(
0
)
امتیاز از
تقوا، گم شده است
گر حالت خوش نیست، اگر روزگار آنچنان كه باید صاف و هموار نیست، اگر به نظرت دیگر راه گریزی نیست، دستت را بگذار روی قلبت چند لحظهای چشمانت را ببند تا سختیها را نبینی، بر ضربان قلبت كه سالهاست بیوقفه میتپد، متمركز شو و به یاد بیاور.
یاد بیاور همه لطفهایی كه خدا تاكنون برایت انجام داده و تو در این لحظه یا روزهای سخت نیاز داری آنها را برای خودت یادآوری كنی تا بدانی كه تنها نیستی و همیشه، حتی آنجا كه كارد به استخوان رسیده و وامانده بودی، خدا به دادت رسید و تو مانند غریقی در حال مردن، نفسی تازه كردی و گفتی: الهی شكر، خدایا شكرت... برای ادامه زندگی، برای عبور از شرایط سخت باید به یاد بیاوری كه تنها نیستی، باید ایمان داشته باشی كه در تاریكترین لحظات كسی هست كه اگر بخوانیش اگر با ایمان صدایش بزنی، جواب میدهد. اگر به زبان بیاوری كه میدانی همیشه به تو لطف داشته، مانند آبی زلال به عطش روحت میبارد و دلت را خنك میكند، آنچه نیاز است، ایمان است؛ ایمان به این كه او هست، شكرگزاریت را میبیند و میداند در خوشی و ناخوشی او را صدا میزنی كه اصلا به دنیا آمدهای كه مدام او را بخوانی وگرنه كاری در این دنیا نداشتی. ایمان كه داشته باشی او را میخوانی و او همچنانكه وعده داده: اسْتَجِب لَكم... كنار تو، تو را به مقصد میرساند.
در روزهای سخت، در شرایط ناگوار همه حواسمان روی دشواری و بنبستها متمركز میشود. مغز، این نگهبان آماده به خدمت مدام هشدار میدهد، زنگ خطر را به صدا درمیآورد و مرزهای خطر را مدام پررنگ میكند، تو را به هول و ولا میاندازد كه بجنب، خطر بیخ گوشات است.كار مغز همین است.اما آن كه ایمان دارد، دلش با مغزش حكم میكند، دلش صدایش را بلند میكند و میگوید: باشد تو اخطارهایت را دادی و راهها را نشان دادی، حالا كمی آرام بگیر. بگذار دور و برم را نگاه كنم، داشتههایم را پیدا كنم، خدا را صدا بزنم و با مشورت او از این چالش به در آیم. وقتی در اوج سختی شكرگزار داشتههایت باشی، خدا به تو مشورت میدهد و مشكلات حل میشوند.
حرف و عملها یكی نیست!
نورالدین عافی، جانباز 70 درصد یكی از همین آدمهایی است كه به راه دلش رفته، دلی كه از ایمان لبریز است و راه را از بیراهه نشانش میدهد. از همان زمانی كه 16 ساله بود و به جبهه رفت و 80 ماه در خط مقدم ماند. هر بار كه مجروح شد به پشت خط منتقل شد، اما بعد از این كه حالش خوب شد، دوباره برگشت و مبارزه كرد. عافی را كسی نمیشناخت تا این كه كتاب نورالدین پسر ایران منتشر شد و بخشی از مردم پسر ایران را كه زاده تبریز است، شناختند، اما راستش را بخواهید، تب و تابهای كتاب كه آرام گرفت، نورالدین هم به زندگی عادی اش برگشت و شاید الان خیلی از جوانها او را نشناسند و خیلیها او را به یاد نیاورند. اما نورالدین همان نورالدین سابق است، پر از ایمان و البته كمی دلگیری. دلگیر نه برای خودش و شرایطش كه او خوب بلد است چگونه از پس هر دشواری برآید. دلگیر از این بابت كه چرا آدمها عوض شدهاند و حرف و عملشان یكی نیست. حرف از تقوا میزنند اما سبك زندگیشان بر مدار بیتقوایی است. در ظاهر شكرگزارند، اما در باطن همه امورات زندگیشان برای كسب درآمد بیشتر است، حتی اگر از راه نامشروع باشد، حتی اگر مال حرام قاطی مالشان شود. عافی میگوید: من حالم خوب است، همیشه حالم خوب بوده، همیشه شاكرم، چه آن روزها كه در خط مقدم میجنگیدم، چه بعد از جنگ كه جسمم ناقص شد و چه امروز كه میگویند شرایط سخت است و خیلیها شاكیاند. مگر میشود ایمان داشت و از شرایط ترسید؟ مگر زمانی كه در جبهه با دشمن میجنگیدم و همهجا آتش و خون بود،ترسیدیم كه امروز بترسیم، امروز كه خدا را شكر همه جا امن و امان است.
جبهه، بهشت ما بود
نورالدین اما دلگیر است، میگوید: زمان جنگ فرماندههان ما اهل تقوا بودند. ما كه چیزی بلد نبودیم به آنها نگاه میكردیم و راه و رسم انسانیت را یاد میگرفتیم. ایمان آنها و این كه حرف و عملشان یكی بود، جبهه را برایمان بهشت كرده بود.مگر نه این است كه بهشت جایی است كه مومنان در آن سكونت دارند، در زمان جنگ همه مومنان فرماندهان ما بودند.
امروز كشور نه درگیر جنگ است و نه دشمن در خاكمان است، اما آنچه دارد نابودمان میكند، خودبینی و زیادهخواهی كسانی است كه اداره كشور را به دست دارند. همه دارند از تقوا صحبت میكنند، اما نگاهشان به جیبشان است.تقوا چه ارتباطی با مالاندوزی دارد؟
ما در جبهه بودیم و با دشمن میجنگیدیم اما میدیدیم فرماندهان مدام خدا را شكر میكنند كه این توفیق نصیبشان شده كه بتوانند از مردم دفاع كنند. حتی وقتی مجروح میشدیم خدا را شاكر بودیم، چون به كار و راهمان ایمان داشتیم و میدانستیم خدا ما را غرق خیر و بركت میكند. نسل ما در جبهه بود كه به فرماندهان نگاه كردیم و یاد گرفتیم دروغ نگوییم، ریاكار نباشیم، تهمت نزنیم، مال مردم را نخوریم. اما الان مردم معلم درست و حسابی ندارند كه به او نگاه كنند و شكرگزاری و مرام انسانیت را یاد بگیرند.
كشاورز چشمش به آسمان است
نورالدین میگوید: پدر و مادرم كشاورز بودند. كشاورزها سبك خاص خود را در زندگی دارند. هر دانهای كه میكارند، خدا را شكر میكنند تا خدا به آن دانه خیر و بركت بدهد. زمین را كه آبیاری میكنند، خدا را شكر میكنند تا خدا آنچه در زمین كاشتهاند را محافظت كند و بركت دهد. كشاورزها چشمشان به آسمان است، میدانند تا خدا نخواهد بذر كاشته شده آنها به ثمر نمینشیند. كشاورزجماعت یاد میگیرد با خدا دمخور باشد و از او كمك بگیرد. من از پدر و مادر كشاورزم یاد گرفتم هر لحظه به یاد خدا باشم و در هر نفس شكرگزارش باشم. خداوند این همه نعمت به ما داده است. دور و برمان را نگاه كنیم پر است از نعمت و فراوانی. هر روز بیدار میشویم و برای این زنده بودن باید شاكر باشیم. خدا باز هم به ما فرصت داد تا درست زندگی كنیم، انسان باشیم، مال حرام را به زندگیمان وارد نكنیم. زمین به كشاورز یاد میدهد اگر شاكر باشد و حلالخوار خدا شكر او را با وفور نعمت پاسخ میدهد و امان از روزی كه حرام را قاطی مال حلالش كند.
در روزهای سخت، در شرایط ناگوار همه حواسمان روی دشواری و بنبستها متمركز میشود. مغز، این نگهبان آماده به خدمت مدام هشدار میدهد، زنگ خطر را به صدا درمیآورد و مرزهای خطر را مدام پررنگ میكند، تو را به هول و ولا میاندازد كه بجنب، خطر بیخ گوشات است.كار مغز همین است.اما آن كه ایمان دارد، دلش با مغزش حكم میكند، دلش صدایش را بلند میكند و میگوید: باشد تو اخطارهایت را دادی و راهها را نشان دادی، حالا كمی آرام بگیر. بگذار دور و برم را نگاه كنم، داشتههایم را پیدا كنم، خدا را صدا بزنم و با مشورت او از این چالش به در آیم. وقتی در اوج سختی شكرگزار داشتههایت باشی، خدا به تو مشورت میدهد و مشكلات حل میشوند.
حرف و عملها یكی نیست!
نورالدین عافی، جانباز 70 درصد یكی از همین آدمهایی است كه به راه دلش رفته، دلی كه از ایمان لبریز است و راه را از بیراهه نشانش میدهد. از همان زمانی كه 16 ساله بود و به جبهه رفت و 80 ماه در خط مقدم ماند. هر بار كه مجروح شد به پشت خط منتقل شد، اما بعد از این كه حالش خوب شد، دوباره برگشت و مبارزه كرد. عافی را كسی نمیشناخت تا این كه كتاب نورالدین پسر ایران منتشر شد و بخشی از مردم پسر ایران را كه زاده تبریز است، شناختند، اما راستش را بخواهید، تب و تابهای كتاب كه آرام گرفت، نورالدین هم به زندگی عادی اش برگشت و شاید الان خیلی از جوانها او را نشناسند و خیلیها او را به یاد نیاورند. اما نورالدین همان نورالدین سابق است، پر از ایمان و البته كمی دلگیری. دلگیر نه برای خودش و شرایطش كه او خوب بلد است چگونه از پس هر دشواری برآید. دلگیر از این بابت كه چرا آدمها عوض شدهاند و حرف و عملشان یكی نیست. حرف از تقوا میزنند اما سبك زندگیشان بر مدار بیتقوایی است. در ظاهر شكرگزارند، اما در باطن همه امورات زندگیشان برای كسب درآمد بیشتر است، حتی اگر از راه نامشروع باشد، حتی اگر مال حرام قاطی مالشان شود. عافی میگوید: من حالم خوب است، همیشه حالم خوب بوده، همیشه شاكرم، چه آن روزها كه در خط مقدم میجنگیدم، چه بعد از جنگ كه جسمم ناقص شد و چه امروز كه میگویند شرایط سخت است و خیلیها شاكیاند. مگر میشود ایمان داشت و از شرایط ترسید؟ مگر زمانی كه در جبهه با دشمن میجنگیدم و همهجا آتش و خون بود،ترسیدیم كه امروز بترسیم، امروز كه خدا را شكر همه جا امن و امان است.
جبهه، بهشت ما بود
نورالدین اما دلگیر است، میگوید: زمان جنگ فرماندههان ما اهل تقوا بودند. ما كه چیزی بلد نبودیم به آنها نگاه میكردیم و راه و رسم انسانیت را یاد میگرفتیم. ایمان آنها و این كه حرف و عملشان یكی بود، جبهه را برایمان بهشت كرده بود.مگر نه این است كه بهشت جایی است كه مومنان در آن سكونت دارند، در زمان جنگ همه مومنان فرماندهان ما بودند.
امروز كشور نه درگیر جنگ است و نه دشمن در خاكمان است، اما آنچه دارد نابودمان میكند، خودبینی و زیادهخواهی كسانی است كه اداره كشور را به دست دارند. همه دارند از تقوا صحبت میكنند، اما نگاهشان به جیبشان است.تقوا چه ارتباطی با مالاندوزی دارد؟
ما در جبهه بودیم و با دشمن میجنگیدیم اما میدیدیم فرماندهان مدام خدا را شكر میكنند كه این توفیق نصیبشان شده كه بتوانند از مردم دفاع كنند. حتی وقتی مجروح میشدیم خدا را شاكر بودیم، چون به كار و راهمان ایمان داشتیم و میدانستیم خدا ما را غرق خیر و بركت میكند. نسل ما در جبهه بود كه به فرماندهان نگاه كردیم و یاد گرفتیم دروغ نگوییم، ریاكار نباشیم، تهمت نزنیم، مال مردم را نخوریم. اما الان مردم معلم درست و حسابی ندارند كه به او نگاه كنند و شكرگزاری و مرام انسانیت را یاد بگیرند.
كشاورز چشمش به آسمان است
نورالدین میگوید: پدر و مادرم كشاورز بودند. كشاورزها سبك خاص خود را در زندگی دارند. هر دانهای كه میكارند، خدا را شكر میكنند تا خدا به آن دانه خیر و بركت بدهد. زمین را كه آبیاری میكنند، خدا را شكر میكنند تا خدا آنچه در زمین كاشتهاند را محافظت كند و بركت دهد. كشاورزها چشمشان به آسمان است، میدانند تا خدا نخواهد بذر كاشته شده آنها به ثمر نمینشیند. كشاورزجماعت یاد میگیرد با خدا دمخور باشد و از او كمك بگیرد. من از پدر و مادر كشاورزم یاد گرفتم هر لحظه به یاد خدا باشم و در هر نفس شكرگزارش باشم. خداوند این همه نعمت به ما داده است. دور و برمان را نگاه كنیم پر است از نعمت و فراوانی. هر روز بیدار میشویم و برای این زنده بودن باید شاكر باشیم. خدا باز هم به ما فرصت داد تا درست زندگی كنیم، انسان باشیم، مال حرام را به زندگیمان وارد نكنیم. زمین به كشاورز یاد میدهد اگر شاكر باشد و حلالخوار خدا شكر او را با وفور نعمت پاسخ میدهد و امان از روزی كه حرام را قاطی مال حلالش كند.
منبع : روزنامه جام جم