( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: به طور طبيعى در هر جامعه‌اى، معدودى از افراد هستند که نقش اول را در سرنوشت آن جامعه بازى مى‌کنند. در ادبيات سياسى و اجتماعى معمولا از اين افراد به «نخبگان» تعبير مى‌شود. گرچه معمولا فعاليت‌هاى اجتماعى به ملت و توده مردم نسبت داده مى‌شود، اما اگر روند انجام اين امور مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار گيرد، اين نتيجه حاصل خواهد شد که سر منشأ آنها در اصل به چند نفر باز مى‌گردد. اين قبيل افراد نوعاً از هوش، خلاقيت و قدرت طراحى و برنامه ريزى بالايى برخوردارند. در اين بين، برخى نخبگان ـ که تعدادشان هم کم نيست ـ به دليل عدم پاى‌بندى به تقيدات، اصول و ارزش‌هايى خاص، از انعطاف پذيرى بالايى نيز برخوردارند و مى‌توانند افراد مختلف را با هر تفکر و مسلک و مرامى، اعم از شيطانى و الهى، به خود جذب کنند و به سرعت خود را با هر طرح و برنامه‌اى تطبيق دهند و همراه کنند.

در صدر اسلام نيز اوضاع اين گونه بود. عده‌اى محدود، طراح حوادث بودند و در جريانات، نقش اصلى را ايفا مى‌کردند و اکثريت مردم نيز تحت تأثير عواملى خاص از آنها تبعيت مى‌کردند. اين سردمداران نيز عمدتاً یا عاشق پول بودند يا مقام.

از بين پول و مقام، کسانى که عاشق مقام هستند، بايد از رشد فکرى بيشترى برخوردار باشند؛ چرا که علاقه به مال امرى عمومى است و روشن است که با پول و مال دنيا بهتر مى‌توان وسايل ارضاى شهوات و خواسته‌هاى نفسانى را فراهم کرد. از اين رو همه، پول و مال دنيا را دوست دارند. اما در اين ميان، عده‌اى حاضرند با تظاهر به زهد و ساده زيستى، حتى از مال دنيا و زندگى راحت صرف نظر کنند تا به پست و مقام و محبوبيت برسند. تمام اموال خود را براى رسيدن به رياست خرج مى‌کنند، و حتى بعد از رسيدن به مقام نيز در پى جمع کردن مال دنيا نيستند و نفس رئيس بودن و برخوردارى از مقام براى آنها اهميت دارد. و خلاصه اینکه اصولا عشق به رياست بالاتر از عشق به پول است.

اصلى‌ترين عامل مخالفت با اميرالمؤمنين علی(عليه السلام)، بلکه مخالفت با حق را در طول تاريخ مى‌توان حب دنيا، حب مال و حب رياست دانست. در اين جا مناسب است در اين زمينه به شواهدى نيز اشاره کنيم.

اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) در خطبه سوم نهج البلاغه که به «خطبه شقشقيه» معروف است، ضمن گلايه از کارهايى که بعد از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) انجام گرفت و مصيبت‌هايى که بر اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) وارد شد، مى‌فرمايند: فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذىً وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً؛ بر تمام اين مصايب صبر کردم در حالى که گويا خارى در چشم و استخوانى در گلو داشتم. سپس آن حضرت ادامه مى‌دهند: بعد از بيعت مردم با من نيز عده‌اى بيعت را شکسته و بناى مخالفت و جنگ با من را گذاشتند؛ مگر ايشان اين آيه شريفه را نشنيده بودند که: تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.« قصص 83: آن سراى آخرت را براى کسانى قرار مى‌دهيم که در زمين خواستار برترى و فساد نيستند، و فرجام [خوش] از آنِ پرهيزگاران است.»

سپس خود آن حضرت پاسخ مى‌دهند: بَلى! وَاللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها وَ لکِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيا فى أَعْيُنِهِمْ وَ راقَهُمْ زِبْرِجُها؛ آنها اين آيه را به خوبى شنيده و آن را درک کرده بودند؛ معناى آن را نيز به خوبى مى‌دانستند و حجت بر آنها تمام بود؛ اما دنيا در چشم آنها زيبا جلوه کرد و زيورهاى دنيا مايه اعجاب آنها شد.

مشکل اصلى مخالفان حضرت على(عليه السلام) و همه مخالفان حق را بايد در حب دنيا و دل بستگى به آن جستجو کرد. البته نتيجه اين سخن آن نيست که انسان با هر چه در دنيا است دشمنى بورزد و از نعمت‌هاى خداوند به خوبى استفاده نکند. دل بستگى به دنيا غير از استفاده مناسب از نعمت‌ها است. تمتع از دنيا و نعمت‌ها و لذت‌هاى آن هميشه مذموم و ناپسند نيست، بلکه در مواردى حتى واجب يا مستحب است. «استفاده» از نعمت‌هاى دنيا به معناى «حب دنيا» نيست. انسان به مقتضاى طبيعت خود امور لذيذ را دوست دارد. از اين رو نفس لذت بردن از دنيا و مواهب آن مورد نکوهش نيست. آنچه مذموم است دل بستگى به امور دنيا است به گونه‌اى که نتواند از آنها جدا شود و اگر وظيفه شرعى ايجاب کرد، وظيفه را فداى لذت دنيا کند.

