنهاد، مىديديد که مسجد کوفه با آن پهناوريش از شاپوهاى اروپائيان موج مىزد، مىآمدند تا از درياى سر ريز دانش او روحشان را سيراب سازند»...4
اينها بودکه شبلى شميل دوست بخنز و طبيعيدان معروف گفت: «الامام على بن ابى طالب عظيم العظماء، نسخة مفردة لم يرلها الشرق و لا الغرب صورة طبق الاصل، لا قديماً و لا حديثاً.»5
اينها بود که بولس سلامه بيروتى حقوقدان مسيحى در اثر ادبى و بديع خود سرود: «شبهايى که بيدار بوده با درد و رنج مىگذراندم، افکار و تخيلاتم مرا به گذشته کشانده و شهيد بزرگ امام على و سپس امام حسين به ياد من مىآمدند، يک بار براى مدتى طولانى گريستم و سپس شعر «على و حسين» را نوشتم.
آرى من يک مسيحى هستم ولى ديده باز دارم و تنگ بين نيستم. من يک مسيحى هستم که درباره شخصيت بزرگى صحبت مىکنم که مسلمانان درباره او مىگويند خدا از او راضى است، صفا با اوست و شايد هم خدا به او احترام بگذارد، و مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن گفته و از تعليمات او سرمشق مىگيرند و دينداريش را پيروى مىنمايند.
از آنجا که در آيينه تاريخ، مردم پاک و نفس کش بخوبى نمايان هستند مىتوان على را بزرگتر از همه آنها شناخت... او بطورى از وضع رقت بار يتيمان و فقيران متأثر و غمگين مىگشت که حالت وحشتناکى بخود مىگرفت...
اى داماد پيغمبر! شخصيت تو مرتفعتر از مدار ستارگان است. اين از خصايص نور است که پاک و منزه باقى مانده، گرد و غبار نمىتواند آن را لکهدار و کثيف کند. آن کس که از حيث شخصيت، ثروتمند و غنى است هرگز نمىتواند فقير باشد، نجابت و شرافت او با غم ديگران عاليتر و بزرگتر شده است، شهيد راه ديندارى و ايمان با لبخند رضايت درد و مشقت را مىپذيرد.
اى استاد ادب و سخن! شيوه گفتار تو مانند اقيانوسى است که در عرصه پهناور آن روحها به هم مىرسند و به يکديگر مىپيوندند...».6
و همين مواريث معنوى و وارستگيهاى عميق و فضيلتهاى بزرگ شيعه مذهبان آزاد الهى بود که همه جا در روحانيون واقعى اين ملت نموده مىگشت و شخصيتهاى بزرگ را تحت تأثيرى عجيب قرار مىداد که در اينجا حتى مجال اشاره بدانها را هم نمىيابيم، جز اينکه سخنى از فيلسوف فريکه و متفکر اجتماعى مسيحى «امينالريحانى» که از پيشوايان تجدد شرق است نقل کنيم. وى مىگويد:
«به عزم ملاقات سيد حسن صدر به کاظمين رفتم. وى مرد تنومند چهار شانه بلند بالا و (11) خوشاخلاق و خوش برخوردى است، با پيشانى بلند و ريش انبوه سفيد و بازوهاى قوى، عمامه سياه بزرگى بر سر دارد و پيراهنى سينه گشاده در بر، با آستينهاى فراخ که بازوهاى او در وقت صحبت از آن نمايان مىشد.
در تمام سياحتم در بلاد عرب هيچکس را به خاطر ندارم ديده باشم که صورت پيغمبران را آنطور که تاريخ و شعرا وصف کرده و نقاشان براى ما مصور کردهاند، در مقابل چشم من مجسم کند مثل اين مرد شيعى بزرگ. چقدر مستحسن است سادگى اطوار و خشونت زندگى او، وقتى که من داخل خانه او مىشوم ابتدا خيال مىکردم داخل خانه يکى از خدمه او مىشدم که به منزل او راه دارد.
وقتى که او را ديدم روى حصيرى نشسته در اتاقى که جز آن حصير و چند پشتى، هيچ اثاثيه ديگرى نداشت، و چون قبلاً مسبوق بودم که او بيش از دو ميليون اتباع و مقلد دارد و ميليونها روپيه از هند و ايران براى صرف در وجوه براى او فرستاده مىشود و او با وجود همه اينها در کمال سادگى و زهد زندگى مىکند و يک روپيه از آنها را هم در غير وجوه معينه استعمال نمىکند، اين مرد فوقالعاده در چشمم بزرگ آمد و آرزو کردم که کاش بين رؤساى روحانى ما که با جامههاى ارغوانى گردش مىکنند و در اعمالشان جز کار خير چيزى کمبود ندارد، چند نفرى نظير اين مرد پيدا مىشد...»
و اين فدائيان على بودند که همه جا شورانگيزترين حماسه زندگى را بپا مىکردند، بگفته آقاى حکيم الهى: «هزار و چند سال است که به نام او ميليونها نفر ـ (به هر نامى که مىخواهيد بناميد ـ خود را فدا کرده و با طيبخاطر و اراده شخصى در راه او بذل جان و مال مىکنند که در کمترين شخصيت تاريخى آن را مىشود يافت.
و از آن گذشته صدها و هزاران نفر را که همين آنسيکلوپديا داراى شخصيت تاريخى و داراى قيافه تاريخى ذکر کرده است چه از سلاطين و چه از فلاسفه و ادبا همه کسانى هستند که خود را فدائى على دانسته و به عظمت او معتقد بوده و مباهات داشتهاند.7
اينها همه نيروهايى بودند که به هم مىپيوستند و از خلال قرون و اعصار غبار گذشت زمان را پس مىزدند و هر بامداد و غروب چهره خروشناک على را با همان ابهت تربيتيش از ميان تند نقش شفق نشان مىدادند و به اين اميد نيروبخش که زاويههاى ديد على نسبت به انسان و ارزش انسان روشن گردد، به فعاليت پيگير خويش ادامه مىدادند....
اکنون با استمداد از معلومات مختلف بشر امروز، پديدههاى فکرى و اجتماعى امام را مىشود روشن کرد و تابش اين خورشيد را که قرنهاست بر سرزمين ما تابيده و درست نتوانستهايم از نورش بهره بگيريم مىتوان به هر سوى گيتى رسانيد.
اقيانوس زمان هر روز آمادهتر مىشود که ما صخرههاى بزرگى از دامنه شخصيت کوهآساى على برداريم و در آن افکنيم و موجش را به دورترين ساحلهاى زندگى برسانيم و مردى را بشناسانيم که از نظر علم، تا آن جا افکار را جهش مىدهد که در ضمن اشاره به «انشعاب علوم» حتى روى آشيانهشناسى پرندگان تکيه مىکند و اصول فلسفههاى مهم را پى مىريزد و در حقوق و علومالاجتماع، حقايقى ژرف و در عدالت و داورى و مساوات، اصولى عميق پيشنهاد کرده خود بدانها عمل مىکند.
از بينوايان سخن مىگويد و با آنان مىنشيند و کنار ديوارهاى درد چهره زاغهها مىايستد و خود را به جاى زاغهنشينان مىگذارد.
همدوش يک فرد بسيار معمولى جامعه کار مىکند، به طورى که براى هر سوسياليست منصف مايه حيرت است. رئيس اسلام و فرمانرواى پهناورترين امپراطورىها و براى چند نخل مردى يهودى آبياريکردن و دستمزدگرفتن و به بينوا دادن... عجيب است!...
اينها همه شگفتىهاى اين شعله جاويد و واقعيت نامتناهى است.
آن همه فروغى که از چراغ راه مصلحين تراويد و آن همه ارزشهايى که انساندوستان بزرگ را به تلاش وا داشت. آنان که براى آزاد زندگى کردن جامعهها، يا از بين بردن امتياز سياه و سفيد، يا بهبود وضع زندانها و زندانيان يا تيمارستانها، يا بيمارستانها و درمانگاهها، يا ساير آسايشگاههاى مرضى، يا زندگى اطفال بى سرپرست، يا تعميم دانش و سودا براى همه، يا کوبيدن استبداد و ظلم، يا رفع اختلافات شوم طبقاتى، يا پيشرفت علوم و اختراعات، يا گسترش عدالت و داد و احقاق حقوق، يا نشر تعاليم روحى و اخلاقى، يا ساير اصلاحات اجتماعى و... گام فشردند و تلاش کردند، همه چهرههاى مقدسى هستند که يقيناً بشريت بدانها احترام مىگذارد. وليکن نمونه کامل و جامع همه اين کششها و کوششها و تمام اين احساسات و عواطف و بلکه از همه برتر و بزرگتر و الهىتر، همان چهرهاى است که مىگوييم بايد شناسانده شود و همگان کيفيت انديشه و مجارى ديدش را درک کنند و معلومات درباره او طورى عمومى شود که هر روز فرزندانى که وارد زندگى مىشوند، او را با همان هيمنه حقوقيش در سراسر زندگى و شؤون آن ناظر کار خود بدانند.
بشر براى آسودگى مطلق و رسيدن به ارزش واقعى خويش، ناگزير است که به طرف على برود. آن مردان بزرگى هم که پس از يک احساس ژرفناک و شور اميدانگيز، عمرى در شعله عشق على مىسوزند و به شناساندن على مىپردازند بدين نظر عالى است.
اينها حقايقى است، و اين بحثها بحث سنى ـ شيعه نيست، بحث يک طرفه است: «علىشناسى» است. نهايت دنياى تسنن هم وقتى پس از گذشتن چهارده قرن بر اسلام و عقيم ماندن جهانى شدن آن ؛ به اين حقايق توجه پيدا کرد ـ با حفظ احترام سلف ـ با ما همگام خواهد شد و برادرانه با هم در راه تحقق بخشيدن به آرمانهاى عالى پيغمبر بزرگوارمان خواهيم کوشيد.
اما چون همين را گروهى نمىخواهند و به سود منافع خودشان نمىدانند، اين بحث مقدس انسانى را که نتيجهاش عايد دورترين بشر جزيرهنشين هم خواهد شد، به گونهاى نامطلوب جلوه مىدهند. و دريغا که بعضى از عناصر کم ديد و يکسونگر و کم مطالعه در دين و تشيع که به گمان خود ديد وسيع هم دارند! و چه بسا شيعه معتقدى هم هستند، چون از فلسفه مذهب خود آگاهى درستى ندارند.
در راه نشر اين حقيقت که نمىکوشند هيچ، سد راه کوشندگان هم مىشوند. اين دسته اگر توجه نيابند تأسفى فراوان دارد.
در اين جا حقيقتى است که ناگزير بايد بدان اشاره کرد: آيا اگر بنا شود اجتماعى را به وظايف بزرگ پاىبند سازند و توده درهم رفته و بى سامانى را زنده کنند و به خود آورند، از کجا بايد شروع کرد؟
از همانجا که يقينى بحق در مردم انگيخته شود و همه از صميم دل بپذيريم که بايد به طرف حرکتى روى آورند ؛ و خلاصه بايد برنامهاى به مردم پيشنهاد شود که از ايمان قلبى و حس درونى منشأ گيرد.
اينجاست که بايد ابتدا همگان حق محض و صريح را درک کنند و بشناسند و به تأييد فروغ حق نيت پاکى که از شناختن حق در تصميمات به وجود مىآيد بهسوى مقصود پيش روند.
تا فرد يا جامعهاى در تشخيص خود يقين نکند و اشعه زندهکننده حقيقت بر کانون اراده و احساساتش نتابد، هيچ جهش و جوشش راستينى نمىتوان از آن فرد يا جامعه توقع کرد.
اکنون قدرى صريحتر درک مىشود که هرچه جوانان، احساساتىتر و پر شورتر و جامعه دوستتر باشند، بايد بىترديد برگردند (و اگر در اثر علل و عواملى از دين فاصله گرفتهاند فاصله را به صفر رسانند) و در شناساندن مکتبى بکوشند که اقدامات اصلاحى و جهشهاى اجتماعى جزو متن آنست، و در آن ريشه دينى دارد...
اگر اين فکر (توجه به تعليمات على) چنانچه ياد شد در طبقه جوان رسوخ کند و باز شور علىشناسى در رسته آمادهتر يعنى جوانان سرگيرد، و ولاى على به هدايت نشاط سازنده جوانان برخيزد، آيا اگر اين پرتو از افق اجتماعى دميد نبايد به سعادتمندى محتوى آن جامعه دل بست؟
آيا اصل سعادت هر اجتماع جهش داشتن و زندن بودن افراد نيست؟ و آيا عاملى جهشزاتر از توجه درست به طرز فکر قاطع و دادگر و کوبنده على و حقيقت ناشناخته تشيع داريم؟....
* اين متن، بخشى از مقاله مفصل «جهشها» در اين کتاب است که با تلخيص و حذف قسمتهايى از پاورقىها و... آورده شده است.
پينوشتها:
1. الغدير، ج 1، ص 307
2. همان، ص 158
3. از مقدمه شرح «نهج البلاغه» عبده، داستان غدير، ص 177
4. «ما هو نهجالبلاغه» از علامه سيد هبةالدين شهرستانى
5. امام على بن ابىطالب بزرگ بزرگان، تنها نسخهاى است که نه شرق و نه غرب صورتى مطابق با اهل آن نديده است نه در قديم و نه در دنياى حاضر... (از: مبدأ اعلى)
6. «امام على مجاهد بزرگ»، ص 56 به بعد
7. «نخستين امام» ص 25
انتهای پیام