( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: ای امانت الهی، خوش آمدی... تسبیح زردت را به کدام نیت ، پیش پیش برایمان فرستادی؟ فرستادی بهشهرمان را ببری کربلای چهار... ببری‌ام الرّصاص...

سی سال حرف ناگفته با هم داریم. سی سال است صدایت را نشنیده‌ایم مادر جان... می‌دانی چه سالها که با یک مشت عکس و خاطره سر کردیم تا بیایی، با اشکهایی که تصمیم شان را گرفتند که خویشتنداری نکنند؟

آه... مسافر دلبندم ! دستهای بسته ات را دیدیم... آن طنابها و سیمها را... اما می‌دانیم که لبهایت  ا هیچ دشمنی نتوانست تا آخرین لحظه از ذکر خدا خالی کند و یقین داریم هیچ کافری با «ا... اکبر»های رسایت نتوانست بجنگد. نه با تفنگش، نه با شکنجه‌اش، نه با کوبش چکمه‌های قساوتش.حسینعلی جان! آه... فرزند عاشق من! دوری تو و چشم به راهی ما، قصه بلندی است که خدا از همه لحظات آن، خوب باخبر است. شاید این، تمام آن چیزی است که تا ابد آرام‌مان می‌کند. تمام عاشقانه‌ای که اجازه می‌دهد امروز، جسم معصوم و بی وزن تو را در آغوش بگیریم و شیون نکنیم. لباس سیاه نپوشیم و به زار ننشینیم و بدانیم شهیدان زنده‌اند.شاید 29 سال چشم به در دوختن، حالا از ما بندگان صبورتری ساخته که می‌دانند جز خدا و جز وصال ، در قلب عاشقان آرزویی نیست.به خانه خوش آمدی پاره تنم... تسبیح زردت را به چشمهای منتظرمان می‌کشیم و نفس تازه می‌کنیم. چقدر عطر دستهای تو را می‌دهد. عطر دستهای سرباز شانزده ساله‌ای که نمازش را زیر نور منور و تیر تمام می‌کند و در سنگر، دانه‌های «الهی العفو» می‌گرداند.

مسافر 29ساله‌ام! حالا که مانند فرشته‌ها برگشتی، با بالهایی از نور و ردایی از عشق، از آن همه سال غربت چشم می‌پوشیم و هرروز به عکس پیراهن تو در خانه اقتدا می‌کنیم. به نوجوانی که روزی با لبخندی آرام از خانه رفت تا سالها بعد، غواصِ شیدایی شود که قلبهایمان را دریا کند.

 

 پس از 29سال در کاشانه

کاروان 30 شهید غواص و خط شکن 15 مردادماه از رامسر،غربی ترین شهراستان وارد مازندران شده‌اند و مردم بهشهر، شرقی ترین شهر استان چشم انتظار دردانه‌هایشان روزها و شبها را لحظه شماری می‌کنند.

برای دیدار با خانواده غواص شهید حسینعلی بالویی از ساری به بهشهر می‌رویم. از چهره شهر پیداست که بهشهر میزبان شهید غواصی است که پس از 29 سال به خانه بر می‌گردد.

خیابان شهید نجفی – کوچه شهید ستونه – منزل غواص شهید بالویی.

پدر شهید بالویی به اتفاق نوه‌اش به استقبال‌مان می‌آید. به اتاق پذیرایی راهنمایی می‌شویم. پس ازخواندن فاتحه و احوالپرسی، نمی‌دانیم تبریک بگوییم یا تسلیت. سکوت فضا را پُر کرده است. به چشمهای پدر که نگاه می‌کنیم موجی از آرامش بروجودمان می‌نشیند تا بپرسیم و بشنویم.

نخست اصغر بالویی - پدر غواص شهید حسینعلی بالویی- از شهید 13 ساله‌اش می‌گوید: پس از مفقودشدن پسرم، مناطق عملیاتی را زیرپا گذاشتم، اما تنها با ساک شخصی‌اش به خانه بازگشتم. پیکر مطهر شهیدان بسیاری را جست‌وجو کردم، اما...

هرگاه جاوید الاثری می‌آوردند نخست نام عملیات را می‌پرسیدیم. این بار درست شنیده بودیم «شهدای کربلای 4، منطقه ام‌الرصّاص».

ولوله‌ای در خانه‌مان بپا شده بود.

 

 درست شنیدم

 این بار به دلمان افتاده بود که حسینعلی می‌آید. ماه رمضان بود و پس از خواندن نماز در مسجد، راهی معراج شهدای تهران شدم. می‌دانستم حسینعلی میان 175 غواص است، اما نمی‌دانستم کدام تابوت، پسرم را در خود جای داده است. در کنار پیکر شهدا به خواب رفتم. حسینعلی به خوابم آمد و گفت: پدرجان ! من کنارت هستم. چرا ناراحتی، من آمده‌ام.

پیشتر هم خواب حسینعلی را در باغ بزرگی از انارهای سرخ دیده بودم.

اناری رسیده و قاچ رفته را به من داده و گفت، این سه انار دیگر را برای مادر و برادرانم به خانه ببر.

آن زمان آیت ا‌... جباری(ره) امام جمعه بهشهر در همسایگی‌مان زندگی می‌کرد و به من گفت از خوابم با کسی نگویم!

در میان صحبت‌های آقای بالویی مادر شهید هم به جمع ما می‌پیوندد. حاجیه خانم «راضیه انصاری» می‌گوید: من هم خواب حسینعلی را دیده‌ام. در خوابم، خوشحال و مرتب با لباس بسیجی و ساک به دست به خانه آمده بود. پوتین‌هایش را درآورد، کنار حوض خانه داشت پاهایش را می‌شست. من هم از شدت خوشحالی، دور حیاط می‌چرخیدم و شادی می‌کردم که ناگهان از خواب بیدار شدم. افسوس که از خوشحالی زیاد نتوانستم پسرم را درآغوش بگیرم و با او دیدار تازه کنم.

مادر شهید با هیجان مادرانه می‌گوید: راستی حسینعلی هم خواب دیده بود! یک روز رو به من کرد و گفت: مادرجان! خواب دیده‌ام یا شهید می‌شوم یا اسیر. خوابش را که برایم تعریف کرد، وضو گرفت و به مسجد رفت. بعدها فهمیدم چرا آن خواب را دیده است.

نوه خانواده در میان حرفهایمان رفت و آمد می‌کند. خوشحالی خاصی را در نگاهش می‌بینم؛ نامش را می‌پرسم. پدربزرگش می‌گوید: نامش علی است، فرزند پسر سومم محمدمهدی. آخرین بار که حسینعلی به جبهه می‌رفت ، پدرعلی کوچولو از بغل حسینعلی جدا نمی‌شد محمد مهدی آن سالها همسن و سال پسرش علی بود. مسیری از راه را هم با اتوبوس رزمندگان رفت تا سرانجام با مشکلات فراوان توانستیم او را از حسینعلی جداکنیم و به خانه بیاوریم.

محمدمهدی که حالا تکیه گاه خانواده است، می‌گوید: آن هنگام سه ساله بودم حالا 33 ساله هستم. 15 شهریور 65 بود که برادرم برای آخرین بار به مناطق عملیاتی می‌رفت. علاقه خاصی به حسینعلی داشتم و از آغوشش جدا نمی‌شدم. نمی‌دانم  شاید می‌دانستم چهار ماه دیگر شهید می‌شود و نمی‌خواستم رهایش کنم.

در راهی که خودش دوست داشت، قدم برداشت و به خاطر امام و سرزمینش رفت. رفت تا ما امروز در امنیت و آرامش زندگی کنیم.

 

  غواص 13 ساله

از پدر شهید می‌خواهم درباره چگونگی اعزام فرزندش کمی توضیح بدهد. آقای بالویی می‌گوید: سه پسر دارم و حسینعلی بزرگترین فرزندم بود. او 13 ساله بود که از من اجازه خواست به جبهه برود. من هم بیمار بودم و وجودش برایم نعمتی بود. با اصرارهای فراوانش رضایت دادم و سه ماه برای آموزش به منطقه گهرباران ساری رفت و پس از آموزش، 6 ماه در مریوان بود و سپس از کردستان به جنوب رفت. سه ماه از او خبری نداشتیم، تا اینکه پس از مدتی برای مرخصی آمد و گفت: سه ماه داخل آب بودیم و آموزش غواصی می‌دیدم و نمی‌توانستم از وضعیت خودم به شما خبر 
دهم.

یکبار دیگر هم پیش از سال نو که در حال ساختن سقف خانه‌مان بودیم، در اخبار پیام امام را شنید که فرمودند: «جبهه‌ها را گرم نگاه دارید». پس از سخن امام رفت تا لباسهایش را جمع کند.

ما از حسینعلی خواستیم شب عید پیش ما بماند و با اصرار دوتایی به پابوس امام رضا (ع) رفتیم و چند روزی را در مشهدالرضا بودیم. آنجا با هم عکس یادگاری هم گرفتیم و حسینعلی تسبیحی برای خودش خرید.

آقای بالویی پس از مکث کوتاهی ادامه می‌دهد:

پس از زیارت امام رضا(ع) به خانه آمدیم، دو روزبعد او راهی جبهه‌ها شد.

پس از سه ماه همرزمش، شهید «یحیی آشکاران» با منزل همسایه‌مان تماس گرفت و با مادر حسینعلی صحبت کرد. آن موقع ما تلفن نداشتیم و همیشه منتظر زنگ در خانه می‌ماندیم.

شهید «آشکاران» گفته بود: عملیاتی در پیش داریم و حسینعلی نمی‌تواند تماس بگیرد. نگران ما نباشید.پس از دو روز در خیابان خبر شهادت شهید آشکاران را شنیدم. دلهره وجودم را فرا گرفت و هرچه تماس گرفتم نتوانستم با حسینعلی صحبت کنم.

با اتفاق برادرم به پایگاه شهید بهشتی اهواز رفتیم و هرچه جست‌وجو کردیم خبری از حسینعلی به دست نیامد.

تنها پیامی که دریافت کرده بودیم ، صحبتهای شهید «نورعلی نقدی» همرزم حسینعلی بود که می‌گفت من دیدم حسینعلی تا آخرین لحظه با عراقی‌ها می‌جنگید و با دست خالی، لجنها را به سمت آنان پرتاب می‌کرد.

در این هنگام مادر آه بلندی می‌کشد و می‌گوید: همیشه راضی به رضای خدا بودم و با این جمله که «هرچه خدا بخواهد» ، خودم را آرام می‌کردم.

حسینعلی فرزند اول خانواده بود و مانند یک دختر، کارهای خانه را انجام می‌داد. آن زمان پدرش بیمار بود و وجود حسینعلی برایم قوت قلب بود.

 

 تسبیح، پلاک، کارت شناسایی

از خانم انصاری می‌خواهم از چگونگی شناسایی حسینعلی برایمان بگوید. او  می‌گوید: سه روز پس از اینکه پدرش از معراج شهدا بازگشت خبر دادند کارت شناسایی پسرمان به همراه یک تسبیح پیدا شده است. همه خانواده رفتیم معراج شهدا.

پدر شهید با حرارت خاصی در ادامه سخنان همسرش می‌گوید: تسبیحی که حسینعلی از مشهد خریده بود همراه داشت. تسبیح را که دیدم  یقین کردم این شهید، حسینعلی است. «کارت پلاک» حسینعلی هم همراهش بود. نام و نام خانوادگی: حسینعلی بالویی. نام پدر اصغر. شماره شناسنامه 523. تاریخ تولد 1349. اعزامی از بهشهر. تاریخ اعزام 15 شهریور 65. شماره پلاک  683-819. AS -

بله حسینعلی چهارم دی ماه سال 65 شهید شده بود در عملیات کربلای 4، منطقه‌ام الرّصاص. خوشحال بودیم از اینکه شهادت حسینعلی معلوم شد و ناراحت از اینکه دیگر او را نخواهیم دید.

 

 نجواهای مادرانه

در این لحظه اشک در چشمان مادر حلقه می‌زند. از نجواهای مادرانه‌اش در دیدار با حسینعلی می‌پرسم، می‌گوید: هرچقدر پسرم را صدا زدم، جوابی نشنیدم. به پاره تنم خوشامد و خسته نباشید گفتم و خدا را شکر کردم.

مادر شهید ادامه می‌دهد: پسر نوجوانم با اینکه به سن تکلیف نرسیده بود، ولی روزه‌هایش را کامل می‌گرفت. به نماز جمعه می‌رفت و برادرهای کوچکش را هم با خود می‌برد و می‌گفت: نماز جمعه باید باشکوه برگزار شود .

حسینعلی وصیت کرد هیچ‌گاه نماز و قرآن را ترک نکنیم و راه شهدا را ادامه دهیم تا انقلاب و اسلام حفظ شوند.

 

 23 مرداد، بهشت فاطمه بهشهر

در این هنگام «عباسعلی» پسر دوم خانواده به همراه شماری از میهمانان که برای همدردی آمده‌اند، وارد جمع می‌شوند.

میهمانان فاتحه قرائت می‌کنند و ما هم به کارمان ادامه می‌دهیم.

وصیتنامه حسینعلی که در دست من است، نگاه همه را جلب می‌کند و یکی یکی وصیت نامه شهید را دست به دست لمس می‌کنند.

عباسعلی که پنج سال از حسینعلی کوچکتر است، می‌گوید: تازه داشتیم با هم اُخت می‌شدیم که رفت جبهه و دیگر خبری از او نداشتیم.

عباسعلی می‌گوید: امیدوارم بتوانیم ارزشها را حفظ کنیم. افرادی مانند حسینعلی ارزشها را برایمان به ارمغان آوردند و وظیفه ما تنها حفظ آنهاست. شهدا برای اخلاق اسلامی و پایداری نظام رفتند و ما باید این دستاوردها را حفظ کنیم.

از محمدمهدی درباره زمان تشییع پیکر شهید حسینعلی می‌پرسیم که می‌گوید: روز جمعه 23 مردادماه و مانند سالهای جنگ، پیکر مطهر شهید را از بیمارستان امام به پارک ملت بهشهر انتقال و پس از اقامه نماز به سمت بهشت فاطمه تشییع و به خاک خواهیم سپرد.

روز جمعه 23 مردادماه، مانند سالهای جنگ، حسینعلی تشییع می‌شود


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر