بوسه نواب بر پيشاني تختي
صدای شیعه:
روزهاي پيش روي، تداعيگر مرگ مرموز وسؤال بر انگيز جهان پهلوان غلامرضا تختي است. هم او که به دليل رويکردهاي سياسياش در 15 سال آخر حيات، بهشدت مغضوب دستگاه امنيتي رژيم شاه گشته بود واز همين روي، مردمي که اورا ميشناختند و از جان دوست ميداشتند، هرگز انگاره «خودکشي» را نپذيرفتند. در مقال پژوهشيِ پيش روي، پژوهشگر ارجمندخانم پروانه محمدي به تحقيق پيرامون زندگي سياسي جهان پهلوان پرداخته که همت ايشان را ارج مينهيم.
نقطه آغاز يک رويکرد سياسي
زنده ياد غلامرضا تختي، از جمله پهلوانان اين مرز و بوم است که نسبت به شرايط سياسي جامعه بيتفاوت نماند. او خيلي زود به مبارزات سياسي کشيده شد. کاظم حسيبي (دايي تختي) که از مبارزان سرشناس ملي و از نزديکان محمد مصدق بود در اين حادثه نقش مهمي داشت. تختي از اعضاي مهم جبهه ملي بود و تنها ميخواست در ميان مردم باشد، اما زندگي تختي در کودکي و نوجواني که توأم با محروميت بسيار بود نبايد در اين ماجرا بيتأثير باشد. او در نوجواني تنها توانست 9 سال تحصيل کند. مدتي نزد شيخ ابراهيم نجار شاگردي کرد. شيخ ابراهيم شبها به زورخانه گُردان ميرفت و تختي هم همراه او بود. در همين سالها مبارزات نهضت ملي هم آغاز شده بود و تختي نيز به سوي کارهاي سياسي رفت. او در ابتدا پا به جلسات سياسي مليگرايان گذاشت و از اتفاقات کشور بيخبر نبود و ميدانست بايد کدام سو بايستد. تختي به خاطر رو در رو قرار گرفتن با رژيم شاه مورد بيمهري واقع شد تا آنجا که با گروه ورزشکاران طرفدار شاه که از ارتشيها هم بودند درگيري پيدا کرد. ناگهان به دليل کارشکنيهاي مشتي مغرض و مفسدهجو که به آزار و اذيت وي ميپرداختند مدتي از کشتي کناره گرفت.
پهلوان در مرداد32
25 مرداد 1332 که کودتاي نافرجامي عليه دکتر محمد مصدق صورت گرفت و شاه از ايران گريخت اينگونه به نظر ميرسيد که پايان کار استبداد فرا رسيده است. تجمع بزرگي در ميدان بهارستان تشکيل شد و دکتر حسين فاطمي و شايگان در آن سخنراني کردند و پس از آن عدهاي از تظاهرکنندگان به مجسمههاي شاه در سطح شهر حمله بردند. مصدق از اين جريان باخبر شده و از احزاب هوادار نهضت ملي خواسته بود خودشان مجسمهها را پايين بياورند. غلامرضا تختي نيز رهبري اعضاي حزب نيروي سوم را در پايين کشيدن مجسمه رضاخان پهلوي در ميدان توپخانه تهران به عهده گرفت. به سرعت در شهر پيچيد که غلامرضا تختي در شورش 26 مرداد در کنار مردم بوده است. دو روز بعد از 28 مرداد کودتاي دوم پيروز شد و دولت ملي سقوط کرد. تختي جوان از سياست کناره نگرفت. در يکي از اسناد ساواک که مربوط به سال 1337 است، خبرچين ساواک چنين مينويسد: «چند روز قبل که مصادف با روز سوم پدر تختي قهرمان کشتي بود، مأمور ويژه به اتفاق منصور رحيمي به مسجد قندي ميرود. در آنجا آقايان امير علايي وزير کابينه دکتر محمد مصدق، سعيد فاطمي و کاظم حسيبي دايي تختي حضور داشتند. هنگام خداحافظي تختي از امير علايي سؤال ميکند حال آقاي مصدق چطور است؟ سلام مرا به او برسانيد!»
پهلوان در نماز جماعت آيت الله طالقاني
چند سال بعد با روي کار آمدن دولت اميني فضاي سياسي بازتر شد و جبهه ملي دوم نيز آغاز به کار کرد. غلامرضا تختي به عضويت شوراي عالي جبهه ملي در آمد. در 4/10/131 اولين کنگره جبهه ملي دوم به رياست اللهيار صالح تشکيل و تختي با بيش از 100 رأي عضو شوراي مرکزي مليگرايان شد. در يکي از اسناد ساواک آمده است: «برابر مدارک موجود در پرونده، غلامرضا تختي از زمان حکومت مصدق به جبهه ملي تمايل نشان داد و پس از تجديد تشکيلات و فعاليت جبهه مزبور در رأس کميته ورزشي جبهه ملي با جبهه همکاري ميکرد. علاقهاش به مصدق تا آنجا شدت مييابد که دستور ميدهد روي هدايا و وسايلي که به عنوان يادبود جشنهاي ورزشي به وي اهدا شده و همچنين وسايلي که خود شخصاً از ژاپن خريداري کرده است عکس مصدق را حک کنند و به وي تقديم کند.» خبر همراهي تختي با مليگرايان به همه جاي ايران رسيد. تختي اهل مذهب بود و با آيات طالقاني و زنجاني دوستي نزديکي داشت. او در مسجد هدايت چندين بار پشت سر طالقاني به نماز ايستاده بود. تختي به سنن و آداب ملي پايبند بود. پيوسته به زيارت امام رضا(ع) و شاه عبدالعظيم حسني ميرفت.
پهلوان، شريک دردهاي مردم
بارها تختي را به مراکز ساواک احضار کرده بودند، ولي تختي از رفتن به آن مراکز خودداري کرده بود. حادثه زلزله بوئينزهرا در شهريور 1341 اتفاق افتاد و تختي نيز براي جمعآوري کمک به ميان مردم رفت. او بسيار محبوب بود و محبوبيت تختي براي اين نبود که در زلزله بوئينزهرا براي کمک به مردم پيشقدم شده بود، زيرا پيش از آن نيز در اوج محبوبيت مردمي قرار داشت. او در خيابانهاي مرکز شهر تهران با گرفتن لنگ زورخانه و گاهي کشکول به دست قدم ميزد و به مردم با لبخند نگاه ميکرد. مردم سر از پا نميشناختند. در خيابانهاي وحدت اسلامي (شاهپور سابق) و خيابان انقلاب تا ميدان فردوسي اين صحنهها مکرر به وجود ميآمد. گاهي تختي کشکولي در دستش ميچرخاند و جمعيتي عظيم به گرد او ميآمدند تا در کمکرساني به حادثهديدگان زلزله سهيم باشند. مردم به گونهاي عجيب و به دست و صورت او بوسه ميزدند و به او مينگريستند. چندين کاميون کمک مردمي و مبلغ قابل توجهي پول نقد جمعآوري کرد و خود شخصاً همه را به دست زلزلهزدگان رساند. تختي پيوسته در ميان مردم بود. او خود را غلام امام رضا(ع) ميدانست. رسيدگي به مستمندان کار هر روز او بود. در ذات او مخالفت با ظلم و ظالم ريشه داشت. در مقابل مظلوم مينشست و گريهها ميکرد. او بسيار قوي بود، اما گريه کردنهاي او را بسياري از دوستانش ديده بودند.
پهلوان در ديدار با شهيد نواب صفوي
در زندان
در واقع تختي دو چهره داشت، يکي چهره پهلواني افسانه گونهاش و ديگري چهره مردمي، ملي، سياسي و مبارزهجويانهاش. تختي پيشنهاد شهرداري تهران و نمايندگي مجلس را نپذيرفت. او به مصدق علاقه بسياري داشت. تختي از ميان مردم فقير و ستمديده برخاسته بود و از دردها و رنجهاي مردم خبر داشت. هيچگاه نخواست از مردم و در ميان مردم نباشد. او در ميان مردم خوشحال بود و هميشه لبخندي بر لبانش نقش ميبست. مأموران ساواک دائماً مراقب رفت و آمدها و ملاقاتهايش بودند. هنگامي که تختي در آلمان بود، تيمور بختيار که در آن موقع در خارج فعاليت داشت براي ملاقات با تختي يک نفر را فرستاده بود، ولي تختي در جواب وي گفته بود دست کمي از اربابش محمدرضا پهلوي ندارد. هنگامي که شهيد نواب صفوي زنداني بود، يعني پس از ملي شدن صنعت نفت و در حکومت مصدق، به ديدار او رفت. تختي او را دوست و بچه محل خود ميدانست. در غروب يک روز به زندان قصر و به ديدن او رفت و شهيد نواب صفوي روي تختي را بوسيد.
پهلوان در رويارويي با ساواک
تختي دو سال آخر عمرش منزوي شده بود. او را ممنوعالخروج و حقوق ماهانه پهلوانياش را هم قطع کرده بودند. حقوق اداره راهآهن که تختي هفده سال در آنجا خدمت کرده بود نيز قطع شد. حکومت پهلوي در برخورد با تختي حسابشده عمل کرد. تختي آماده بود به زندان برود، اما رژيم حاضر نبود بهاي زنداني شدن تختي را بپردازد. محبت مردم به تختي بسيار زياد بود. مردم به هنگام ديدن او چون شيري رام در کنار پايش مينشستند و به او خيره ميشدند. مأموران شاه دايره فشارها را بر تختي تنگتر کردند. لوطيگري و پهلواني او اجازه نميداد تا از ديگران خرجي بگيرد، وگرنه کم نبودند آنهايي که حاضر بودند براي تختي نه فقط مال بلکه جانشان را نيز بدهند. در سندي در تاريخ 29/11/43 از وزارت خارجه خواسته شد به تختي ابلاغ کنند قبل از صدور گذرنامه بايد خود را به ساواک معرفي کند. در سند ديگري در تاريخ 7/10/42 اشاره شد تختي در ساواک حاضر نشده است. چندين بار تختي را به ساواک احضار کرده بودند و او از رفتن خودداري کرده بود. تختي را از کشتي گرفتن محروم و حتي حضورش را در سالنها براي تماشاي مسابقات ممنوع اعلام کرده بودند. اين امر بسيار باعث رنجش خاطر او شد. سکوتي همراه با اندوه در چهره تختي نقش بسته بود.
بر اساس سند ديگري در ساواک در تاريخ 19/12/42 مقرر شده است اگر غلامرضا تختي تنفرنامه از وابستگي به احزاب و دستجات سياسي بنويسد، از طرف فدراسيون کشتي براي تماشاي مسابقات چهارجانبه دعوت و از وي تجليل ميشود، اما تختي حاضر به انجام اين کار نشد. حتي هدايايي را که از طرف شاه به او پيشنهاد کردند مانند خودرو و پول را نميپذيرفت. همه ترفندهاي شاه بينتيجه ماند. تختي تحت هيچ شرايطي ملاقات با شاه را نميپذيرفت. تا اينکه روزي براي تماشاي مسابقات همانند فردي عادي به سالن بزرگ شهداي هفت تير در ضلع جنوبي پارک شهر رفت. شاپور پهلوي، برادر شاه هم در آنجا حضور داشت. جريان کشتي تيم ايران و شوروي بود. با اينکه عدهاي ناجوانمرد و مأموران امنيتي ساواک درها را بسته بودند تا تختي وارد نشود، اما علي دلالباشي کارگر ساده کشتي در را باز کرد و تختي وارد شد. او از پلهها بالا رفت و در جايي نشست، اما مردم که متوجه حضور تختي شدند، ناگهان از جاي برخاستند و شروع به تشويق عظيم او کردند. احساسات مردم بالا گرفت و برنامه کشتي متوقف شد. تختي ميگريست و به وسط سالن رفت و از سه طرف به سوي مردم تعظيم ميکرد. مدويد، کشتيگير روسي به استقبال تختي شتافت. شاپور پهلوي مستکبر و ظالم با خشم و غضب سالن را ترک کرد، اما مردم تختي را بالاي دست برده بودند و فرياد ميزدند: «رستم دستان کجايي؟ بيا نور دو چشمان کجايي؟ بيا» مأموران امنيتي از تختي خواستند ورزشگاه را ترک کند. تختي به آرامي از سالن بيرون رفت. عباس زندي کشتيگير و از افسران ژاندارمري به گوش علي دلالباشي سيلي زد که چرا در راه باز کرد؟ علي دلالباشي غش کرد و او را به بيمارستان سينا بردند و وقتي به هوش آمد تختي در کنار او نشسته بود. پهلوان تختي علي دلالباشي، کارگر سالن را به خانهاش رساند.
حضور تختي در ميان مردم هميشه منجر به چنين اتفاقاتي ميشد، اما تختي به حضور در ميان مردم اصرار داشت تا به گونهاي به وضع سياسي کشور اعتراض کرده باشد. حضور تختي در بين دانشجويان دانشگاه تهران از همين منظر قابل توجه است. در يکي از گزارشهاي ساواک در تاريخ 5/2/40 آمده است: «چند روز قبل آقاي غلامرضا تختي قهرمان کشتي ايران به اتفاق آقاي ايرج صعودي دانشجوي سال سوم دندانپزشکي و خبرنگار کيهان ورزشي به دانشگاه رفته و از دانشکدههاي مختلف، از جمله داندانپزشکي و فني و تخصصي ديدن و عدهاي از دانشجويان از او استقبال کردهاند. اغلب اين دانشجويان از فعالين بوده و مشکوک به نظر ميرسيدهاند. طبق اطلاع آقاي تختي به اتفاق عدهاي از همدستان خود، از جمله آقاي درّي سردبير کيهان ورزشي که در سابق (در دوران حکومت مصدق) جامعه ورزشکاران متحد را تشکيل داده بودند، هم اکنون نيز به فعاليتهاي خود ادامه ميدهند و حتي دستورات جلسات خود را به اطلاع اين قبيل دانشجويان ميرسانند و به نظر ميرسد در وقايع اخير دانشگاه ايشان نيز دست داشتهاند.»وقايع دانشگاه همان تحصن و اعتراضهاي گسترده دانشجويان در سال 1339 بود که به رهبري پروانه فروهر از مليگرايان و برخي دانشجويان ديگر در دانشگاه صورت گرفت. غلامرضا تختي در جريان اعتصاب چند روزه غذا و پتو براي دانشجويان ميبرد.
تختي يک بار هم روز 22/11/42 به دانشگاه تهران رفت و مورد استقبال شديد دانشجويان قرارگرفت. او براي تماشاي مسابقه تنيس روي ميز بين «احتشامزاده» و يک حريف امريکايي به سالن ورزشگاه دانشگاه تهران رفته بود. دانشجويان از او خواسته بودند براي آنها سخنراني کند. تختي خواهش کرد از اين خواسته بگذرند، اما اصرارها افزون شد و او پشت تريبون رفت و گفت: «يکي از آرزوهايم اين است که به حج و خانه خدا بروم، اما هر وقت به ياد اين آرزوي برآورده نشده ميافتم و دلم ميگيرد، ميآيم و دور اين دانشگاه ميگردم. آن وقت دلم تسلي مييابد. فکر ميکنم براي رهايي مردم از فقر و بدبختي اين دانشگاه براي خودش قبلهاي است.»اين ماجرا در گزارشهاي ساواک ذکر شده است. تختي کمکهاي مردمي بسياري به خانوادههاي زندانيان سياسي ميکرد. وي مرتباً هفتهاي يک بار به منزل سيد محمود طالقاني سر ميزد. مهدي بازرگان نيز در خاطرات زندان خود و ذيل تاريخ 24/3/44 ليستي از ملاقاتکنندگان آن روز ارائه ميکند که نام غلامرضا تختي نيز در آن به چشم ميخورد.
تختي در سالروز مرگ مصدق در پاي قبرش نشست و قبر او را بوسيد و سوگند خورد راه و روش مصدق را ادامه دهد. اينها اعمالي بود که شاه نتوانست تحمل کند.
داستاني از ديدار رو در روي تختي و شاه نقل کردهاند. در آن ديدار چند لحظهاي شاه به مصدق فحاشي کرده و از تختي خواسته بود کشتي را کنار بگذارد. دستور ظالمانه شاه عوقب بدي در پي داشت. تختي مدتها از مسابقات دور بود و در تيم ملي نيز با او همکاري نميکردند. در اواخر عمرش کسي حاضر به تمرين با او نبود. رؤساي تربيت بدني و ورزشکاران طرفدار شاه از او فاصله ميگرفتند. تختي با حکومت ظالم سر سازگاري نداشت. شاه دچار خودکامگي و غفلت خيرهکنندهاي از درک واقعيات مملکت شده بود. سخت بود پهلواني که همه چيزش کشتي و دوستانش کشتيگير است، حتي براي تماشاي کشتي به سالن نيايد!
پايان پهلوان...
سرانجام غلامرضا تختي مرگ و شرافت را انتخاب کرد. در 16/10/46 جسم بيجان تختي را در اتاق 23 هتل آتلانتيک تهران جنب سازمان امنيت در خيابان تختجمشيد پيدا کردند. او تنها 37 سال داشت، اما در پزشکي قانوني و غسالخانه چند تن از دوستان تختي، از جمله حسين شاهحسيني، روحالله جيرهبندي و ابراهيم کريمآبادي، محمد آلحسيني، محمد عرب، نبي سروري و محمدمهدي تختي متوجه شکستگي و سوراخي در پشت سر تختي ميشوند که قطرههاي خون از آن ميچکيد.
در آن زمان کسي در پي جستوجو برنيامد. شاهحسيني اجازه دفن تختي را از محمود شمشيري از اعضاي مليگرايان در آرامگاه خانوادگي شمشيري در ابنبابويه ميگيرد. مردم پيکر پهلوان تختي را به دوش خود به سمت ابنبابويه بلند کردند. مراسم خاکسپاري باشکوهي برگزار شد. در تشييع جنازه او هزاران نفر شرکت کردند. مردم در آن روز کلمه شهيد را بر نام او گذاردند. مأموران انتظامي ابنبابويه را در محاصره گرفته بودند و تعجيل در دفن و پراکنده کردن مردم داشتند. روزنامههاي اطلاعات و کيهان در شمارههاي 18 و 19 ديماه 1346 طبق دستور ساواک سعي داشتند مرگ تختي را خودکشي و ناشي از اختلافات خانوادگي با همسرش نشان دهند، اما شاه، برادرش شاپور پهلوي، هويدا، نصيري، صمديان و چند تن از عوامل شيطاني ساواک در مرگ وي دست داشتهاند. پهلوان تختي به شکل مرموزي به قتل رسيده است. مردم خودکشي او را باور نداشتند.
انتهای پیام