در مورد اميرالمؤمنين علی(عليه السلام)، «ناکثان» نمونه‌اى هستند از کسانى که حب دنيا موجب گرديد حق را فراموش کنند و با آن حضرت به مخالفت برخيزند. آنها اولين کسانى بودند که به مخالفت با آن حضرت پرداختند. در رأس اين گروه نيز سه نفر بودند که آتش جنگ جمل به دست آنان برافروخته شد: زبير (پسر عمه پيامبر(ص) و على(ع) و داماد ابوبکر)؛ عايشه (همسر پيامبر(ص)) و طلحه (پسر عمه عايشه). زبير از کسانى بود که در زمان خلافت ابوبکر ابتدا با او بيعت نکرد و مى‌خواست با حضرت على(عليه السلام) بيعت کند. او پسر عمه حضرت على(عليه السلام) بود و در جنگ‌ها در کنار پيامبر(صلى الله عليه وآله) فداکارى‌ها و رشادت‌هاى بسيارى از خود نشان داده بود. پس از کشته شدن خليفه سوم، طلحه و زبير از اولين کسانى بودند که با حضرت على(عليه السلام) بيعت کردند. آنان پس از بيعت، دو درخواست از آن حضرت داشتند:

اول اين که سهم آنها را از بيت المال به همان اندازه‌اى قرار دهد که عمر تعيين کرده بود. عمر طبقه بندى خاصى براى مسلمانان تعريف کرده بود و بر آن اساس بيت المال را تقسيم مى‌کرد. مهاجرينِ اول و شخصيت‌هاى سرشناس، سهم بيشترى داشتند و کسانى که از مراتب پايين‌ترى برخوردار بودند و اسم و رسمى نداشتند سهم کمترى مى‌گرفتند.

اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) از ابتدا با اين تصميم مخالف بودند و فرمودند: پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بيت المال را به طور يکسان تقسيم مى‌کرد. همچنين هنگامى که مردم با ايشان بيعت کردند، گفتند من بيعت شما را مى‌پذيرم به اين شرط که بر اساس سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رفتار کنم.

طلحه و زبير پس از بيعت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) به آن حضرت گفتند: ما از سابقينِ مؤمنان و از نزديکان پيامبر(صلى الله عليه وآله) هستيم و به اسلام خدمات فراوانى کرده‌ايم؛ بنابراين در تقسيم بيت المال همان‌گونه که خليفه دوم عمل مى‌کرد، براى ما سهم بيشترى قرار بده! اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ اين درخواست فرمودند: آيا شما زودتر ايمان آورده‌ايد يا من؟ آنها گفتند: البته شما! دوباره آن حضرت از آنها پرسيدند: آيا شما به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزديک‌تر هستيد يا من؟ آنها گفتند: البته شما! حضرت فرمودند: سهم من از بيت المال همان است که به ديگر مسلمانان مى‌دهم؛ بنابراين نمى‌توانم به شما بيش از آن بدهم. من بايد سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را عمل کنم و نمى‌توانم طبقه بندى عمر را بپذيرم؛ زيرا خلاف شرع و بدعت است.

و اما درخواست دوم آنان اين بود که حکومت عراق به زبير و حکومت يمن به طلحه واگذار شود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ اين درخواست نيز فرمودند: بايد در مورد اين پيشنهاد بينديشم و بررسى کنم که مصلحت چگونه اقتضا مى‌کند؛ هر کس اصلح باشد، او را تعيين خواهم کرد. با اين دو پاسخ اميرالمؤمنين(عليه السلام)، آنها به اين نتيجه رسيدند که نمى‌توان آن حضرت را به سازش واداشت. از اين رو فتنه جمل را به راه انداختند.

بنابراين انگيزه اصلى سران جمل «سهم بيشتر از بيت المال» و «رياست» بود. البته اين که رياست را نيز براى به دست آوردن کسب اموالِ بيشتر مى‌خواستند و يا خود رياست براى آنها مطلوبيت داشت؛ براى ما روشن نيست. اما در همين باره توجه به اين نکته جالب است که آنچه آنها از اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌خواستند اين بود که براى دنياى آنان از دين خود بگذرد! و چه خيال باطلى! على(عليه السلام) که حتى ذره‌اى به فکر دنيا و رياست براى خودش نبود، چگونه ممکن بود که دين خود را براى دنيا و رياست ديگران فدا کند؟! و به راستى بدا به حال کسى که دين خود را از دست مى‌دهد تا ديگرى به نان و نوايى برسد! گاهى ممکن است کسى از دين خود صرف نظر کند و گناهى را مرتکب شود تا خودش لذتى ببرد؛ اين کار نادانى و حماقت است و از ضعف ايمان ناشى مى‌شود؛ اما نهايت حماقت اين است که انسان دين خود را براى دنيا و رياست و هوس‌هاى ديگران فدا کند! گاهى کسانى زنده باد و مرده باد مى‌گويند براى اين که ديگران به مال و مقامى برسند، حقى را ناحق کنند، بيت المال را با تبذير و اسراف مصرف کنند و احکام خدا را تعطيل نمايند!

اين نهايت حماقت است که انسان براى رسيدن ديگران به تمايلات و آرزوهايشان آخرت خود را فدا کند! در طول تاريخ اين گونه اشخاص کم نبوده‌اند. آيا من و شما اين گونه نيستيم؟ آيا ما حاضر نيستيم دين خود را براى دنياى ديگران بفروشيم؟ پاسخ اين سؤال آسان نيست. ممکن است امروز پاسخ منفى به اين سؤال بدهيم، اما زمانى نوبت امتحان ما نيز خواهد رسيد.

در هر صورت، مى‌توان گفت علت اصلى مخالفت با حضرت على(عليه السلام) در بين نخبگان و خواص، چيزى جز «حب دنيا» و در رأس آن، علاقه به مال و مقام نبود. طلحه و زبير از خواص و نخبگان جامعه اسلامى آن زمان بودند. آنها از جمله اعضاى شوراى شش نفره‌اى بودند که عمر براى انتخاب خليفه بعد از خود تعيين کرده بود. مى‌دانيم که يکى از اعضاى آن شورا نيز حضرت على(عليه السلام) بود. از اين رو در جامعه آن روز، طلحه و زبير هم تراز حضرت على(عليه السلام) شمرده مى‌شدند. اما بعد از سال‌ها جهاد و فداکارى براى اسلام و خدمت به مسلمين، عاقبتِ آنها اين شد که به سبب علاقه به مال و رياست، به مخالفت و جنگ با حضرت على(عليه السلام) برخاستند.

با توجه با اين فرمايش اميرالمؤمنين علی(عليه السلام)، اکنون خوب است ما به درون خود مراجعه کرده و ببينيم چه اندازه شيفته دنيا هستيم؟ آيا زر و زيور دنيا چشم ما را خيره نکرده است؟ دل بستگى به دنيا نشانه‌هايى دارد که با جستجوى آنها در حالات و رفتارمان مى‌توانيم پاسخ اين سؤال را پيدا کنيم. آيا اگر انجام وظيفه موجب محروميت ما از بعضى امور دنيوى شود، حاضريم وظيفه خود را انجام دهيم؟ آيا اگر انجام وظيفه موجب فقر و محروميت، از بين رفتن احترام و ناسزا شنيدن از ديگران شود، آمادگى انجام وظيفه را داريم يا اين که به بهانه‌هاى مختلف، از زير بار وظيفه شانه خالى مى‌کنيم و در جايى که منافع دنيوى ما به خطر بيفتد، آن را فراموش مى‌کنيم؟ آيا دنيا در چشم ما نيز مانند کسانى که با حضرت على(عليه السلام) مخالفت کردند، زيبا جلوه کرده و ما را شيفته خود ساخته است؟
ما بايد خود را بيازماييم و ببينيم رفتارهاى گذشته مان چگونه بوده است. صرف نظر از گذشته، بايد مراقب باشيم که در آينده فريب دنيا را نخوريم. بايد در هر جريانى به دنبال تشخيص وظيفه خود باشيم و حتى اگر به ضرر دنياى ما تمام مى‌شود، آن را انجام دهيم. اين نشانه‌اى است براى اين که بفهميم آيا ما نيز در رديف مخالفان حضرت على(عليه السلام) هستيم يا راه ما از آنها جدا است.
 
دل بستگى به پول و رياست، نامطلوب و موجب هلاکت انسان است. اگر انسان به جمع کردن مال بپردازد و آن را به دست اهلش نرساند، مال پرستى است؛ و اگر کسى مقامى را که لياقت آن را ندارد اشغال کند و آن را در اختيار کسانى که بهتر از او توانايى اداره آن را دارند قرار ندهد، حب مقام در قلب او رسوخ کرده است. چنين کسى مصلحت امت را فداى مصلحت و منفعت خود مى‌کند. البته از سوى ديگر نيز انسان مى‌تواند با بهره‌گيرى از مال و مقام به ديگران خدمت کند و از آنها به عنوان وسيله‌اى براى عبادت استفاده کند. اگر اين گونه باشد، مال و مقام مطلوب است و بهره گرفتن از آن ايرادى ندارد.

 آيا حب مال و مقام در قلب ما ريشه ندارد؟ به راستى اگر ما به جاى زبير بوديم چه مى‌کرديم؟ آيا من و شما مطمئنيم که ايمانمان از طلحه و زبير محکم‌تر است؟!
حیات باطنی

 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر