انسان مدرن و کفر تکنولوژيک
نویسنده : حميد حسننيا*
صدای شیعه: وقتي از تکنولوژي و تبعات آن در جوامع سخن ميگوييم، يک منظر آن بررسي تقابل آن با ساختارهاي بومي (اعم از ملي و مذهبي) جامعه ما است اما نظرگاه مهمتر، بررسي تبعات تکنولوژي به مثابه ابزار اصلي مدرنيته براي بسط و تعميم خود در جوامع غربي بر انسان غربي و از ديدگاه انديشمندان غرب است. شايد تا حدود يک قرن پيش سرعت توسعه تکنولوژي چنان همه را مست کرده بود که کسي جرئت سخن گفتن از معايب آن را نداشت اما رفته رفته در دنياي غرب تکنولوژي دشمنان زيادي پيدا کرد و مکاتبي به خود اختصاص داد که صاحبنظران آن علل بسيار موجهي براي مخالفتهاي آن داشتند. هرچند شيفتگي غرب و مظاهر آن از جمله تکنولوژي هنوز در داخل کشور بسياري از نخبگان دانشگاهي را مجاب ساخته تا در بيان هشدار تبعات آن سکوت پيشه کنند اما نگاهي به نظرات متفکرين غربي و امريکايي ميتواند جنبههاي واقعيتري از تکنولوژي را بيان نمايد.
تکنولوژي، قفس آهنين مدرن
چارلز تيلور استاد فلسفه دانشگاه مک گيل کانادا در مقالات متعددي به مدرنيته و پيامدهاي آن پرداخته است. در يکي از همين نوشتهها او به سه معضل اساسي که تکنولوژي و ابزارهاي مدرن گريبانگير بشريت کردهاند اشاره ميکند.
اولين معضل از نگاه او رشد «فردگرايي» است. فردگرايي همان چيزي است که افراد زيادي آن را عاليترين دستاورد تمدن مدرن برميشمرند.
ابزارهاي مدرن رفته رفته نظم و سلسله مراتب سمتي را زير پا گذاشتند و بشر را به افقي فراسوي اين قيد و بندها رهنمون ساختند. تيلور معتقد است گرچه نظامات اجتماعي ما را محدود ميکردند اما به جهان و فعاليتهاي اجتماعي معنا و مفهوم ميبخشيدند. انسان مدرن براثر فردگرايي و رهايي از تعلقات اخلاقي و سنتي اهداف متعالي و آرمان و آرزويي اساسي براي زندگي خود ندارد و به عبارتي اين رويکرد مدرن وسعت نظر را از انسانها گرفته و آنان را تبديل به افرادي کوتاهنظر ساخته است.
نکته دوم که تيلور به آن اشاره ميکند توسعه عقلانيت ابزاري به موازات از بين رفتن نظم قديم و ساختارهاي مقدس پيشين است. نوعي از عقلانيت که «ما آن را هنگام محاسبه بيشترين کارکرد اقتصادي ابزارها براي به دست آوردن نتيجهاي خاص به کار ميگيريم». درچنين فضايي همه چيز با ملاک «هزينه- سود» مورد ارزيابي قرار ميگيرد و هر چيز ارزشمندي که نتواند در اين معيار پيروز شود، ارزش خود را از دست خواهد داد.
نتيجه کاربست ساز و کار عقلانيت ابزاري در جامعه ميتواند همان چيزي باشد که مارکس وبر از آن تحت عنوان «قفس آهنين» نام ميبرد. يعني ساختاري که تکنولوژي و ابزارهاي مدرن براي ما معين ميکنند و تنها هدف آن حداکثرسازي منفعت است.
تيلور همچنين به عنوان سومين معضل تکنولوژي در دنياي مدرن از «استبداد مدرن» نام ميبرد. نهادها و ساختارهاي جامعه صنعتي و تکنولوژيک انتخابهاي ما را به شدت محدود ميسازد و جوامع را نيز همچون افراد مجبور ميکند براي عقلانيت ابزاري اهميت قائل شوند. در چنين جامعهاي آزادي رو به زوال ميرود و افراد ترجيح ميدهند در خانه خود بمانند و از مزاياي زندگي خصوصيشان به تنهايي لذت ببرند.
در اين مدل استبداد ممکن است با ظلم و تجاوز و کشتار رو به رو نباشيم و حتي ظواهر دولتهاي دموکراتيک در دولتها مشاهده شود، اما همه چيز نهايتاً از قيموميت بيحد و حصري تأثير ميپذيرد که مردم کنترل محدودي بر آن دارند. در اين نظم فرد در برخورد با دولت ديوان سالار، تنها ميماند و خود را مقابل آن - به درستي- ناتوان ميانگارد.
نيل پستمن نويسنده امريکايي و منتقد رسانه در مقالهاي نيز چند نکته قابل اهميت درخصوص تکنولوژي بيان ميکند.
نخست آنکه در همه تحولات فني نوعي تعامل و بده بستان وجود دارد. پستمن از «ارزشهاي معنوي» به عنوان ستاندهاي نام ميبرد که تکنولوژي در ازاي مزاياي خود از بشر ميستاند. بايد به اين موضوع مهم توجه کرد و قبل از آنکه دچار «تکنولوژيزدگي» شويم و فناوري را هدايا و موهبتي محض برشماريم، به زيانهاي تکنولوژي و محصولات آن نيز توجه کنيم.
نکته ديگر آن که سهم بشر از نفع و ضرر فناوريهاي مدرن يکسان نيست و هر فناوري به عدهاي سود و به گروهي ديگر زيان ميرساند: «اگر امروزه در جهان کودکاني از گرسنگي جان ميسپرند به دليل کمبود اطلاعات نيست. سالهاست ما به اين دانش دست يافتهايم که چه طور غذاي مناسب و کافي براي کودکان کره زمين تهيه کنيم. پس چگونه اجازه ميدهيم آنها از گرسنگي تلف شوند؟ اگر به زنان تجاوز ميشود، اگر طلاق، ترويج سکس و بيماريهاي رواني رو به تزايد است هيچ کدام به کمبود اطلاعات مربوط نيست... اگر تکنولوژي مدرن ما را چنان کور کرده است که مشکلات و گرفتاريها را نبينيم، اين عصر اطلاعات مايه نابودي و نکبت ما خواهد شد.»
نکته مهم ديگري که پستمن به آن اشاره ميکند آن است که تکنولوژي دوست دارد اسطوره شود. فناوري متمايل است بخشي از نظم طبيعي جهان شمرده شود و لذا زندگي ما را بيش از آنچه ضروري است تحت سيطره خود درآورده است.
شعار بشر در اوايل ظهور تکنولوژي «به خدمت گرفتن تکنولوژي» بود اما اکنون بيشتر توان خود را در مسير برآورده کردن خواست تکنولوژي به کار بستهايم و اين به زعم پستمن نوعي «حماقت» است.
انسان مدرن؛ حس پوچ بينيازي
انسان مدرن خود را از گذشتهاش بينياز ميداند و زمان اکنون و فضاي پيرامونياش را در اوج کمال ميپندارد.
کارل گوستاو يونگ، روان شناس مشهور سوئيسي و پايهگذار مکتب روان شناسي تحليلي معتقد است: «انساني که وي را مدرن ميخوانيم به هيچ وجه انسان معتدلي نيست. او بيشتر به انساني ميماند که روي قله ايستاده است و خود را کاملاً جدا از جهان ميداند و در جايي قرار دارد که آينده بيپايان پيش روي اوست؛ سرش در آسمانهاست و در پايين همه بشريت با تاريخي آکنده از همه ابهامهاي مربوط به دوران باستان قرار دارد.»
اما آيا واقعاً چنين است و انسان مدرن بر قله تاريخ ايستاده است. به حدود سه قرني بينديشيد که غرب آموزههاي مسيحي را کاملاً کنار گذاشته است. مگر جز اين است که بيشترين حجم از کشتارها و جنگهاي بيشمار را در پي داشته است.
انسان امروز نميتواند - يا نميخواهد- بپذيرد همانطور که امروز خود را بالاتر از تاريخ ميبيند، خود نيز روزگاري به تاريخ ميپيوندد و در اين هنگام ممکن است از انسان مدرن امروز در عصرهاي آتي با عباراتي چون «انسان متکبر»، «انسان خشونتطلب»، «انسان خودمختار» و... نام ببرد؛ همانطور که انسان امروز نسبت به انسان پيش از خود نسبتهايي را ميدهد که مشخص نيست تا چه ميزان حقيقي و قابل پذيرش است.
اما انسان غربي قرون وسطا آيا همين چيزهايي است که ما امروز به آن متصف ميکنيم؟
يونگ معتقد است: «جهان براي انسان قرون وسطا کاملاً متفاوت بود. براي وي زمين، به طور جاوداني ثابت بود و در مرکز عالم قرار داشت و اين عالم به همراه خورشيد به دور آن ميچرخيدند و خورشيد مشتاقانه، گرمايش را به زمين ارزاني ميکرد. انسانها همه فرزندان خدا بودند و تحت توجه عاشقانه باري تعالي قرار داشتند؛ خدايي که آنها را براي برکت جاودانگي آماده ميکرد. همه دقيقاً ميدانستند بايد چه بکنند و به منظور صعود از اين دنياي فاني و رسيدن به يک جهان فناناپذير و وجود برخوردار با ديگر انسانها چه طور بايد رفتار کنند. چنين زيستني ديگر براي ما و حتي در رؤياهايمان هم وجود ندارد.»
هشياران غرب به دنبال راهکار
تکنولوژي در عصر حاضر از مکانيسم قابل کنترل خارج شده و به نظر ميرسد با نوعي لجامگسيختگي نافرجام مواجه است.
اعتقاد غالب بر آن است که به هيچ عنوان نميتوان ساعت تکنولوژي را به عقب بازگرداند و ماشين تکنولوژي خارج از کنترل و خودمختار است.
اما نول پرين در کتاب «رها کردن اسلحهها: بازگشت ژاپنيها به عصر شمشير» به صورت مستند داستان ژاپنيهاي قرن 16 را به تصوير ميکشد و ميکوشد با اين تصوير، مهارناپذيري تکنولوژي را رد کند. ژاپن در اين قرون رهبر جهان در توليد اسلحهها و توپهاي باروتي بود که به وسيله تاجران اروپايي با اين تکنولوژي آشنا شده بود. در پايان اين قرن به دليل آثار زيانبار اسلحه در زندگي مردم، ژاپنيها اسلحههاي آتشين خود را کنار گذاشتند و دوباره به سلاحهاي سنتي روي آوردند و تا اواسط قرن 19 ديگر اسلحهاي در ژاپن نبود.
در جهان غرب هم جنبشهايي عليه تکنولوژي به وقوع پيوسته است. جنبش «لوديت» در انگلستان در قرن 19 نمونهاي از اين جنبشها بود که در آن کارگران انگليسي به ماشينهاي کارگاههاي ريسندگي و بافندگي يورش بردند و اعتقاد داشتند که اين دستگاهها به آسيبهايي چون قطع دستمزد کارگران دستي، شکلگيري پديده کودکان کار و... منجر شده است.
ولي آيا چنين چيزي در زمان فعلي ممکن است؟ آيا اين لجامگسيختگي تکنولوژيک که از فرق سر تا نوک انگشتان انسان مدرن را فراگرفته است قابل چشمپوشي و بازگشت به عقب است؟
نيل پستمن مينويسد: «انتظار من آن نيست که همه سلاحهاي اتمي کنار گذاشته شود و همه تلويزيونها خاموش شود و همه کامپيوترها از کار بيفتد. بايد موضعي کاملاً واقعگرايانهتر گرفت؛ موضعي که ژاپنيها در قرن 16 و کارگران انگليسي قرن 19 گرفتند و اميدوارم امريکاييهاي قرن 21 نيز به اين نتيجه برسند.»
پل گودمن از ديگر منتقدان تکنولوژي معتقد است بايد به وضعيتي برسيم که نام آن را «اعتدال تکنولوژيک» گذاشته است و اين وضعيتي است که در آن بايد يک احساس کلي را تقويت کنيم که بيشتر از آنچه کارکرد تکنولوژي ايجاب ميکند، تسليم تکنولوژي نشويم.
پستمن، خود از چنين وضعيتي تحت عنوان «کفر تکنولوژيک» نام ميبرد. او درباره اين واژه چنين توضيح ميدهد: «بايد به تقدس و الوهيت تکنولوژي بياعتقاد شويم، چون اگر بپذيريم خداي هر فرد مهمترين خواسته و توجه اوست، بنابر اين خداي فعلي امريکاييها تکنولوژي است. در حکومتهاي سنتي خدامحور ما آنچه را انجام ميدهيم به اين دليل است که اين روش خداست. اين خواست خداست و ما بايد اطاعت کنيم. فرهنگ امريکايي دقيقاً چنين ميگويد که اين خواست تکنولوژي است پس ما بايد اطاعت کنيم.»
به هر حال نبايد در مواجهه با تکنولوژي چشم بر همه آثار آن ببنديم. چه آن که انکارناپذير است که تکنولوژي و محصولات آن سودهاي غيرباوري نيز در زندگي انسانها داشته است؛ اما همانطور که گفته شد اولاً سهم همه بشر از خروجيهاي تکنولوژي برابر نيست و لذا آثار زيانبار آن براي بشريت(حتي بشر آتي) نبايد انکار شود و نيز از سوي ديگر آنچه غيرقابل پذيرش است تسلط خداگونه تکنولوژي بر همه ساحات زندگي بشر است.
جري ماندر، فعال و نويسنده امريکايي که کتاب «چهار دليل براي حذف تلويزيون را به نگارش درآورده است» معتقد است تکنولوژي همانند دارو است و کارکردش بازگرداندن چيزي است که از جامعه گرفته شده است. او کارکرد تکنولوژي را همانند افيون ميداند که فردي معتاد به دنبال استفاده از آن براي بازيابي آرامش از دست رفته خود است. او چنين مثال ميزند: «مثلاً تماشاي تلويزيون وقت پرکن است و اجازه نميدهد به چيز ديگري فکر کنيم. حالا ممکن است بپرسيم خب چکار کنيم؟ من ميگويم بايد يک جايگزين براي تلويزيون بيابيم. در واقع بايد آن چيزهايي را که از دست دادهايم و براي جبرانش سراغ تلويزيون رفتهايم را دوباره بيابيم.»
به هر حال بشر به عمق خطرات هضمشدگي در تکنولوژي دير يا زود پي خواهد برد. خطراتي که چندين دهه است دانشمندان و آگاهان جوامع غربي مدام در حال هشدار آن هستند. آن زمان اگر دير نشده باشد يا آدمي از اين استغراق همهجانبه در تکنولوژي دست ميشويد يا مصنوعات فناوري را در راهي نزديکتر به فطرت خود به کار ميگيرد.
* کارشناس ارشد فلسفه
منبع : روزنامه جوان
انتهای پیام