( 0. امتیاز از )


آنچه در پي مي‌آيد، مقاله‌اي از استاد فلسفه دانشگاه تهران در همين زمينه است که در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت»، ش41 به چاپ رسيده است.

***

در عالم کنوني هرچند که سياست و اقتصاد و علم و ادب، شئون ظاهراً جدا و مستقل از يکديگرند، همه در حقيقت در زمره مظاهر تجددند. هيچ‌کس علم يا سياست و ادبيات جديد را عين تجدد نمي‌داند و اگر اينها را متجدد بخوانند، مي‌پندارند که تجدد بر آنها عارض شده است نه اينکه در جوهر خود متجدد باشند. براي هيچ‌کس آسان نيست که سياست و علم و حتي اقتصاد را چنان درک کند که تجدد در ذات آن مأخوذ و ملحوظ باشد، معمولاً مي‌پذيرند که علم و سياست متجدد شده است؛ اما اين نکته به آساني درک نمي‌شود که علم و سياست جديد، صورت متجدد شده علم و سياست قديم نيست، بلکه علم و سياستي از سنخ و نوع ديگر است.

اينها در زمان تجدد يا درست بگوييم با زمان جديد به وجود آمده و با بسط آن قوام يافته‌اند تا آنجا که متجدد بودن، ضامن پيوستگي و اتصال سياست و اقتصاد و علم و ادب جديد به يکديگر است. اينها از بيرون و طبق يک برنامه با هم هماهنگ نشده‌اند، بلکه از يک سرچشمه آب مي‌خورند و اصول مشترکي آنها را راه مي‌برد. اگر در جايي اين تعادل وجود ندارد، بايد وجه بي‌تعادلي را يافت. اين «بي‌تعادلي» در جهان توسعه نيافته و در حال توسعه که تجدد را اقتباس کرده است و مي‌کند، يک امر قهري و طبيعي است؛ زيرا در جهان توسعه نيافته تجدد را به عنوان عرض و امر عرضي اقتباس مي‌کنند و اجزاي آن را کنار هم مي‌گذارند. در پايان تاريخ تجدد هم بعيد نيست که در جهان توسعه يافته بحران‌هايي ظهور کند و پيوندها سست شود و تعاضد و هماهنگي ميان شئون سستي گيرد و اين سستي در درک و فهم نيز اثر بگذارد. در اين وضع چه بسا قدرت سياست نيز وسوسه مي‌شود که دامنه قهر و غلبه خود را توسعه دهد و نظم جامعه و فرهنگ را دستکاري کند. در اين مرحله اصول از ياد مي‌رود يا مورد چون و چرا قرار مي‌گيرد؛ معهذا اکنون در اروپاي غربي و آمريکاي شمالي و در همه جهان توسعه يافته علم و سياست و اقتصاد و فرهنگ هنوز همبستگي آشکار دارند. اگر اين را مي‌دانستيم، وقتي مي‌ديديم در فلان کشور توسعه نيافته يا در حال توسعه ميان دانشگاه و سياست و اقتصاد و صنعت هيچ تناسبي وجود ندارد، به فکر فرو مي‌رفتيم که بدانيم اين بي‌تعادلي و عدم تناسب از کجاست و اگر دوام يابد، چه عوارض و مشکلاتي از آن ناشي مي‌شود؛ ولي مي‌بينيم و مي‌دانيم که تاکنون نپرسيده‌ايم و اين بدان معني است که ما هنوز به تاريخ و تعادل آن چنان‌که بايد، نينديشيده‌ايم و بي‌تعادلي هنوز به صورت مسأله در نيامده است.

درست بگويم اصلاً پرسش تجدد هنوز پرسش جهان ما نشده است! وقتي تجدد برايمان يک لفظ يا حداکثر يک صفت عارضي باشد، چگونه از سياست متجدد يا علمي که عين تجدد است، بگوئيم. در چنين وضعي است که من مي‌خواهم پرسشي عجيب پيش آورم و بپرسم که: فوتبال چه نسبتي با جهان جديد و چه جايگاهي در تجدد کنوني دارد؟ اگر فهم متجدد بودن علم و اقتصاد دشوار است، چگونه فوتبال را به تجدد منسوب کنيم؟ مگر نه اين است که همه مردم در همه زمان‌ها مي‌توانسته‌اند گويي بزرگتر از گوي چوگان بسازند و با پا و سر و تمام بدن خود به جز دستها به آن ضربه بزنند و بکوشند آن را به دروازه حريف برسانند؟ اينکه ساختن توپ فوتبال و به خصوص توپ حساس نسبت به خط دروازه ـ در دوران پيش از تجدد ميسر نبود، سخن ديگري است. من نمي‌گويم شمشيربازي و بعضي ورزشهاي رزمي بدان جهت که داوران در مسابقات از ابزار مدرن براي تشخيص ضربات مؤثر و قابل قبول استفاده مي‌کنند، متجددند. شمشيربازي يک ورزش است و اختصاص به دوران خاصي ندارد. حتي ورزشي مثل تنيس در ذات خود مدرن نيست؛ پس فوتبال چه دارد که آن را مدرن کرده است؟

اگر توجه عمومي و نفوذ در بازار و سرمايه‌گذاري ملاک باشد، نه فقط بعضي ورزشهاي ديگر را نيز مي‌توانيم مدرن بخوانيم، بلکه صنايعي مثل ساخت اسباب‌بازي هم در زمره امور بالذات مدرن قرار مي‌گيرد. ترديدي نيست که ساخت اسباب‌بازي متعلق به دنياي مدرن است؛ اما از مظاهر مدرنيته نيست؛ ولي فوتبال يکي از مظاهر دوران پاياني تجدد است. براي اثبات تعلق ذاتي فوتبال به جهان تجدد، بايد در شأن و نقش و جايگاه و اثر فوتبال در اين عالم تأمل کرد. فوتبال در اين جهان چه جايگاهي دارد و چه مي‌کند و اگر نباشد، چه مي‌شود؟

از آخر آغاز کنيم. فوتبال نمي‌تواند نباشد؛ يعني با هيچ نيرويي نمي‌توان فوتبال را از جهان مدرن حذف کرد. مراد اين نيست که اگر فوتبال نباشد، مردم اعتراض مي‌کنند و براي بودنش فشار مي‌آورند. قدرت فوتبال فرع علائق روان‌شناسي اشخاص نيست، بلکه امري وراي آن است و در زندگي مردم و در رسانه‌ها و حتي در روابط بين‌المللي مقام و اثري دارد که سياست‌ها و حکومت‌ها نمي‌توانند در مورد آن هر تصميمي که بخواهند، بگيرند. چند سال پيش که مشکلي در فوتبال ما به وجود آمد، ما که در سياست و مذاکرات سياسي معمولاً روي حرف خود مي‌ايستيم، همه شرايط فدراسيون بين‌المللي فوتبال را پذيرفتيم! توجيه قضيه اين بود که اگر فوتبال ما از شرکت در مسابقات منطقه‌اي و بين‌المللي محروم شود، تماشاگران و دوستداران فوتبال ناراضي مي‌شوند و براي تأمين رضايت آنان بوده است که هر چه فيفا گفت؛ پذيرفته شد. اين درست است؛ اما ظاهر قضيه است. حقيقتش اين است که ساز بسياري از جامعه‌هاي کنوني بدون فوتبال ناساز مي‌شود. آمريکا هم که در دهه‌هاي اخير کمتر به فوتبال اعتنا داشت، اکنون به فوتبال رسمي رو کرده است. تا آنجا که راديو و تلويزيون و روزنامه‌هاي آمريکا هم در بخش اخبار ورزشي تمام يا بيشتر صفحات و وقت خبر ورزشي را به فوتبال اختصاص مي‌دهند. حتي بسکتبال و تنيس که در بازار جهاني پول و تبليغات جايگاهي دارند، سهم‌شان در خبر روزنامه و راديو و تلويزيون اندک و ناچيز است. هفته‌اي يک بار خبري از NBA مي‌گويند و سالي چند بار از مسابقه بزرگان و نامداران تنيس مختصر گزارشي مي‌دهند. ورزش‌هاي ديگر، ورزش‌هاي محلي‌اند.

کشتي ورزش باستاني ماست و عده‌اي از کشتي‌گيران ما به مقام قهرماني جهان رسيده‌اند؛ معهذا کشتي را با فوتبال قياس نمي‌توان کرد. وقتي تلويزيون بازي فوتبال پخش مي‌کند، هيچ‌چيز حتي تلاقي آن با وقت خبر يا اوقات شرعي و قدسي موجب قطع گزارش و مانع پخش آن نمي‌شود؛ يعني اگر لازم باشد، وقت خبر را هم پس و پيش مي‌کنند؛ اما بسيار اتفاق افتاده است که در راديو و تلويزيون مسابقه نهايي کشتي يا واليبال پخش مي‌شده است که يک يا دو دقيقه مانده به اتمام مسابقه برنامه قطع شده و به جاي آن آگهي تجارتي يا صداهايي شبيه موسيقي پخش کرده‌اند و پروا نداشته‌اند که صدها هزار يا ميليونها تماشاگر تا چه اندازه از اين بي‌ذوقي و بي‌باکي و تحکم ناراحت مي‌شوند و در برابر آگهي بازرگاني يا هر چيز ديگر که پخش مي‌شود، عکس‌العمل‌هاي منفي نشان مي‌دهند. پس رعايت علاقه و توجه مردم آن اهميتي که معمولاً مي‌پندارند، ندارد و تبعيض ميان ورزش‌هايي که نام برديم، نشانه آن است که نفوذ فوتبال از جاي ديگر است، نه به ملاحظه علاقه‌اي که مردم به آن دارند. البته اگر مردم به فوتبال علاقه نداشتند، نمي‌توانستيم از اهميت و شأن آن در زمان کنوني بگوئيم؛ اما اين علاقه به جايگاهي که فوتبال در زندگي ما دارد، بازمي‌گردد. پس براي اينکه مقام و اهميت فوتبال را بشناسيم، بايد بينديشيم و تحقيق کنيم که چرا فوتبال تا اين اندازه مورد علاقه مردمان در سراسر جهان است. پرسش را به صورت ديگري مطرح کنيم: ما چه نيازي به فوتبال داريم؟ و فوتبال به ما چه مي‌دهد و اگر نبود، چه کمبودي حس مي‌کرديم؟ روان‌شناس مي‌تواند بگويد که فوتبال حس غلبه‌جويي و خشونت‌طلبي مضمر در وجود ما را ارضا مي‌کند.

روان‌شناس سياسي هم شايد اين قضيه را به جهان سياست ببرد و بگويد اين جنگ‌هاي منطقه‌اي جوابگوي ميل جهان کنوني به خشونت و جنگ نيست. جهاني که مايل به جنگ و خشونت است و از آزادي و صلح و کرامت انسان و حقوق بشر مي‌گويد، بايد چيزي را اختراع کند که در آن دوگانه‌هايي نظير جنگ و صلح، قهر و دوستي و عدم تفاهم و هم‌داستاني جمع شده باشد؛ بنابراين رأي، فوتبال کارگشاي جهاني است که ميان صلح و جنگ و آزادي و قهر و دوستي و کين‌توزي به سر مي‌برد و تمني دارد که به مدد فرهنگ از اين وضع خارج شود.

من فعلاً نمي‌گويم که اين تمني، تمناي محال است؛ اما وقتي به فوتبال مي‌انديشم، مي‌بينم که اين بازي، بازي تجاوز و دفاع، اعمال قهر و پيروي از قانون، بي‌رحمي و جوانمردي، سرکشي و اطاعت، توانايي و ناتواني، خنده و گريه و شادي و غم است! اين بازي با اين اوصاف، استعداد آن را داشته است که در جهان غلبه سود و سوداگري جاي شايسته‌اي پيدا کند. براي اينکه اين جايگاه محرز شود، فوتبال مي‌بايست به يک تجارت بزرگ مبدل شود. اگر اتومبيل‌راني و تنيس به عنوان ورزش در بازار پول و سرمايه به جايگاه مهمي رسيده‌اند، فوتبال نه فقط در بازار سرمايه نفوذ کرده، بلکه در خانه و زندگي و در زبان و درک مردمان وارد شده و با آن درآميخته است، تا جايي که مي‌توان گفت در جهان ما از ميان شئون تجدد، کمتر چيزي به اندازه فوتبال در سراسر جهان فراگير شده و به پستوي زندگي مردمان راه يافته است. مي‌گويند فوتبال، بازي و ورزش است و به وقت آزاد و فراغت مردمان تعلق دارد. آري، در بادي نظر فوتبال بازي و ورزش است و براي بسياري از مردم حکم تفريح و تفنن دارد؛ اما فوتبال اگر براي تماشاچيان بازي باشد (که تماشاچيان هم سازمان داده مي‌شوند)، در بازي جهان جديد يک نهاد تجاري ـ فرهنگي است و تا وقتي که اين بازي يک تجارت جهاني نشده بود، شأن سياسي ـ اجتماعي کنوني را نداشت.

تا پنجاه سال پيش فوتباليست فقط يک ورزشکار بود. اکنون اگر کسي در عداد نامداران فوتبال درآمده باشد، درآمدي کلان مخصوصاً از طريق شهرت و تبليغات بازار دارد و اگر امکان بازي کردن در تيم‌هاي بزرگ را به دست نياورد، در رديف‌هاي بعدي سپاه فوتبال خدمت مي‌کند. به هر حال تا هزاران فوتباليست در تکاپوي رسيدن به عضويت در تيم‌هاي آرسنال و اينترميلان و بارسلونا و بايرن و چلسي و رئال‌مادريد و منچستريونايتد و ميلان و چند باشگاه ديگر سر و دست و پايشان نشکنند، پنجاه شصت نفر از آنان در عداد مشهورترين و پردرآمدترين مردم جهان قرار نمي‌گيرند. پيوند فوتبال با تلويزيون هم امر اتفاقي نيست.

تلويزيون به جهاني شدن فوتبال و شيوع آن در همه جا کمک کرده است؛ ولي سخن اين است که فوتبال استعداد جهاني شدن داشته و به آساني مي‌توانسته است تلويزيوني شود. اگر لوازم جهان جديد همه به هم بسته‌اند، پيوند تلويزيون و فوتبال را هم از اين حکم مستثني نمي‌توان کرد. در اين نسبت نه فوتبال از تلويزيون بي‌نياز بود و نه تلويزيون مي‌توانست و مي‌تواند از فوتبال چشم بپوشد. وقتي من دانشجوي رشته فلسفه و علوم تربيتي دانشگاه تهران بودم، يکي از اعضاي تيم ملي فوتبال دوست و همکلاسم بود.

شايد در کلاس ما غير از من هيچ‌کس نمي‌دانست که او عضو تيم ملي فوتبال است يا اگر مي‌دانستند، برايشان اهميتي نداشت. نمي‌دانم اکنون اگر يک جوان بلندبالاي آراسته و متين و فاضل و مؤدب و عضو تيم ملي فوتبال، در دانشکده‌اي باشد، دانشکده و دانشجويان و استادان همان توجهي به او دارند که به دوست ورزشکار زمان دانشجويي و همکار بعدي من در دانشگاه تهران داشتند! در آن زمان فوتبال هنوز يک تفنن بود و تعداد کمي از مردمان به آن علاقه و توجه داشتند؛ اما خيلي زود جايش را باز کرد. در ابتدا اهميت اين توجه و علاقه معلوم نبود و گاهي گمان مي‌شد که يک پناهگاه غفلت يا مخدري پيدا شده است که مي‌توان جوانان پرشور و هيجان را به آنجا حواله داد و از توجهي که مردمان به آن مي‌کنند، مثلاً براي پنهان داشتن و پوشاندن ناروايي‌ها و نادرستي‌ها و ايجاد زمينه فريب بهره برد؛ چنان‌که در حدود چهل سال پيش وقتي چندين زنداني را به اين عنوان که قصد فرار داشته‌اند به رگبار بسته بودند، روزنامه‌ها با حروف بسيار درشت تيتر زدند که رئيس باشگاه پرسپوليس «سيلي محکمي به‌صورت صفر ايرانپاک زد» و دو سه روز بعد هم با عذرخواهي و پرداخت مبلغي که در آن ايّام کم نبود، اما در قبال پولي که اکنون فوتباليست‌ها مي‌گيرند، هيچ بود، قضيه به خوبي و خوشي فيصله يافت و کشته شدن زندانيان در آن غوغاي جنگ و آشتي محو شد! پيداست که فوتبال در تعديل و تنظيم و برانگيختن احساسات مردم جهان اثر مسلم دارد؛ اما آن بهره‌برداري سياسي که مثال زدم، بيشتر متعلق به وضع استبداد در جهان توسعه نيافته است. اکنون فوتبال مهمتر از آن است که براي تحت‌الشعاع قرار دادن يک خبر سياسي به کار گرفته شود.

در شبي که مسابقه نهايي فوتبال باشگاه‌هاي اروپا در رم (2009) برگزار مي‌شد، ده‌ها هزار نفر از اسپانيا و انگلستان به رم رفته بودند. هزاران مأمور پليس براي حفظ امنيت و پيشگيري از پيشامدهاي خشونت‌آميز در ورزشگاه و بيرون آن مستقر بودند. نخست وزيران اسپانيا و ايتاليا هم در ورزشگاه حضور داشتند و گفتند که پادشاه اسپانيا هم بوده است.

شايد بعضي مقامات سياسي انگلستان هم به رم رفته بودند؛ اما چون تيمشان شکست خورد، آفتابي نشدند. معلوم نيست که در آن شب چه جمعيتي از مردم سراسر جهان اين مسابقه را تماشا کردند. کدام برنامه تلويزيوني را سراغ داريم که يک دهم تماشاگران بازي بارسلونا و منچستريونايتد بيش از دو ساعت در برابر صفحه ظاهراً روشن، اما کدر کننده دل و جان تلويزيون بنشينند و آن را تماشا کنند، يا بهتر بگويم مثل تماشاگران تئاتر پيراند للو خود را در صحنه حس کنند و با حوادثي که در زمين اتفاق مي‌ا‌فتد، خرسند يا متأسف شوند؟ سياستمداران اسپانيا و انگلستان براي بهره‌برداري تبليغاتي از فوتبال به ورزشگاه نمي‌روند؛ آنها بايد بروند و شرکت‌شان در مراسم بيشتر به مقتضاي قدرت و نفوذ فوتبال است.

گفته‌اند که در دوران جديد و با پيش آمد سکولاريزاسيون در جهان غربي، پسيکاناليز(روانکاوي) جاي اعتراف گناهکاران و تسلاي کشيش را گرفته است، يا به تعبيري فوتبال مکمل پسيکاناليز است! من کليسا و پسيکاناليز را بسيار مهم مي‌دانم؛ اما فکر مي‌کنم که فوتبال جاي هيچ‌يک از آنها را نگرفته است. آيا فوتبال يک سوسيودرام يا پسيکودرام است و مثل آنها شأن آرام بخش و درماني دارد؟ فوتبال وسيله علاج و درمان نيست و براي رسيدن به مقاصد معين و علاج بيماري خاص طراحي نشده است. سوسيودرام و پسيکودرام هم بازي نيست، بلکه شبه بازي است. آنچه مي‌توان گفت اين است که فوتبال يک درام است و اکنون تا حدي جاي رمان و شعر را گرفته است (و خدا کند که اين قول من خطاي فاحش باشد؛ زيرا اگر درست باشد، نشانة پيش آمدن يک فاجعه است). فوتبال رمان و شعر خوب نيست؛ اما نمي‌توان و نبايد گفت: مثل بهترين آگهي‌هاي تبليغاتي، شعر بي‌معني و ياوه است! فعلاً از سنت فوتبال با شعر و رمان صرف‌نظر کنيم. مي‌دانيم که فوتبال معني و نظم دارد و آن را مي‌توان آموزش داد و چنان که مي‌بينيم گاهي از «علم فوتبال» مي‌گويند و تعبيرهاي عجيبي مثل آکادمي فوتبال و کشتي به زبان مي‌آورند.! مراد از علم فوتبال، مجموعة فنون و تاکتيک‌ها و روش‌هاي آماده کردن شرايط و ترتيب بازي و اجراي درست و به قاعده آن است. از ياد نبريم که فوتبال هر چه بشود، همواره بازي مي‌ماند و اهميت آن در بازي بودن آن است. بازي چيست؟

1- بازي شغل و وظيفه نيست و بازيکنان غرضي بيرون از بازي ندارند.

2- بازي قواعد معين دارد که بازيگران بايد آن را رعايت کنند.

3- در بازي معمولاً نتيجه را نمي‌توان به طور قطعي پيش‌بيني کرد.

4- بازيگران براي کسب سود و رسيدن به مقصد و مقصود بازي نمي‌کنند، بلکه بازي خود مقصود و مطلوب بالذات است.

5- بازي در وقت فراغت و با آزادي و به اختيار انجام مي‌شود.

ممکن است بگويند که فوتبال در زمان ما اولاً شغل است؛ ثانياً وقت و برنامه معين دارد و بالاخره بازيکنان موظف‌اند در اوقات معين، تمرين و بازي کنند و مزدهاي کلان هم مي‌گيرند. نتيجه بازي‌ها هم تا حدي معلوم است. تيم‌هاي فوتبال اعم از تيم‌هاي ملي و باشگاهي جايي در رتبه‌بندي‌هاي جهاني دارند و قهرماني باشگاه‌هاي اروپا و آمريکاي لاتين و جام جهاني از ابتدا تاکنون نصيب چندين باشگاه معين و بسيار مشهور شده است. گويي فوتبال نظم بازار و جهان سرمايه را پذيرفته است؛ معهذا فوتبال يکسره در خدمت اين نظام نيست؛ زيرا تماشاگران آن هنوز بيشتر تماشگر بازي‌اند. نمي‌گويم آنها از بازي زمانه آزادند و مثل تماشاگران المپيادهاي يوناني صرفاً براي تماشا به المپ مي‌روند؛ اما به هر حال به بازي در زمين فوتبال دل بسته‌اند و چندان توجهي به بازي زمانه ندارند.

هنوز هم اصل اين است که در ورزش ورزشکاران بايد به رسوم و قواعد بازي وفادار باشند و درست و با تسلط و مهارت بازي کنند. نتيجه هرچه باشد، مهم نيست. آيا اين امر در مورد ورزش حرفه‌اي هم مي‌تواند صادق باشد؟ چنان که قبلاً اشاره شد، يکي از اوصاف بازي، فراغ بازيگران و تماشاکنان از سوداي سود و زيان است؛ پس در مفهوم بازي حرفه‌اي تناقض نهفته است. بازي حرفه‌اي در حقيقت بازي نيست. حرفه غير از بازي است، ولي چندان ساده نباشيم که جهان و کار جهان را با مرزبندي‌هاي مشهور ميان مفاهيم و تقابل‌هاي رايج تفسير کنيم.

در عالم کثرت، از بساطت و از موجودات بسيط نمي‌‌توان دم زد و هر جا بساطت نباشد، اجزاي ترکيب ضرورتاً مشکک يا متباين و متضاد نيستند. مگر اينکه جمع اضداد و متباين‌ها را بپذيريم من در اينجا از جمع اضداد نمي‌گويم و به آنچه هگل و مارکس گفته‌اند، کاري ندارم. در عالم کثرت متباين‌ها و متفاوت‌ها با هم و در کنار هم در کارند. آيا نديده‌ايد که کودکان نوزاد يک روز به مادرشان شبيه‌اند و روز ديگر بيشتر به پدر شباهت دارند؟ آنها هم شبيه مادرند و هم شبيه پدر؛ منتهي وقتي چهره‌شان تثبيت مي‌شود، در حقيقت يک شباهت غلبه کرده است. به همين قياس در موجودات و در وجود انسان و حتي در تاريخ، متباين‌ها و متفاوت‌ها با هم جمع مي‌شوند و وحدتي زماني و موقت به وجود مي‌آورند. وضع غالب در جهان متجدد و به خصوص در دوران کنوني، مقتضي آن است که همه چيز به کار مصرف بيايد، چتي بازي هم هر چند در ذات خود مصرف کردني نيست، مستثنا نشده است. دراين وضع بازي هم مي‌تواند حرفه‌اي باشد و اين تنها تضاد در جهان کنوني نيست؛ اين جهان پر از تضادها و تعارض‌ها و تفاوتهاست. مفرماييد که: «بازي تفنّني مفرّح است و مردمان به آن نياز دارند و به کارشان مي‌آيد»، اين درست است؛ اما مردمان بازي نمي‌کنند که داروي درد معين باشد و از آن غايتي نمي‌خواهند، بلکه به نفس بازي علاقه دارند. نتيجه بازي هم جزئي از بازي و پايان بازي است، نه آنکه بيرون از آن قرار داشته باشد؛ ولي چه بگوئيم که اکنون بازي فوتبال (و بعضي بازيهاي ديگر) با اينکه اسم و رسم بازي دارند، تابع سازمان و محاسبه بازرگاني و برنامه‌اند و در بعضي کشورها سياست هم به درجات درصدد بهره‌برداري از آن برمي‌آيد. ساخت و پاخت‌ها و تقّلب‌ها و زدوبندها و شرط‌بندي‌ها نيز همه از عوارض اين وضع است.

اگر مي‌شنويم که گاهي گله‌ مي‌کنند که ورزش از روح پهلواني دور شده است، نظر به شأن آزاد بازي دارند و دلشان نمي‌خواهد بپذيرند که بازي به کسب و کار و تکنيک و سياست مبدل شده است.

تا سي چهل سال پيش فقط ورزشکاران آماتور مي‌توانستند در بازيهاي المپيک شرکت کنند؛ چيزي که اکنون شايد عجيب به‌نظر آيد. وجود اين تعارض‌ها، دليل تعلق به عالم متجدد است.

حتي مي‌توان گفت که فوتبال مظهر تعارض‌هاي تجدد است؛ چنان که اکنون آزادي و ضرورت در فوتبال چنان با هم جمع شده است که غالب دست‌اندرکاران امر ورزش و حتي علاقه‌مندان متوجه حقيقت حادثه نيستند و جمع ميان بازي و شغل را نه يک مسئله مهم، بلکه وجهي از پيشرفت و کمال مي‌دانند.

گواه و دليل هم دارند: مگر نه اين است که فوتبال جهاني شده و بازيکنان و دوستدارانش روز به روز بيشتر مي‌شوند و تکنيک‌ها و تاکتيک‌هاي تازه‌اي در کار مي‌آيد؟ قبول کنيم که فوتبال پيشرفت کرده است؛ ولي اين پيشرفت نه به شأن و حيثيت بازي، بلکه به بازاري شدن آن مربوط است. حتي فوتبال در کنار تکنولوژي‌هاي ارتباطي در جهاني شدن نظام مصرفي، سهم موثر دارد. يا درست بگويم: از مظاهر عمده جهاني شدن است. آثار اين جهاني شدن در همه جاي جهان يکسان نيست و البته ممکن است که بعضي از لوازم و نتايج اين پيشرفت‌ها هم چندان مطلوب نباشد. يک بار ديگر آنچه را که گفتيم، با توجه به موارد و شواهد مرور کنيم و مطالب را با عبارات ديگر بخوانيم:

1ـ فوتبال حرفه‌اي نه صرف رقابت در ميدان بازي براي رسيدن به شهرت و سود و قدرت، بلکه جنگي بزرگ در يک ميدان کوچک و سمبوليک است که مي‌توان آن را مثال و نمونه اي از درآميختن آزادي و ضرورت، دوستي و خشونت، قدرت و ضعف، پيروزي و شکست، شادي و غم، اميد و نوميدي، مهر و کين و سست همتي و استواري همت و خلاصه رنگ باختن همه تقابل‌هايي دانست که تا اين زمان در عداد مسلمات بوده است. البته در تجارت فوتبال، اشخاص و سازمان‌هايي که صاحب تدبير و واجد درجات بالاي عقل معاش‌اند، بيشتر بهره مالي مي‌برند و از فوتبال کم و بيش براي تدارک بي‌نظمي‌هاي اجتماعي و رواني استفاده مي‌کنند.

آشوب‌هاي تماشاگران فوتبال در بريتانيا و ايتاليا و اسپانيا و... در قالب نظمي که از نمايش و تماشاي فوتبال پديد مي‌آيد، قابل اعتنا نيست؛ هرچند که در همه جهان اين وضع يکسان نباشد؛ مثلاً در کشور ما فوتبال هزينه گزاف دارد و بيشتر اين هزينه را دولت مي‌پردازد و سود مالي آن اندک است. نمي‌گويم دولت به فوتبال کمک مي‌کند؛ زيرا دولت تقريباً تمام هزينة نسبتاً زياد چند باشگاه معروف را مي‌پردازد و بقيه هم کم‌وبيش به نحو مستقيم يا غيرمستقيم از منابع مالي دولت بهره‌مند مي‌شوند.

دولت از پولي که خرج مي‌کند، سودي نمي‌برد و اگر نظر به بهره‌برداري دارد، بايد بينديشد که تاکنون چه بهره‌اي برده است. در کشور، بازيکنان و مربيان چند باشگاه وضع بالنسبه خوبي دارند و ديگران بايد با همان درآمد اندکي که به دست مي‌آورند، بسازند. گفتيم که فوتبال شأني از تجارت و سياست است؛ اما وقتي به آن با چشم سياست نگاه مي‌کنند و مي‌پندارند که با مداخلة سياسي و گماشتن اين و برداشتن آن، مي‌توان برقدرت فوتبال دست انداخت، بهره‌سياسي نمي‌برند و به فوتبال زيان مي‌رسانند.

من گمان مي‌کنم که اگر دولت مي‌توانست کار ورزش را به اهلش واگذارد و در آن دخالت نکند، در بسياري از ورزش‌ها و به‌خصوص ورزش‌هاي دسته‌جمعي مورد اقبال عمومي، وضع خوب يا بهتري پيدا مي‌شد. يکي از دلائل من اين است که کشتي‌گيران و واليباليست‌ها و بسکتباليست‌ها و فوتباليست‌هاي نوجوان و جوان ما جزء بازيکنان شاخص در آسيا و حتي در جهان‌اند؛ اما اينها وقتي نوجواني را پشت سر مي‌گذارند، معمولاً همان که بوده‌اند، مي‌مانند. گويي شرايط رشد و پيشرفت برايشان مهيا نيست و استعدادشان تلف مي‌شود؛ ولي اينها را بايد در عداد عوارض جهاني شدن در شرايط کنوني رشد تجدد در کشورها دانست؛ يعني چون فوتبال در جاي مناسب خود قرار نمي‌گيرد، به جاي اينکه بر زخم‌ها مرهمي بگذارد، بيشتر زخم مي‌زند.

codex27x
 
منبع:روزنامه اطلاعات

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر