جهان ما به فوتبال چه نيازي دارد؟
2- فوتبال عقيده، علاقه و بستگي جديدي است که جاي بعضي علايق و بستگيهاي سابق و قديم را گرفته است. تماشاچيان امروز ديگر نه «تماشاکنان بستان»1 سعدياند و نه شباهت چنداني به تماشاگران بازيهاي پهلواني المپ دارند. آنها امروز دوستداران و طرفداران متعصب و هميشه حاضر در ميدان تيمها و بازيکنان محبوب خود هستند. آنها صرفاً براي تماشاي بازي نميروند، بلکه چشم به راه پيروزي تيم يا شخص مورد علاقه خويشاند. در يونان تماشاي بازيهاي المپ جزيي يا وجهي از پايدئيا (فرهنگ) بود. آيا اکنون هم فوتبال و تماشاي آن يک امر فرهنگي زمان است؟ چنان که قبلاً گفتيم، همه جهان اکنون به فوتبال نياز دارند و حتي آمريکا هم که تاکنون به فوتبال کمتر اعتنا کرده بود، به سمت آن ميرود.
ما همه به فوتبال نياز داريم و اين نياز چندان شديد است که تلويزيون ميتواند در زماني که مسابقات مهم همزمان برگزار ميشود، نتيجه و خبر بازي را نگويد که دوستداران ناگزير باشند تا صبح بيدار بمانند و مسابقه را ببينند و مهم و معنيدار اينکه کسي هم اعتراض نکند. (براي تلويزيون چه اهميت دارد که دانشآموزان و دانشجويان و کارمندان و کارگران دير بخوابند و صبح فردا خسته و کوفته با تأخير سرکار خود بروند؟ تلويزيون به زندگي و آسايش مردم کاري ندارد، بلکه بايد اقتضاهاي رسانهاي و چيزهايي که در برابر دوربينش قرار ميگيرد و از جمله فوتبال را رعايت کند! اين نياز، نياز تازهاي است و ما معمولاً فکر نميکنيم و نميپرسيم که از کجا آمده است و اگر هم بپرسند، پاسخ داده ميشود که: قضيه ساده است، فوتبال هم مثل تلويزيون و کامپيوتر و موبايل و... مرغوب و مطلوب مردمان شده است اين پاسخشان درست است، به شرط اينکه بپذيرند که نياز به فوتبال از سنخ نياز به کامپيوتر است. نياز به کامپيوتر، اقتضاي عصر و زمان اوج غلبه تکنيک است؛ آيا فوتبال هم ربطي به غلبه تکنيک دارد؟
مردم در هر زمان و دوراني بستگيهاي خاص دارند. به نظر من بستگيهايي نظير بستگي و علاقه مردم به فوتبال يا نظم پاياني عصر تجدد، بسيار مناسبت دارد.
فوتبال بازي عصر اطلاعات است و طبيعي است که در عصر اطلاعات بازي را هم به بازي بگيرند و آن را براي بهرهبرداري تحت حساب و کتاب درآورند. عصر جديد با هنر و فلسفه نو آغاز شد و هنر رماننويسي نيز در آغاز اين عصر پديد آمد و بعضي علايق فرهنگي و هنري جاي خالي علايق سست شده ديني را گرفت. اکنون که آن علايق هم سست شده و هنر بزرگ ديگر وجود ندارد، فوتبال ميخواهد آن کاستيها را تدارک کند.
شايد بسياري اين سخن را نپذيرند؛ زيرا نميخواهند يا نميتوانند بينديشند که اين جهان چه جهان عجيبي شده است. اين انديشه آرامش را از ما ميگيرد و زندگي را بسيار دشوار ميکند.
3- فوتبال را انگليسيهايي که در خوزستان در صنعت نفت کار ميکردند، به کشور ما آوردند. نشر و رواج آن در کشور هم مرهون همت فوتباليست هايي است که با فرهنگ اروپا آشنا بودند و جاي تأمل دارد که چند تن از نامدارانشان در رشته تعليم و تربيت تحصيل کرده بودند. تجدد در هيچ علمي مثل تعليم و تربيت ظاهر و آشکار نيست. علم و فلسفه و تکنولوژي در نظر ظاهر از زمان استقلال دارند؛ اما وقتي به تعليم و تربيت ميرسيم، ناگزير بايد معلوم باشد که چه چيز را بايد آموخت و زمان اقتضاي چه آموزشهايي دارد و مردمان را براي چه جامعهاي و چگونه بايد تربيت کرد.
اين صرفاً يک امر اتفاقي نيست که بنيانگذاران فوتبال ايران غالباً معلم و بعضي نيز استاد تعليم و تربيت بودهاند. اگر کسي تجدد را فيالجمله درک نکرده باشد، نميتواند به فوتبال علاقه داشته باشد. اگر اشخاصي را ميشناسيد که در فوتبال نامدارند، اما سواد چندان ندارند، مپنداريد که بستگي اين کم سوادها به جهان تجدد از بسياري باسوادها کمتر است. در ميان اهالي جهان تجدد، درس نخوانده و بيسواد و کودکان بسيار است؛ چنانکه در بعضي مناطق عالم تجدد زده و به تجدد نرسيده عدد دانشمندان بزرگ غالباً محبوس در دانش تخصصي کم نيست. کسي هم که تماشاي بازي فوتبال را دوست ميدارد، لازم نيست باسواد باشد، بلکه بايد قواعد بازي را بداند و البته اگر اين قواعد را نداند، از بازي چيزي نميفهمد و از آن لذتي نميبرد. درک اين قواعد مستلزم آمادگي ذهني خاص است و در اين درک در فهم درک کلي، اثر ميگذارد. توجه کنيم که فوتبال نظم و قاعده دارد؛ اما در نظم و قاعدهاش بعضي جابجاييها مجاز است.
داور بازي، متخلف از نظم و قاعده را مجازات ميکند و مربي هر تيم بر نظم کار بازيکنانش نظارت دارد، فوتبال تمرين جنگ براي غلبه در عين رعايت نظم و پيروي از قانون است. بشر همواره از نظم و قانون پيروي ميکرده است؛ اما نظم قديم شبيه نظم طبيعي و رو گرفت آن بوده و قانونش معمولاً منشاء غيبي و قدسي داشته است؛ اما قانون فوتبال يک قرارداد معمولي است.
ميگويند بازيها همه قاعده دارند و قاعدههايشان همه قراردادياند. همچنين در همه بازيها، بازيگران با آزادي بازي ميکنند. اين هم درست است؛ ولي براي اينکه اختلاف ميان آزادي در فوتبال با آزادي در بازيهاي ديگر معلوم شود يکي از قديميترين بازيها را که جهاني شده است، در نظر ميآوريم. شطرنج قواعد دقيق دارد و آزادي و امکانهاي بازي در شطرنج با هيچ بازي ديگري جز فوتبال قابل قياس نيست؛ اما در شطرنج تکنيک دخالت ندارد و هرچه هست، تاکتيک است و حال آنکه در فوتبال، تکنيک بازيکنان طرح و اجراي تاکتيک را ميسر ميکند. در شطرنج بازيکن مهرهاي را حرکت ميدهد؛ اما نحوه حرکت مهره در اختيار او نيست. اما در فوتبال همه بازيکنان گرچه هر يک وظايف معيني دارند، در صورت اقتضا سراسر زمين را در مينوردند و بازيکنان هر منطقه بازي، به هر جاي زمين که بخواهند، ميروند. زمين فوتبال عرضه قانون و آزادي است و اين آزادي چيزي بيش از آزاديي است که در همه بازيها هست. وقتي ميگوييم بازي آزاد است، مقصود اين است که بنابر ضرورتهاي معيشتي يا به حکم مصلحت بيني به آن نميپردازند؛ به عبارت ديگر بازي تابع قاعده و ضرورت بيرون از خود نيست. در فوتبال علاوه بر آزادي از قيود خارجي، بازيکنان فوتبال آزادند که هر وقت تاکتيک بازي اقتضا کند، نقشهاي متفاوت به عهده گيرند. البته در اين آزادي، هر بازيکني در هماهنگي با تيم خود و با نظر به بازي رقيب و حريف عمل ميکند. در بازي شطرنج، بازيگر مهرهها را حرکت ميدهد و هر مهرهاي چنانکه گفته شد، حرکت معين دارد. در فوتبال بازيکنان مهره نيستند و مربي فوتبال نميتواند بازيکنانش را مثل مهره حرکت دهد، بلکه اينها در يک تفاهم با يکديگر کار ميکنند. در فوتبال ظرافتهاي تکنيک و تاکنيک با آزادي و نظم جمع شده است. اين بازي در جهان کنوني ميتواند جاي ممتازي احراز کند و در مواردي ممکن است حامل پيام جهاني شدن باشد.
4ـ بازي چنانکه گفتيم، شغل يا کار نيست و در وقت فراغت انجام ميشود. البته در مناطقي که فوتبال صنعت و تجارت است و درآمد دارد، گردانندگان بازيها وقت تماشاگران را رعايت ميکنند؛ چنانکه مثلاً در اروپا در ايام تعطيل بازيها هنگام روز انجام ميشود و بازيهاي ميان هفته را در شب، پس از اتمام کار روزانه تماشاگران برگزار ميکنند. اما اين ظاهر کار است که بازي در وقت فراغت و پس از پايان کار روزانه انجام ميشود؛ زيرا بازيکنان همه حرفهاي هستند. کساني هم که هرهفته در وقت و ساعت معين بايد به ورزشگاه بروند يا از صفحه تلويزيون مسابقه فوتبال را تماشا کنند، اوقات کار خود را با برنامه فوتبال تطبيق ميدهند و مثلاً اگر کسي در ايران يا در هند و ژاپن و چين بخواهد مسابقات تيمهاي اروپايي را تماشا کند، بايد از خواب شب صرفنظر کند. پس او نه فقط وقت مسابقه را انتخاب نميکند، بلکه وقت زندگي خود را با آن ميزان ميکند. آيا اينها بر تعلق فوتبال به جهان خاص دلالت دارد؟ اينکه فوتبال شغل شده است و وقت بازي ديگر وقت فراغت نيست، حداکثر بر اين دلالت دارد که فوتبال بعضي از اوصاف و صفات بازي را از دست داده است؛ اما ثابت نميکند که به زمان و عصر و جهان خاص تعلق دارد. فوتبال براي بازيکنانش شغل است؛ اما تماشاگران، تماشاگر بازياند. آنها نه فقط مزدي دريافت نميکنند، بلکه مزد گزاف بازيکنان و مربيان هم از کيسه آنان پرداخت ميشود. پس در حقيقت بازيگران حقيقي فوتبال، تماشاچياناند. در تمام طول بازي، دل آنهاست که ميتپد و در پايان نيز غم و شادي بيشتر نصيب آنها ميشود. فوتبال اگر تماشاگر نداشت، چيزي که اکنون هست، نميشد و به صورت بازي به معني درست لفظ براي بازيکنانش باقي ميماند. پس در حقيقت فوتبال را از تماشاگرانش نميتوان جدا دانست. اگر چنين است، فوتبال نه فقط به دوره تجدد، بلکه به عصر ارتباطات تعلق دارد؛ زيرا بيشتر تماشاگران فوتبال بازيها را از طريق تلويزيون تماشا ميکنند. هنوز ممکن است نپذيرند که بازي با تماشاگر بازي ميشود و بگويند مگر گاهي بازيهايي در ورزشگاه بدون تماشاگر انجام نميشود و حتي شايد بازيکنان در زمين بدون تماشاگر با خاطري آسودهتر بازي کنند. اين اشکال به آنچه گفته شد، وارد نيست؛ زيرا مراد اين نبود که بازي فوتبال ضرورتاً به تماشاگر وابسته است و اگر تماشاگر نباشد، بازي صورت نميگيرد. ضرورت ذاتي را نبايد با ضرورت تاريخي اشتباه کرد. در تاريخ گاهي ميان دو امر پيوستگي ايجاد ميشود و اين پيوستگي، موجب ميشود که هر يک از آن دو چيز صورت و وضع ديگري پيدا کنند. فوتبال و تماشاگرانش هم تعلق ضروري ذاتي به يکديگر ندارند، بلکه در زمان به هم بستگي پيدا کردهاند و به آساني آنها را از هم جدا نميتوان کرد و اگر روزي اين دو از هم جدا شوند، نه بازي ديگر بازي کنوني است و نه تماشاگران، تماشاگران امروزياند. بازي فوتبال اکنون به صنعت تبديل شده است. پس چگونه بگوييم که شغل نيست؟ شايد فوتبال هم مثل همه شئون عمده جهاني کنوني جامع اغيار و اضداد و متعارضها باشد. چنانکه وقتي ميگوييم فوتبال شغل است يا شغل نيست، هر يک از دو حکم در زمرة قضاياي جدليالطرفين قرار ميگيرد و هر يک از آن دو را ميتوان با دلايلي اثبات يا نفي کرد. معهذا بازي بودن فوتبال را نميتوان تصديق نکرد. سخن اين است که فوتبال وجه يا مظهري از جهان متجدد است.
5 ـ بازي فوتبال در قرن نوزدهم طرّاحي شد. شايد پيش از آن هم ميتوانست به وجود آيد؛ اما به نظر نميرسد که دانشجويان طراح اين بازي ميدانستند يا ميتوانستند حدس بزنند که روزي بازي ابداعي آنان، در عين حال يکي از بازيها و شغلهاي مهم و محبوب و شايع مردم سراسر روي زمين شود.
اکنون نه فقط فوتبال شايعترين بازي ورزش در همه جاي جهان است، قواعد و زبان اين بازي که قواعد و زبان محدودي بود و هنوز هم چنين است، اکنون در زبان عمومي وارد شده است. وقتي زبان يک بازي وارد زبان عمومي ميشود، آن بازي وجهي از زندگي است. ما نه فقط در همه جا تعابيري مثل «دقيقه90» و «انداختن توپ در زمين حريف» ميشنويم، بلکه بعضي فيلمسازان به صرافت افتادهاند که نامهاي متعلق به فوتبال به فيلم خود بدهند. «فيلم آفسايد» يکي از آنهاست. وقتي زبان عمومي زبان يک حوزه خاص را ميپذيرد، بايد انس و الفتي ميان اين حوزه و قلمرو عام پديد آمده باشد. اگر تعابير تا چندي پيش نامأنوس فوتبال، به صرافت طبع به زبان مردمان ميآيد، بدانيم که فوتبال در زندگي مردم جاي خود را باز کرده است.
6ـ هر عالمي مثل يک ارگانيسم اجزا و اعضايي دارد که در هماهنگي با هم کار ميکنند. بر اين ارگانيسم ميتوان عوارض و زوائد بار کرد يا زوائد و عوارض را از آن زدود.
تاريخ يک ارگانيسم، يک ارگانيسم نيست يا ارگانيسمي سيال و بسيار حساس و پيچيده و کثيرالاعضاست. ارگانيسم اگر چيزي از خارج بگيرد، آن را در نظم خود وارد يا تحليل يا دورش مياندازد؛ يعني ارگانيسم عضو تازه نميسازد و نظمش به همان حال که هست، ميماند؛ اما تاريخ گرچه هر چيزي را از بيرون نميگيرد و مردمان به ميل خود نميتوانند در نظم و سازمان تاريخ دگرگوني به وجود آورند، اگر چيزي در نظام تاريخ وارد شود، تابع گردش چرخ آن ميشود و البته بايد کارکردي خاص و جايگاهي معين داشته باشد. فوتبال به صورتي که هست، نميتوانست در عالم قديم وجود داشته باشد؛ چنانکه ميتوانست در جامعة جديد و در زمان ما نيز وجود نداشته باشد.
اما اکنون که وجود دارد، در عداد چيزهايي نيست که وجودشان عارضي و زائد است؛ يعني ميتوانند که مثلاً فردا نباشند. فوتبال جزء لوازم جهان ما شده است و در گردش چرخ اين جهان سهم و جايگاهي دارد.
به قسمي که اگر نباشد، گردش کارها مختل ميشود. يا اگر ميگوئيد هماکنون اختلال در اين گردش پديدار شده است، ميگويم نبود فوتبال اين اختلال را شدت ميبخشد. فوتبال صرفاً در آن جهت که ما آن را دوست ميداريم، وجود ندارد، بلکه جهان ما به آن نياز دارد و علاقه ما نيز بر اثر اين نياز شدت پيدا کرده است.
پينوشت :
1ـ تنگ چشمان نظر به ميوه کنند
ما تماشاکنان بستانيم
هرچه گفتيم جز حکايت دوست
در همة عمر از آن پشيمانيم
منبع:روزنامه اطلاعات
انتهای پیام