( 0. امتیاز از )


‏ولادت

آن حضرت بنا بر قول اکثر علما و مورخان در روز جمعه در حالى که سيزده روز از ماه رجب مى‏گذشت، پاى به عرصه وجود گذاشت.در فصول المهمه تاريخ تولد آن حضرت، شب يکشنبه بيست و سوم رجب ذکر شده است و در روايتى ديگر تولد آن حضرت را در روز يکشنبه هفتم شعبان، پس از گذشت‏سى سال از واقعه عام الفيل، ثبت کرده‏اند.برخى آن را بيست و نه سال پس از تولد خود پيامبر دانسته‏اند که سى سال از آن ماجرا مى‏گذشته است.همچنين در اين باره گفته شده که آن حضرت بيست و هشت‏سال قبل‌از بعثت پيامبر، دوازده سال داشته و يا ده ساله بوده که اين قول در کتاب اصابه صحه گذارده شده است.گفته‏اند آن حضرت پيش از هجرت بيست و سه سال داشته ولى برخى ديگر گويند آن حضرت در آن هنگام بيست و پنج‏سال از عمرش مى‏گذشته است.

‏تولد آن حضرت در مکه و در خانه کعبه بوده است.چنان که در کتابهاى فصول المهمه ابن صباغ مالکى، مروج الذهب مسعودى، ارشاد مفيد و سيره حلبيه على بن برهان الدين حلبى شافعى بر اين مطلب تصريح شده است.در کتاب اخيرالذکر‌ آمده است که در سال سى‏ام از ولادت پيامبر(ص) على بن ابى طالب(ع) در خانه کعبه به دنيا آمد. مفيد در ارشاد گويد: پيش از على و پس از او، نوزاد ديگرى در خانه خدا پاى به عرصه وجود نگذاشت و اين ‌امر اکرامى از جانب خداوند و تجليلى براى بزرگداشت ‏شخصيت آن حضرت بود.آلوسى در شرح قصيده عينيه عبد الباقى مى‏نويسد: مسئله تولد حضرت‌ امير کرم‌الله وجهه در خانه خدا‌ امرى مشهور در جهان بوده و در کتابهاى شيعى بر آن تصريح شده است.سيد حميرى در اين باره گويد:

‏مادر على او را در حرم‌ امن الهى و مسجد بزاد، جايى که مرگ على هم در آنجا بود.

‏اين زن، نورانى و پاک و صاحب نسبى گرامى و بزرگ بود.پاک شد و فرزند و مکانى که او را در آن بزاد پاک شدند.

‏در شبى که ستاره‏هاى شوم و بد يمن پنهان و ستاره‏هاى نيکبختى با ماه درخشان هويدا شدند.به دست نيامد در شکافتن قابله‏ها مانند او، مگر محمد پيامبر، پسر‌ آمنه.

‏عبدالباقى عمرى در قصيده عينيه پرآوازه‏اش مى‏گويد:

‏تو على هستى که در بلند آوازگى برتر از بلندايى زيرا در بطن مکه و در ميان خانه خدا زاده شدى

‏اين مؤلف نيز در قصيده‏اش سروده است:

‏در کعبه به دنيا آمدى و اين برترى و فضيلتى است اين فضيلت ‏بدان مکان اختصاص دارد؛ زيرا تو از اين فضايل بى‏شمار دارى و نيازى به اين فضيلت ندارى.‏

مى‏گويند وقتى آن حضرت(ع) به دنيا‌ آمد، مادرش او را به اسم پدر خود اسد بن‌هاشم، حيدر نام نهاد، چرا که حيدر يکى از نامهاى شير بود.اما وقتى پدرش آمد او را به نام على خواند و گفت: او را على ناميدم تا بلندى منزلت و افتخار و عزت هميشگى براى او پايدار بماند.

‏على(ع) خود در روز جنگ خيبر چنين سروده است:

من همانم که مادرم مرا حيدر ناميد که همچون شير بيشه‏ها خشم و غضبى سخت دارم.

مؤلف نيز سروده است:

دختر ليث (اسد)، مادرت تو را حيدر ناميد پس درباره زيرکى و بينش تو خطا نکرد کريم‏ترين پدر، تو را على نام نهاد بدين‌ اميد که شهرت و نام تو، تو را برترى مى‏بخشد.



‏پدر آن حضرت

چنان که قبلاً گفته شد نام پدر آن حضرت عبد مناف و کنيت او به اسم بزرگ‏ترين فرزندش يعنى طالب بود.ما در آينده در قسمتى از اين کتاب مفصلا به شرح زندگانى اين شخصيت ‏بزرگ خواهيم پرداخت.دليل ما بر آنکه نام ابو طالب، عبد مناف بوده، وصيت پدرش عبد المطلب است که در آن به ابو طالب نسبت‏به پيامبر اسلام(ص) سفارش کرده مى‏گويد: اى عبد مناف پس از خود تو را به (حمايت از) موحدى سفارش مى‏کنم که پس از پدرش بى‏همتاست.

‏همچنين در جاى ديگرى گفته است:

‏کسى را وصيت کردم که کنيه‏اش طالب است يعنى عبد مناف را که صاحب تجارب بزرگى است به او درباره فرزند محبوب و گرامى‏ترين خويشان يعنى فرزند کسى که از نزد ما غايب شده است و بازنمى‏گردد وصيت کردم.

‏وى با عبدالله، پدر پيامبر، برادر تنى بود و هر دو از يک پدر و يک مادر به دنيا‌ آمده‌‏اند. ابو طالب نيز در ابياتى که بعدا ذکر خواهد شد به اين نکته اشاره کرده و هم اوست که در عهد کودکى پيامبر کفالت آن حضرت را پذيرفت و به يارى و حمايت و دفاع از او برخاست و در دوره دعوت بزرگ پيغمبر از وى مراقبت کرد و به خاطر او متحمل آزار مشرکين قريش شد. ابوطالب محمد را از دسترس قريش دور نگاه داشت و به سبب حمايتش از پيامبر، به رنج و درد و بلايى سخت مبتلا شد با اين حال بر يارى پيامبر و رسيدگى به احوال او، صبر و بردبارى در پيش گرفت.به طورى که مردان قريش به سبب ترس از ابو طالب از رساندن هر گونه گزندى به رسول خدا(ص) صرف نظر کردند تا آن که ابوطالب بدرود حيات گفت.پس از مرگ او بود که پيامبر اسلام فرمان هجرت از مکه را صادر کرد.ابو طالب مسلمانى بود که هيچ گاه اسلام خود را بر مردم آشکار نکرد. زيرا اگر چنين کرده بود، نمى‏توانست از دعوت برادرزاده خود پشتيبانى کند.علاوه بر آن وى در اشعار خويش نيز بارها بر راستى دعوت پيامبر اقرار کرده و بر آن صحه گذارده است.ابيات زير از همان نمونه مى‏تواند باشد.

‏مرا به (اسلام) دعوت کردى دانستم که تو راستگويى همانا راست گفتى و قبل از اين نيز در ميان ما‌ امين شمرده مى‏شدى همانا دانستم که آيين محمد از بهترين دينهاى مردمان است

‏همچنين ابو طالب در شعر زير که پيامبر را در آن مدح کرده به نوعى سخن رانده است که غير مسلمان را توان اين گونه گفتار نيست.وى سروده است:

‏و او را يارى کنيم تا در کنارش از پا نيفتيم و از فرزندان و خانمان خود دست مى‏کشيم او چنان نورانى است که ابرها از چهره او طلب باران مى‏کنند فريادرس يتيمان و پناه درويشان و بيچارگان است هر کس از خاندان‌هاشم که در خطرى افتاده باشد آنان در نزد او در نعمت و بخشش به سر مى‏برند در ترازوى حق به اندازه جوى را از بين نمى‏برد و ترازوى صدق و راستى او و زنش ناراست و کم نيست آيا ندانستيد که پسر مادر نزد ما دروغگو نيست و جز با کلام باطل با او سخن گفته نمى‏شود

‏در جاى ديگرى گفته است:

‏همانا خداوند پيامبر خود محمد را مورد اکرام قرار داد پس گرامى‏ترين مخلوق خداوند در بين مردمان احمد است خداوند براى بزرگداشت پيامبر نام او را از نام خودش مشتق کرد پس نام صاحب عرش (خداوند) محمود و نام اين پيامبر (محمد) است

‏و در بيت ديگرى سروده است:

اين ستمى است که پيامبرى براى خواندن مردم به هدايت‌ آمده؟ و اين‌ امرى است متقن که از جانب صاحب عرش (خدا) فرود آمده است

و در بيت ديگرى چنين گفته است:

آيا ندانستيد که ما محمد را پيامبرى يافتيم همچون موسى(ع) که در کتب متقن (آسمانى) نام او نوشته شده بود

و از اشعاد اوست که مى‏گويد:

پيامبرى است که وحى از جانب پروردگارش به او مى‏رسد پس کسى بدان سخن اقرار کرد پشيمان نخواهد شد

وى در جاى ديگرى گفته است:

يا به کتاب عجيبى که نازل شده است ايمان آريد بر پيامبرى همچون موسى يا مانند ذوالنون

و نيز در شعر ديگر خود چنين سروده است:

پيامبر فرستاده خدا را يارى کردم کسى که چهره سفيدش، همچون نورهاى رخشنده‏اى تلالو دارد از فرستاده خدا دفاع مى‏کنم و به حمايت او برمى‏خيزم همچون حمايت پشتيبانى که بر وى مهربان و دلسوز است

از ديگر اشعار ابو طالب، شعرى است که وقتى عمرو بن عاص براى فريفتن جعفر و ياران او به نزد نجاشى رفت، آن را انشاد کرد.وى مى‏گويد:

اى کاش مى‏دانستم که (مقام) جعفر در ميان مردم چگونه است؟ و نيز مى‏دانستم (مقام) عمرو و خويشان مخالف با پيامبر چگونه است؟

صدوق در کتاب‌ امالى از‌ امام صادق(ع) نقل مى‏کند که آن حضرت فرمود: اولين نماز جماعت در اسلام وقتى است که پيغمبر(ص) نماز مى‏خواند و على بن ابيطالب(ع) نيز با آن حضرت در حال خواندن نماز بود.چون ابو طالب درحالى که جعفر نيز با او بود، به على نزديک شد گفت: پسرم!در کنار فرزند عمويت نماز بخوان.هنگامى که پيامبر متوجه حضور ابوطالب شد، به پيشباز آن دو رفت.ابو طالب با شادى بسيار بازگشت و مى‏گفت:

همانا على و جعفر مورد اعتماد و‌ امين منند در مواقع سختي‌ها و پريشاني‌هاى روزگار. سوگند به خدا از يارى پيامبر کوتاهى نخواهم کرد و نه کسى از فرزندان پاک نژاد من از يارى او فروگذارى مى‏کند. شما دو تن بى ياور مگذاريد او را و پسرعمويتان را يارى کنيد که عموى شما، از ميان ساير عموهايتان، از پدر و مادر من بوده است.‏

اين اولين نماز جماعتى بود که منعقد شد.ابو هلال عسکرى نيز از اين واقعه در کتاب الاوائل ياد کرده است.از على(ع) روايت‏شده است که فرمود: پدرم به من گفت: فرزندم، همراه پسر عمويت‏باش که از هر دشوارى زود هنگام و دير هنگامى در‌ امان مى‏مانى. آن گاه به من گفت:

‏اعتماد و‌ امنيت در همراهى با محمد است پس با دو دست‏خود محکم و استوار همراهى با او را براى خود نگهدار.

همچنين ابو طالب برادرش حمزه را که اسلام آورده بود، از خلال چند بيت مورد خطاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد:

«ابويعلى! بر دين احمد (پيامبر) بردبارى پيشه کن و آشکار‌کننده دين باش، آن‏گاه توفيق صابر بودن را يافته‏اى.»

و بيت زير از جمله ابيات مشهور ابوطالب است:

«تويى محمد، پيامبر هستى از همگان برتر و درخشان‏تر و سيادت داده شده هستى»‏

اشعار فراوان ديگرى نيز از ابو طالب نقل شده است که جمع آنها در اين کتاب باعث اطاله کلام خواهد شد.با اين وجود بعضى از کسانى که خوش ندارند درباره على(ع) به نقل نکته مثبتى بپردازند، مانند اسلام آوردن پدر آن حضرت، پيوسته پافشارى مى‏کنند که ابوطالب با اعتقاد کفر از اين دنيا رخت‏بر بسته است و دليل آنها بر اين گفته رواياتى است که در عصر خلفا و پادشاهان ستمگر ساخته و پرداخته شده است.

‏نگارنده در يکى از قصايد خود، درباره ابو طالب چنين سروده است:

‏‏«پدرش (پدر حضرت على) پشتيبان دين پيامبر و مدافع او بود و اگر وجود او نبود رايت دين در جهان منتشر نمى‏شد. اسلام او پنهانى بود و اگر‌ امکان داشت او در زمانى ديگر اسلام خود را آشکار مى‏کرد همانا کيش احمد(محمد) از بهترين دين‌هاى مردم است دانستم کسى است که پيامها و اندرزها را با خود آورده است. او دين خود را پنهان مى‏کرد تا بتواند پيامبر را يارى کند و اگر روزى دين خود را آشکار مى‏کرد اين‌ امکان از او سلب مى‏شد جعفر را فراخواند و به او گفت در کنار پسر عمويت‏ باش آن‏گاه که نماز ظهر و عصر را اقامه مى‏کند.»



‏مادر على(ع)

مادر آن حضرت، فاطمه دخت اسد بن‌هاشم است.در کتاب اغانى‌ آمده است: وى نخستين زن‌هاشمى است که با مردى‌هاشمى پيمان زناشويى بست و همين زن، مادر ديگر فرزندان ابو طالب است.اين زن به منزله مادرى مهربان براى پيامبر به حساب مى‏آمد. محمد در دامان او پرورش يافت و همواره سپاس محبتهاى او را بر زبان داشت.و او را مادر خطاب مى‏کرد.فاطمه، در محبت‌هاى خود، محمد را بر فرزندانش مقدم مى‏داشت و در رسيدگى به محمد، تلاش و کوشش بيشترى از خود نشان مى‏داد.حاکم در مستدرک روايت مى‏کند که فاطمه در زمان پيغمبر اسلام(ص) در مرتبه‏اى بزرگ از ايمان جاى داشت.وى در گرايش به اسلام پيشى جست و به مدينه هجرت کرد و چون وفات يافت، پيامبر او را در پيراهن خودش کفن کرد و‌ امر فرمود قبرش را حفر کردند و هنگامى که به قسمت قرار دادن لحد رسيدند، پيامبر آن را با دست مبارکش حفر کرد و در قبر او خوابيد و گفت: بارالها!بر مادرم فاطمه بنت اسد، ببخشاى.آن گاه بر او تلقين خواند و مدخل آن قبر را گشاده ساخت.کسانى که شاهد مراسم به خاکسپارى فاطمه بنت اسد بودند به آن حضرت عرض کردند: يا رسول الله(ص)! امروز ديديم که تو اعمالى به جاى آوردى که پيش از اين براى کس ديگرى چنين نکرده بودى: فرمود: من لباس خود را بر تن او پوشاندم تا از لباسهاى بهشتى بر او بپوشانند.يا در برخى ديگر از روايات گفته شده است تا اين لباس براى او در روز قيامت،‌ امان باشد.يا بنا بر روايت ديگرى فرمود: اين لباس را بر او پوشاندم تا حشرات زمينى را از او بازدارد. و او را در قبرش خوابانيدم تا خداوند بر او گشايش قرار دهد و او را از فشار قبر، ايمن کند.اين زن از بهترين آفريده‏هاى خداوندى بود و پس از ابو طالب، نيک رفتارترين کس نسبت‏به من به شمار مى‏آمد.

‏حاکم در مستدرک از سعيد بن مسيب از على بن حسين از پدرش از جدش على بن ابى‌طالب روايت کرده است که گفت: هنگامى که فاطمه بنت اسد دنيا را وداع گفت، پيامبر او را در پيراهن خودش کفن کرد و بر او نماز گزارد و هفتاد تکبير بر او گفت.1 و در قبر فاطمه فرود‌ آمد و به کناره‏هاى قبر اشاره کرد، مانند آنکه آن را گشاده‏تر مى‏ساخت.

‏پيامبر فاطمه را در قبرش جاى داد و از آن بيرون‌ آمد، در حالى که ديدگانش اشکبار بود و در قبر کند و کاو مى‏کرد.عمر به او گفت: يا رسول‌الله! براى اين زن کارهايى کردى که براى کس ديگرى نکرده بودى.فرمود اين زن پس از مادرم که مرا زاييد، مادر من به حساب مى‏آمد.ابو طالب کار مى‏کرد و سفره غذا مى‏گسترد و همه ما را براى خوردن غذا دور هم گرد مى‏آورد.آن گاه اين زن سهم هريک از ما را تقسيم مى‏کرد و من براى گرفتن غذا، بار ديگر بازمى‏گشتم. اين زن فرزندى به نام طالب به دنيا آورد. اين طالب در روز جنگ بدر، همراه با مشرکان در حالى که کار ايشان را ناپسند مى‏داشت، خارج شد، از سرنوشت طالب اطلاعى در دست نيست.

و از او نسلى به جاى نمانده است.عقيل و جعفر و على فرزندان ديگر فاطمه‏اند که هر کدام از ديگرى ده سال بزرگترند.‌ام‌هانى مسمى به فاخته، دخترى است که فاطمه او را به دنيا آورد.على(ع) و برادرانش نخستين‌هاشميانى هستند که از پدر و مادر‌هاشمى پاى به عرصه وجود نهادند.مؤلف نيز در اين باره در قصيده‏اى مى‏گويد:

‏مادر او (على) فاطمه است و اين زن با مهرباني‌ها و دلسوزي‌هايش براى احمد (پيامبر) به منزله مادر و شفيق او بود.

‏پيامبر در کنار فاطمه در آسودگى و راحت‏به سر مى‏برد و حال آن که فرزندان آن زن از چنان آسودگى برخوردار نبودند.

‏فاطمه در مکه به پيامبر گرويد و آنگاه به يثرب (مدينه) هجرت کرد و هيچگاه شک و گمان، ايمان او را دستخوش آلودگى نساخت.

‏بهترين مخلوق خداوند يعنى محمد او را در لباس خود کفن کرد و وقتى قبر او را حفر کرد در آن خوابيد.

‏محمد به آن زن سخن استوارى تلقين کرد تا با آن در روز قيامت، گاهى که خلايق همه محشور مى‏شوند، از سختى آن روز نجات يابد.

‏على در دامن بهترين پدر و کريم‏ترين مادر رشد کرد و از اين روست که قبيله عدنان مرتبت‏بلندى يافت و بر قبيله فهر افتخار کرد. ‏اين زن و شوهر، هر دو از بنى‌هاشم بودند که هر دو بهترين شاخه درختى بودند که ريشه‏اش ‌هاشم موسوم به عمرو بود.

‏على از کسى همچون شيبة الحمد (عبد المطلب) صاحب نسبى درخشنده بود.و هر کس با او به معارضه برمى‏خاست، پرتو رخشنده اين نسب او را بر جايش مى‏نشاند.



‏کنيه على(ع)

آن حضرت را به دو کنيه ابو الحسن و ابو الحسين ناميده‏اند.امام حسن(ع) در حيات پيامبر پدرش را با کنيه ابوالحسين و ‌ امام‌حسين(ع) او را با کنيه ابو الحسن مى‏خوانده‏اند.پيامبر نيز وى را با هر دوى کنيه‏ها خطاب مى‏کرده است.چون پيامبر وفات يافت على(ع) را به اين دو کنيه صدا مى‏کردند.يکى ديگر از کنيه‏هاى على(ع)، ابوتراب است که آن را پيامبر برگزيده و بر وى اطلاق کرده بود.

در استيعاب نقل شده است: «به سهل بن سعد گفته شد: حاکم مدينه مى‏خواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر، على را دشنام گويى. سهل پرسيد: چه بگويم؟گفت: بايد على را با کنيه ابو تراب خطاب کنى.سهل پاسخ داد: به خدا سوگند جز پيامبر کسى على را بدين کنيت، نامگذارى نکرده است.پرسيد: چگونه‏اى ابوالعباس؟ جواب داد: على(ع) نزد فاطمه رفت و آنگاه بيرون آمد و در حياط مسجد دراز کشيد و به خواب رفت.پس از او، پيغمبر(ص) پيش فاطمه آمد و از او پرسيد: پسر عمويت کجاست؟ فاطمه گفت: اينک او در مسجد آرميده است. پيامبر به صحن مسجد آمد و على را ديد که ردايش بر پشت مبارکش افتاده و پشتش خاک‌آلود شده است.پيامبر با دست‏شروع به پاک کردن خاک از پشت على کرد و فرمود: بنشين اى ابوتراب! به خدا سوگند جز پيامبر کسى او را بدين نام، نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هيچ اسمى از اين نام دوست داشتنى‏تر نيست.»

‏نسايى در خصايص از عمار بن ياسر نقل کرده است که گفت: «من و على بن ابيطالب(ع) در غزوه عشيره از قبيله ينبع با يکديگر بوديم. تا آنجا که عمار گفت: سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتاديم تا آنکه در زير سايه نخلها و روى زمين خاکى و بى‌گياه آرميديم.سوگند به خدا که جز پيامبر کسى ما را از خواب بيدار نکرد.او با پايش ما را تکان مى‏داد و ما به‌خاطر آنکه روى زمينى خاکى دراز کشيده بوديم، به خاک‌آلوده شديم.در آن روز بود که پيغمبر(ص) به على(ع) فرمود: تو را چه مى‏شود اى ابوتراب؟ چرا که پيامبر آثار خاک را بر على(ع) مشاهده کرده بود.»

‏البته ممکن است که اين واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روايتى ديگر‌ آمده است: چون پيامبر على را در سجده ديد در حالى که خاک بر چهره‏اش نشسته و يا آنکه گونه‏اش خاک آلود بوده به او فرمود: «ابو تراب!چنين کن‏.»

‏همچنين گفته شده است پيامبر با چنين کنيه‏اى، على(ع) را خطاب کرد.چرا که گفت: اى على !نخستين کسى که خاک را از سرش مى‏تکاند تويى.

‏على(ع)، اين کنيه را از ديگر کنيه‏ها بيشتر خوش مى‏داشت.زيرا پيامبر وى را با همين کنيه خطاب مى‏کرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى‌اميه و ديگران، بر آن حضرت به جز اين کنيه نام ديگرى اطلاق نمى‏کردند.آنان مى‏خواستند با گفتن ابوتراب، آن حضرت را تحقير و سرزنش کنند و حال آن که افتخار على(ع) به همين کنيه بود.دشمنان على، به سخنگويان دستور داده بودند تا با ذکر کنيه ابوتراب بر فراز منابر، آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و اين کنيه را براى او عيب و نقصى قلمداد نمايند.چنان که حسن بصرى گفته است، گويا که ايشان با استفاده از اين عمل، لباسى پر زيب و آرايه بر تن آن حضرت مى‏پوشاندند.چنان که جز نام ترابى و ترابيه بر پيروان‌ام ير المؤمنين(ع) اطلاق نمى‏کردند.بدان گونه که اين نام، تنها بر شيعيان على(ع) اختصاص يافت.

‏کميت مى‏گويد:

«گفتند رغبت و دين او ترابى است من نيز به همين وسيله در بين آنان ادعا کنم و به اين لقب مفتخر مى‏شوم.»

‏هنگامى که کثير غرة گفت: جلوه آل ابو سفيان در دين روز طف و جلوه بنى مروان در کرم و بزرگوارى روز عقر بود، يزيد بن عبدالملک به او گفت: نفرين خدا بر تو باد! آيا ترابى و عصبيت؟! در اين باره مؤلف در قصيده‏اى سروده است:

‏‏«به نام دو فرزندت، مکنى شدى و نسل رسول خدا در اين دو فرزند به جاى ماند پيامبر تو را بوتراب خواند دشمنان آن را بر تو عيب مى‏شمردند و حال آنکه براى تو اين کنيه افتخارى بود.»



‏لقب على(ع) ‏

ابن صباغ در کتاب فصول المهمه مى‏نويسد: لقب على(ع)، مرتضى، حيدر،‌امير المؤمنين و انزع (و يا اصلع) (کسى که اندکى از موى جلوى سرش ريخته باشد.) و بطين و وصى بود.آن حضرت به لقب اخير خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبيله بنى ضبه از سپاه عايشه بيرون‌ آمد و گفت:

‏ما قبيله بنى ضبه دشمنان على هستيم که قبلاً معروف به وصى بود على که در عهد پيامبر شهسوار جنگها بود من نيز نسبت‏به تشخيص برترى على نابينا و کور نيستم‌ اما من به خونخواهى عثمان پرهيزگار‌ آمده‏ام؛ زيرا ولى، خون ولى را طلب مى‏کند.

‏و مردى از قبيله ازد در روز جمل چنين سرود:

«اين على است و وصيى است که پيامبر در روز نجوة با او پيمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و اين گفته را افراد آگاه در خاطر سپرده‏اند و اشقيا آن را فراموش کرده‏اند.»

زحر بن قيس جعفى در روز جمل گفت:

«آيا بايد با شما جنگ کرد تا اقرار کنيد که على در بين تمام قريش پس از پيامبر برترين کس است؟! او کسى است که خداوند وى را زينت داده و او را ولى ناميده است و دوست، پشتيبان و نگهدار دوست است، همچنان که گمراه پيرو فرمان گمراهى ديگر است.»‏

زحر بن قيس نيز بار ديگر چنين سروده است:

‏‏«پس درود فرستاد خداوند بر احمد، فرستاده خداوند و تمام‌کننده نعمت‌ها فرستاده پيام‏آورى و پس از او خليفه ما کسى که ايستاده و کمک شده است. منظور من على وصى پيامبر است که سرکشان قبايل با او در جنگ و ستيزند.»

‏اين زحر در جنگ جمل و صفين با على(ع) همراه بود.همچنان که شبعث‏بن ربعى و شمر بن ذى‌الجوشن ضبابى در جنگ صفين در رکاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسين(ع) در کربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.

‏کميت مى‏گويد: کثير نيز مى‏گويد: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد‌کننده گردنها و ادا‌کننده دين‏ها.

همچنين آن حضرت به نام پادشاه مؤمنين و پادشاه دين2 نيز ملقب بوده است.

روايت کرده‏اند که پيامبر به على(ع) فرمود: تو پادشاه دينى و مال پادشاه ظلمت و تاريکى است.

‏قيامت ‏با چهره‏هايى نورانى در حجله‏ها نشسته‏اند.

‏ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعيم در حلية الاوليا اين دو روايت را نقل کرده‏اند. در تاج العروس معناى لغوى يعسوب ذکر شده و‌ آمده است. على(ع) فرمود: من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه کافران است.يعنى مؤمنان به من پناه آورند و کافران از مال و ثروت پناه مى‏جويند.چنان که زنبور به ملکه خود پناه مى‏برد و آن ملکه بر همه زنبوران مقام تقدم و سيادت دارد.



‏دربان على(ع)

در کتاب فصول المهمة ذکر شده که دربان آن حضرت، سلمان فارسى (رض) بوده است.



‏شاعر على(ع)

همچنين در فصول المهمه گفته شده که شاعر آن حضرت، حسان بن ثابت‏بوده است.در اينجا اضافه مى‏کنم که شاعر آن حضرت در جنگ صفين، نجاشى و اعور شنى و کسان ديگرى غير از اين دو تن بوده‏اند.



‏نقش انگشتر على(ع)

سبط بن جوزى در کتاب تذکرة الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت‏«خداوند فرمانروا، على بنده اوست‏» (الله الملک على عبده) بوده است.همچنين وى مى‏نويسد: آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راست‏خود مى‏کرده است و حسن و حسين(ع) نيز چنين مى‏کرده‏اند.

‏ابوالحسن على بن زيد بيهقى معروف به فريد خراسان در کتاب خود موسوم به صوان الحکمه که به نام تاريخ حکماى اسلام مشهور است در ذيل شرح زندگانى يحيى نحوى ديلمى ملقب به بطريق، چنين مى‏گويد: «يحيى فيلسوف و ترساکيش بود و عامل‌ امير المؤمنين(ع) در نظر داشت تا وى را از فارس بيرون براند.يحيى نيز ماجراى خود را براى على(ع) نگاشت و از آن حضرت درخواست‌ امان کرد.محمد بن حنفيه، به فرمان على(ع) ‌امان‌نامه‏اى براى يحيى نوشت که من آن‌ امان‌نامه را در دست‏حکيم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده کردم.توقيع على(ع) با خط خود آن حضرت و با عبارت‏«الله الملک و على عبده‏» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى اين مکتوب موجود بود.سبط بن جوزى اين عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بيهقى اين توقيع به دست‏حضرت نوشته شده است و بعيد نيست که گفته بيهقى متين‏تر باشد.»‏

همچنين احتمال دارد که آن حضرت نامه‏ها را چنين‌ امضا مى‏کرده و سپس همان عبارت را بر نگين انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در کتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گويد: «اسندت ظهرى الى الله‏» (پشت من به خداوند متکى است) نقش نگين آن حضرت بوده است.عده‏اى ديگر نقش نگين آن حضرت را«حسبى الله‏»ذکر کرده‏اند.کفعمى نيز در مصباح گويد: نقش نگين انگشترى آن حضرت‏«الملک لله الواحد القهار»بوده است.البته بعيد نيست که آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.



فرزندان على(ع)

مسعودى در مروج الذهب، شمار اولاد على(ع) را به بيست و پنج تن رسانده است.شيخ مفيد در کتاب ارشاد تعداد آنها را هفده تن از دختر و پسر دانسته و پس از آن گفته است: عده‏اى از علماى شيعه گويند که فاطمه پس از وفات پيامبر(ص) جنينى که پيامبر او را محسن ناميده بود سقط کرد.بنابر قول اين عده، فرزندان آن حضرت هجده تن بوده‏اند.

‏ابن اثير گويد: محسن در کودکى وفات يافته است.آيا اين محسن که ابن اثير از او نام برده غير از آن محسنى است که مفيد از آن ياد کرده؟مسعودى و شيخ مفيد فرزندان على را همراه با ذکر محسن، نام برده و کسان ديگرى همچون محمد اوسط و‌ام کلثوم صغرا بنت صغير (دختر کوچک) و رملة صغرا را به شمار فرزندان‌ امير المؤمنين(ع) اضافه کرده‏اند.

‏اما با توجه به گفتارها و نوشتارهايى که از مورخان و علماى نسابه در دست داريم، چنين مى‏نمايد که فرزندان على(ع) سى و سه تن بوده‏اند و شايد علت اين رقم زياد آن باشد که مورخان اسم و لقب هر يک از فرزندان را، جداگانه براى دو فرزند ثبت مى‏کرده‏اند.در حالى که اين دو اسم و لقب بر يک تن اطلاق مى‏شده است.نام اولاد‌ اميرالمؤمنين على(ع) به شرح زير ذکر شده است:

‏‏1. حسن ‏

‏2. حسين‏

‏3. زينب کبرا ‏

‏4. زينب صغرا‏

که کنيه او کلثوم است.شيخ مفيد گويد: مادر اين چهار تن فاطمه بتول دختر پيامبر بزرگ اسلام بوده است. ‏

‏5. ام کلثوم کبرا (ابن اثير نام وى را با زينب کبرا آورده است.) مسعودى مى‏نويسد: مادر حسن، حسين، محسن،‌ام کلثوم کبرا و زينب کبرا، حضرت فاطمه زهرا دختر پيغمبر اسلام(ص) است. ‏

مى‏توان ميان قول مفيد که زينب صغرا مکنى به ‌ام کلثوم را ذکر کرده و نظر ابن اثير و مسعودى که وى را‌ ام کلثوم کبرا ناميده‏اند، جمع به عمل آورد و به اين ترتيب که نام وى به نسبت زينب کبرا، زينب صغرا و به نسبت‌ ام‌کلثوم صغرا که بعدا نام او را ذکر خواهيم کرد و از مادرى غير از فاطمه زهرا به دنيا‌ آمده، ‌ام‌کلثوم کبرا بوده است.

‏‏6. محمد اوسط، مادر وى‌ امامه دختر ابو العاص بوده است.شيخ مفيد و مسعودى متذکر نام او نشده‏اند. ‏

‏7، 8، 9، 10. عباس، جعفر، عبدالله، عثمان که همگى جزو شهداى کربلا بوده‏اند.مادر اين چهار تن ‌ام البنين کلابى است که مسعودى وى را‌ام البنين دختر حزام وحيدية معرفى کرده و عثمان را در شمار اين چهار تن ذکر نکرده است. ‏

‏11. محمد اکبر، مکنى به ابو القاسم و معروف به ابن حنفيه که مادر وى خوله حنفى بوده است. ‏

‏12. محمد اصغر مکنى به ابو بکر، بعضى از مورخان پنداشته‏اند که ابو بکر و محمد اصغر نام دو تن از فرزندان على بوده ولى ظاهرا چنين برمى‏آيد که اين هر دو، نام يک تن باشد. ‏

‏13. عبد الله و عبيد الله که هر دو در کربلا به شهادت رسيده‏اند.مادر اين دو تن ليلى دختر مسعود نهشيلى است. ‏

‏14. يحيى که مادر وى اسماء بنت عميس است. ‏

‏15، 16. عمر و رقيه که دوقلو بوده‏اند.مادر اين دو‌ام حبيب، صهبا، دختر ربيعه تغلبى است.عمر هشتاد و پنج‏سال زندگى کرد. ‏

‏17، 18، 19. ام الحسن و رمله کبرا و‌ام کلثوم صغرا، مادر ايشان‌ام سعد دختر عروة بن مسعود ثقفى است.شيخ مفيد و مسعودى تنها به ذکر نام‌ام الحسن و رملة بسنده کرده‏اند و آن را با ذکر کلمه کبرا آشکارتر نساخته‏اند. ‏

‏20. دخترى که در کودکى جان سپرده است.مادر وى مخباة کلبى است و شيخ مفيد و مسعودى متذکر نام او نشده‏اند. ‏

‏21. ام‌هانى، 22.ميمونه، 23.زينب صغرا. در کتاب عمدةالطالب‌ آْمده است که مادر وى (زينب صغرا) ‌ام ولد (کنيز) بوده و در خانه محمد بن عقيل بن ابيطالب به سر مى‏برده است. ‏

‏24. رملة صغرا، شيخ مفيد و مسعودى از او نام نبرده‏اند.

‏25. رقيه صغرا، مسعودى از او يادى نکرده است. ‏

‏26. فاطمه، 27.اسامه، 28.خديجه، 29.ام الکرام، مسعودى گويد‌ام الکرام همان فاطمه است. ‏

‏30. ام سلمه، 31.ام ابيها، مسعودى از او ياد کرده است. ‏

‏32. جمانة مکناه به‌ام جعفر. ‏

‏33 .نفيسه، درباره نام مادر او پراکنده‏گويى کرده‏اند.



پى‏نوشت‌ها:

‏‏1ـ از اين روايت مى‏توان پى برد که در نماز ميت که براى شخص ارجمندى گزارده مى‏شود، مستحب است از تعداد واجب تکبير، بيشتر گفت.چنانچه در نماز ميتى که براى حمزه گزارده شد، نيز همين عمل تکرار شد.-م.

2ـ يعسوب المؤمنين و يعسوب الدين.- م.

آن حضرت در سال 40 ه و در ماه رمضان در شب نوزدهم، شب چهارشنبه ضربت‏خورد و در شب جمعه، شب بيست و يکم، به شهادت رسيد.اين قول در ميان ما معروف است و شيعه تا‌ امروز بدان عمل مى‏کند.طبرى و ابن اثير روايت کرده‏اند که آن حضرت در شب جمعه نوزدهم رمضان، ضربت‏خورد و در شب يکشنبه وفات يافت.عمر آن حضرت شصت و سه سال بوده است. حاکم در مستدرک از محمد بن حنفيه روايت کرده است.يا شصت و چهار يا شصت و پنج‏ساله بود که ده يا دوازده سال آن پيش از بعثت رسول خدا(ص) و بيست و سه سال آن در معيت آن حضرت(ص) پس از بعثت، سيزده سال در مکه و ده سال در مدينه، و سى سال آن پس از وفات پيغامبر اسلام(ص) بوده است.البته اقوال ديگرى درباره سن آن حضرت نيز گفته شده است.حاکم در مستدرک از جعفر بن محمد از پدرش نقل کرده که على(ع) در پنجاه و هشت‏سالگى به شهادت رسيد.

قول اول و سوم، مشهورترين قولهاست.ابن شهر آشوب در مناقب گويد: «آن حضرت در اثر ضربتى که در مسجد کوفه خورد، در وقت تنوير، شب جمعه، نوزدهم ماه رمضان، مجروح شد و دو روز همچنان زنده بود تا يک سوم از شب، سپس وفات يافت.وى بنابر روايت ‏حضرت صادق(ع) در وقت وفات شصت و پنج‏سال و بنابر روايت عامه شصت و سه سال داشت.

حاکم در مستدرک به سند خود از عبد الرحمن بن ابو ليلى نقل کرده است: على(ع) در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال 40 مضروب شد.و او در آن هنگام شصت و سه يا شصت و چهار سال داشت.

همچنين حاکم به سند خود از ابو بکر بن ابى شيبه نقل کرده است: «على بن ابيطالب(ع) در سال 40 هجرى در سن شصت و سه سالگى وفات يافت.وى در روز جمعه بيست و يکم ماه رمضان ضربت‏خورد و در روز يکشنبه رحلت‏يافت و در کوفه به خاک سپرده شد.

مدت خلافت آن حضرت، پنج‏سال و چهار ماه يا سه ماه کمتر بود.زيرا چنان که گفته شد، مردم در بيست و پنجم ذى‌الحجه سال 35 ه با وى دست‏بيعت دادند.حاکم در مستدرک از عبد الرحمن بن ابو ليلى روايت کرده است: «مدت خلافت آن حضرت، پنج‏سال به جز سه ماه بود». سپس از ابو بکر بن ابى شيبه نقل کرده است که گفت: على بن ابيطالب(ع) پنج‏سال خلافت کرد.گويا اين روايت مبنى بر تسامح است.

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر