( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: سهيل کريمي که سال گذشته محاصره پاراچنار را شکست و مستند «زخم پیوار» را درباره نسل کشی شيعيان پاراچنار ساخت؛ این روزها میزبان 10 نفر از دانشجويان پاراچناري است؛ و امروز آخرين روز حضور مهمانان او در تهران بود.
 
تعدادشان 10 نفر است. يکي از طلبه های پاراچناری به نام «حسین اصغر دانش» که در قم درس مي خواند هم با آنها همراه شده، و نقش مترجم را بازی می کند، مردم این منطقه (و شاید کل پاکستان) نام فامیلی ندارند و با دو اسم، نامیده می شوند. حسین اصغر در ایران برای خودش نام فامیل «دانش» را انتخاب کرده است. او خیلی اطلاعات درباره اوضاع منطقه دارد و اکثر اوقات به جای ترجمه، خودش صحبت می کند. با اینکه رفت و آمد به پاراچنار با مرگ (آن هم به فجیع ترین شکل) همراه است می گوید هر سال در ایام ماه رمضان برای تبلیغ به پاراچنار می رود.
 
مسافران پاراچناری اواخر اسفند ماه، با عبور از محاصره خودشان را به پیشاور می رسانند و با گرفتن ویزا از لاهور به سمت مشهد پرواز می کنند، آنها يک روز قبل از سخنراني مقام معظم رهبري به مشهد رسیدند، دیدار رهبر در شروع سفر، برایشان بسیار شیرین و خاطره انگیز بوده است.
 
بعد از سه شب اقامت در مشهد به قم رفته اند و در طي 18 روز دوره هاي تجويد، قرائت، احکام و مهدويت را گذرانده اند و همچنين باآيت الله صافي گلپايگاني ديدار خصوصی داشته اند.
 
پس از اتمام برنامه هاي قم، ديروز به تهران می رسند. اولین برنامه دانشجویان پاراچناری در تهران، دیدار از موزه شهدا در خیابان طالقانی بوده است.
 
پس از اطلاع از حضور دانشجويان پاراچناري در تهران تصميم گرفتيم چند ساعت از آخرين روز اقامتشان در تهران را با آنها همراه شويم. قرارمان شد روز چهارشنبه ساعت 8 صبح، دانشگاه امام صادق(ع).
 
ساعت 8 نشده بود که به دانشگاه امام صادق (ع) رسیدم. قرار است سهیل کریمی (مستند ساز، روزنامه نگار و وبلاگ نويس) مهمانان پاراچناری اش را به جماران و چند جای دیگر در تهران ببرد. گویا امروز آخرین روز حضورشان در تهران است. آنها شب را در خوابگاه دانشگاه امام صادق (ع) خوابیده اند.
 
در فضای سبز ورودی دانشگاه، یکی از این برنامه های زنده صبح تلویزیون داشت ضبط می شد. بعد از چند دقیقه قدم زدن یکی از دانشجویان خوابگاهی که مشغول هماهنگی با انتظامات بود تا دو نفر را به خوابگاه ببرد وقتی فهمید من هم خبرنگار هستم، اجازه من را هم گرفت و با هم به سمت ساختمان خوابگاه ها رفتیم. در خوابگاه، دانشجویان پاراچناری استقبال گرمی از ما کردند و با اینکه در این دو روز حضور در تهران با چند خبرگزاری و شبکه خبری صحبت کرده بودند و بارها اوضاع منطقه شان را توضیح داده بودند، اما از ما راغب تر بودند که باز هم حرف بزنند؛ چرا که پاراچناری ها آنقدر در سانسور رسانه ای هستند که تا چند روز دیگر هم بخواهیم حاضرند بنشینند و از وضعیتشان بگویند.
 
از بین تمام شبکه های دنیا فقط یک رادیو پشتو متعلق به جمهوری اسلامی حامی شیعیان پاراچنار است که آن هم فقط چهار ساعت در روز و با کیفیت پایین برنامه پخش می کند. گویا راضی ترند که این چهار ساعت هم کار نکند. (دلیلش را در صحبتهایشان می آورم.)
 
قیافه هایشان بدون استثنا مثل جوانان خیلی مذهبی ایرانی است. معلوم می شود تهاجم فرهنگی هنوز از مسیر پاراچنار عبور نکرده. البته دلیلی هم ندارد عبور کند. برای جماعتی که قرار است پاکسازی نژادی شوند و هر روز چندتایشان را سر می برند، هزینه کردن برای نفوذ فرهنگی، کاری بیهوده است. همه دور تا دور اتاق نشستیم و تازه صحبت ها شروع شده بود که سهیل کریمی هم رسید. حسین اصغر، همان طلبه پاراچناری حوزه علمیه قم داشت از برنامه سفر می گفت که چند روز است آمده اند و کجاها رفته اند. وقتی درباره تهران آمدنشان حرف می زد کریمی وسط حرفش پرید و گفت: این دوستان دیروز که به تهران رسیدند، مطلع شدند قرار است جلوی سفارت عربستان در اعتراض به حوادث بحرین تجمع شود. آنها هم به آنجا رفتند و اتفاقا در صف اول قرار گرفتند و از نیروی انتظامی هم کلی باتوم خوردند.
 
با شنیدن این حرف همه خندیدند. یکی از آنها گفت: باتوم جمهوری اسلامی خیلی بهتر از اسلحه های طالبان است.

حسین اصغر دوباره شروع کرد به توضیح و ابتدا به موقعیت جغرافیایی پاراچنار اشاره کرد که در شمال غربی پاکستان و از سه طرف محصور بین مرزهای افغانستان است. بعد از جمعیت و مذهب مردم گفت که از یک میلیون نفر جمعیت پاراچنار، 600 هزار نفر شیعه اند و افزود: در ابتدا شیعه و سنی در کنار هم زندگی می کردند، اما از سال 2007 و با شروع درگیری ها دشمنان به تحریک اهل تسنن پرداختند و به تدریج آنها پاراچنار را ترک کردند.
 
حسين اصغر تعداد شهدا را تا کنون 1500 نفر و مجروحان را 6000 نفر عنوان کرد و درباره دخالت دولت پاکستان در درگیری ها گفت: علاوه بر ناصبی ها و وهابی ها دولت پاکستان هم در کشتار شیعیان پاراچنار نقش دارد.
 
درخصوص علت همکاری دولت با طالبان در کشتار مردم از او پرسیدم که پاسخ داد: دولت پاکستان، تابع بی چون و چرای آمریکا و اسرائیل است، آنها نمی خواهند شیعه بماند. اساسی ترین خواسته آمریکا جدا کردن مردم پاراچنار از جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است.
 
طلبه پاراچناری ادامه داد: اگر ما دست از تفکر شیعی انقلابی و تبعیت از رهبری جمهوری اسلامی برمی داشتیم این همه کشته نمی دادیم. دولت پاکستان و آمریکا این را می خواهند، اما ما تا کنون مقاومت کرده ایم.
 
طلبه مترجم می گوید: میهمانان پاراچناری همه جزو ISO یا سازمان دانشجویی پاکستان هستند. به تعبیر خودشان همان بسیج دانشجویی ماست. ISO تا کنون چند بار در حمایت از مردم پاراچنار و سایر ملت های تحت ظلم مثل غزه و بحرین راهپیمایی برگزار کرده.
 
در بین صحبت های حسین اصغر، گاهی دیگران هم مطلبی می گویند و او ترجمه می کند. یکی از دانشجوهاي پاراچناري گفت: در یکی از مناطق پاراچنار، دو پاسگاه روبروی هم وجود دارد که یکی متعلق به دولت پاکستان است و دیگری برای طالبان. و هر دو با همکاری هم در کمین شیعیان هستند. وقتی حسین اصغر، صحبت هاي او را ترجمه کرد خودش ادامه داد: دولت پاکستان نمی خواهد با طالبان مقابله کند؛ چرا که با رفتن طالبان دلیلی برای ماندن آمریکا در پاکستان وجود نخواهد داشت.
 
از آنها راجع به مشکلاتشان پرسیدیم که گفتند: اساسی ترین مشکل ما این است که رسانه نداریم و صدایمان به جایی نمی رسد. در صدا و سیمای پاکستان، پاراچنار تحت سانسور خبری است و گاهی هم که خبری می گویند با برجسته سازی اختلافات مذهبی و قومی است و علت درگیری ها را اختلافات مذهبی شیعه و سنی ذکر می کنند که اصلا درست نیست.
 
آنها ادامه دادند: فقط یک شبکه رادیویی متعلق به جمهوری اسلامی به نام رادیو پشتو به ظاهر حامی ماست که آن هم بيشتر از چهار ساعت در روز برنامه ندارد و متأسفانه فقط با مخالفان جمهوری اسلامی و افراد مرتبط با ISI (اطلاعات پاکستان) مصاحبه می کند.
 
چند دقیقه بیشتر از این صحبت ها نگذشت که سهیل کریمی شماره مسئول رادیو پشتو را پیدا کرد و با او تماس گرفت. (مثلا ما خبرنگار هستیم. اما پیگیری سریع خبر را باید از او یاد بگیریم.) کریمی صدای موبایل را بلند می کند تا همه بشنوند.
 
عاشق حسین، مدیر رادیو پشتو خودش هم پاراچناری است. وقتی کریمی از او می پرسد چرا فقط با یک گروه مصاحبه می کنید، می گوید: آنها بهتر صحبت می کنند و بیان خوبی دارند؛ لذا مجبوریم از آنها مصاحبه بگیریم.

از این استدلال یکی از مدیران صدا و سیمای جمهوری اسلامی که قرار است تریبون مستضعفین جهان باشد، نمی دانستم باید بخندم یا گریه کنم.
 
خبرنگار پنجره از آنها می پرسد: تا کنون مقامات جمهوری اسلامی به پاراچنار آمده اند؟ تا سوال و جواب ترجمه شود؛ کریمی که کنار فرد سوال کننده نشسته، آرام به او می گوید: اینها کوتاهیهای مقامات ایرانی را توجیه می کنند. همین طور هم شد. شروع کردند به دفاع از دولت جمهوری اسلامی که برای دولت مقدور نیست آشکارا به دفاع از ما بپردازد و اینکه متکی یکبار در پاکستان به مسئله پاراچنار اشاره کرده و از این جور توجیهات. با خودم گفتم اگر یک صدم اعتماد اینها به دولت را ما داشتیم الان خیلی از مسائل کشور حل شده بود.
 
کریمی بعد از صحبت های آنها توضیح داد: آخرین مقام جمهوری اسلامی که به پاراچنار رفته، آیت الله جنتی است که سال 67 پیام امام را برده است.

حسین اصغر انگار مطلبی یادش آمده باشد، سریع گفت: البته آخرین نفر، آقای کریمی بوده که ما خیلی به او مدیونیم. ایشان جانشان را به خطر انداختند و صدای ما را به گوش مردم ایران رساندند.

در این لحظه دانشجویی که ما را به خوابگاه آورده بود، داخل شد و گفت ماشین آماده است. مقصد بعدی میهمانان، جماران بود.
 
یک ون بیشتر نگرفته بودند و ما 17 نفر بودیم. من و سه خبرنگار دیگر منتظر شدیم تا میهمانان سوار شوند و اگر جای خالی باقی ماند ما هم با آنها برویم. کریمی که دید ما داریم تعارف می کنیم، گفت: اینها عادت دارند. شما اگر اذیت نمی شوید سوار شوید. 17 نفر سوار یک ون شدیم و به طرف جماران حرکت کردیم.
 
در طول راه سعی کردم با دو تا از دانشجویان پاراچناری که نزدیک من نشسته بودند صحبت کنم. طلبه ای که مترجم ما بود، عقب نشسته بود و دسترسی به او مشکل بود. خوشبختانه کمی فارسی می فهمیدند، اما من برعکس تصوری که از زبان پشتو داشتم اصلا چیزی نمی فهمیدم. از دانشگاه های پاراچنار پرسیدم. گفتند: پاراچنار دو دانشگاه دارد. اسم هایش را می گفتند، اما متوجه نمی شدم. کاغذی دادم تا بنویسند. ذوالفقار علی نوشت: کامرس کالج پاراچنار، گورنمنت پست گریجویت کالج پاراچنار. همه اعضای این گروه اقتصاد می خواندند و یکی شان در دانشگاه تدریس می کرد.
 
در ادامه از آنها پرسیدم تفریحاتتان چیست؟ جواب دادند: فوتبال، کریکت، اخراجی ها!

شهدای ایران را هم می شناختند. به نصرت حسین گفتم: چندتایشان را نام ببر. گفت: چمران، بهشتی، باهنر، رجایی، نواب صفوی. کتاب زندگی آنها را به زبان پشتو خوانده بودند.
 
سهیل کریمی می گفت: در پاراچنار، داستان زندگی همت را برای نصرت حسین می گفتم و او مثل ابر بهار گریه می کرد. او یک دفترچه دارد که پر است از برچسب های پاساژ مهستان با عکس شهدا. با شنیدن این حرف ها لبخندی روی لبان نصرت حسین نشست.
 
سهیل کریمی جلو کنار راننده نشسته بود و مشغول هماهنگی بلیط مشهد بود برای مسافران. آنها طبق برنامه باید شب به طرف مشهد می رفتند تا بعد از دو روز از مشهد راهی پیشاور شوند. از نصرت حسین و ذوالفقار علی درباره گروههای مختلف پاراچنار و رهبرانشان پرسیدم. از جوابهایشان که بعضی از کلماتش فارسی، بعضی انگلیسی و بعضی پشتو بود فهمیدم در زمان امام خمینی (ره)، رهبری شیعیان پاراچنار با شهید عارف الحسینی، نماینده ایشان در پاراچنار بوده است و بعد از شهادت وي نیابت ولی فقیه به آیت الله بهاء الدینی می رسد که هم اکنون در کراچی اقامت دارد.
 
یاد لبنانی ها و نعمت وجود سید حسن نصر الله افتادم. اگر الان شیعیان پاراچنار هم یکی مثل او را داشتند وضعشان اینگونه نبود.

پاراچنار دو گروه عمده دارد. انجمن حسینیه به رهبری شیخ نواز که مدرسه جعفریه را دارند. گروه دیگر، مرکز اهل بیت (ع) است که مدرسه آیت الله خامنه ای را دارند و از شیعیان انقلابی حامی جمهوری اسلامی تشکیل شده است.
 
از حسین اصغر، طلبه پاراچناری حوزه علمیه قم خواستیم درباره جنگ با طالبان بیشتر توضیح دهد. او هم چون در انتهای ماشین نشسته بود با صدای بلند شروع به صحبت کرد و گفت: از سال 2007 طالبان چند بار به پاراچنار حمله کرده، اما هر بار با مقاومت مردم روبرو شده و وقتی دید نمی تواند کاری از پیش ببرد، به ترور و حملات غافلگیرانه روی آورد.
 
طلبه پاراچناري ادامه داد: آنها گاهی به کشتن اکتفا نمی کنند و دست و پای شیعیان را هم قطع می کنند. چند وقت پیش پیکر سه شهید را از قبر بیرون آوردند و سوزاندند. در شهرهای دیگر هم اگر بفهمند یک نفر شیعه و اهل پاراچنار است، او را می کشند.
 
در تمام چند ساعتی که با آنها بودم، ندیدم لبخندشان تبدیل به خنده شود. بیشتر اوقات، در فکر فرو رفته بودند و به یک جا خیره. غمی بزرگ را در چهره هایشان می شد دید. از کسانی که مرگ، اینگونه با زندگی شان در آمیخته، البته انتظاری جز این نیست.
 
در خوابگاه دانشگاه امام صادق (ع) که نشسته بودیم، موبایل سهیل کریمی زنگ خورد. بعد از اتمام مکالمه به میهمانان گفت: دیشب خانه آقای روحانی (يکي از علمای پاراچنار) را به رگبار بسته اند. پاراچناری ها آنقدر با این اتفاقات روبرو هستند که ندیدم هیچکدامشان با شنیدن این خبر، عکس العمل خاصی نشان دهند.
 
نزدیکی های حسینیه جماران که رسیدیم یکی از خبرنگاران به شوخی گفت: منزل آقای هاشمی هم نزدیک است. می خواهید به دیدار ایشان هم برویم؟ پاسخی که دادند نشان می داد وقایع ایران را به طور کامل دنبال می کنند.
 
از هر کدامشان درباره راه ارتباطی شان با مقام معظم رهبری می پرسیدی، بی درنگ پاسخ می داد: «خامنه ای دات آی آر»، «لیدر دات آی آر».
 
حوالی 10 صبح که به کوچه حسینیه جماران رسیدیم، انگار نه انگار که برای اولین بار است به آنجا آمده اند. جلو افتادند و به سرعت به سمت منزل امام در پشت حسینیه رفتند. احتمالا فیلم های مستند راجع به امام را دیده اند که به این خوبی حسینیه و بیت امام (ره) را می شناسند. رفتارشان من را یاد اویس قرنی انداخت.
در ورودی خانه امام و راهروی عبور ایشان را چنان لمس می کردند و می بوسیدند که شاید خیلی از ما ضریح ائمه (ع) را هم تا به حال اینگونه نبوسیده باشیم.
 
سهیل کریمی در ایوان خانه امام (ره) برایشان از امام گفت. به حق نکات جالبی را هم انتخاب کرده بود. از اقامت امام در قم و ناراحتی قلبی تا اجاره خانه آقای امام جمارانی.

کریمی به نقل از خدمتکار امام گفت: شب واقعه طبس، امام مکرر به ایوان می آمدند و به آسمان نگاه می کردند. بار آخر که می آیند پس از دیدن آسمان، چند بار الحمدالله می گویند. روز بعد در سخنرانی می گویند «آن شن ها که در طبس طوفان به پا کردند هم مأمور خدا بوده اند.»

به ذهنم رسید، پس چرا خداوند شن های بیابان های پاراچنار را مأمور نابودی طالبان نمی کند؟ اما سریع استغفرالله گفتم.
 
پس از زیارت خانه و حسینیه سری هم به موزه جماران در زیرزمین حسنیه زدیم. مقصد بعدی، فرهنگسرای انقلاب بود.
 
دانشجویان پاراچناری در آخرین روز حضورشان در تهران، پس از بازدید از حسینیه جماران و بیت امام (ره) به سمت فرهنگسرای انقلاب حرکت کردند. من هم به همراه دو خبرنگار دیگر با آنها همراه شدیم.
 
حدود ساعت 12 به فرهنگسرا رسیدیم. مسئولان فرهنگسرا سهیل کریمی را خوب می شناختند. گویا سبب آشنایی آنها با پاراچنار کریمی بوده و او قبلا یک نمایشگاه از عکسهای پاراچنار هم در آنجا برگزار کرده.

فکر نمی کنم هیچ شخص خارجی به اندازه سهیل کریمی برای پاراچنار، مردمش و مقاومتش کار کرده باشد. وي بعد از شهرتی که به واسطه اسارت توسط آمریکایی ها در عراق، بدست آورده بود، مانند بعضیها خیلی راحت می توانست به مناصب سیاسی دست پیدا کند، اما او وظیفه اش را در راه دیگری می جوید و در مسیر انجام آن خطر مرگ را هم به جان خریده.
 
کريمي می گوید: به من گفتند اگر به پاراچنار بروی جنازه ات هم بر نمی گردد، اما با توسل به شهدای پاراچنار، ظرف دو ماه ویزای ما حاضر شد. (کاری که به طور معمول 6 تا 7 ماه طول می کشد) سپس به جای این که از تهران به پاکستان برویم؛ از قطر وارد پیشاور شدیم و با اجاره یک هواپیمای خصوصی محاصره را شکستیم و وارد پاراچنار شدیم.

وی می گوید: مردم پاراچنار می گفتند این یک معجزه است که تو بعد از چهار سال محاصره را شکسته ای و وارد منطقه شده ای.
 
در سالن کنفرانس فرهنگسرای انقلاب، فروتن، رئیس فرهنگسرا پس از خوش آمد گویی گفت: پس از آنکه به واسطه آقای کریمی با موضوع پاراچنار، آشنا شدیم تمام وجودمان را در بر گرفت و پاراچنار برایمان اهمیت زیادی پیدا کرد.
 
وی ادامه داد: انقلاب ایران متعلق به تمام آزادیخواهان دنیاست. همگی ما سربازان انقلاب امام خمینی (ره) هستیم و سربازی کردن باعث می شود، دل های ما و شما به هم نزدیک شود.
 
فروتن گفت: راه ما راه جهاد است و شما در نوک پیکان این جهاد هستید و از این منظر، موقعیت شما بسیار حائز اهمیت است و ما باید قدر دان شما باشیم.

رئیس فرهنگسرای انقلاب با قرائت حدیث « الا و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر» گفت: شما تجلی این روایت هستید و به همین خاطر، الگوی جوانان دیگر کشورها خواهید بود و ما تا آخرین قطره خون شما را حمايت می کنیم.
 
یکی از خبرنگاران که تازه به جمع اضافه شده بود، از میهمانان پرسید: ایرانی ها چه کارهایی می توانند برای شما بکنند؟ ساجد حسین، که معمولا بیشتر از بقیه صحبت می کرد، پاسخ داد: انتظار ما از مردم ایران این است که ما را دعا کنند. ما در پاراچنار کار حسینی می کنیم. شما هم در ایران درباره پاراچنار کار زینبی کنید. به درجه توحید او غبطه خوردم. با این وضعیتی که دارند تنها خواسته اش از مردم ایران، دعا بود. ذهن مادی من نمی فهمد. او بهترین وسیله نجات را از ما طلب کرد.

فرهنگسرای انقلاب، آخرین ایستگاه همراهی من با دوستان پاراچناری ام بود. از آنها پرسیدم با وجود محاصره، چگونه به پاراچنار برمی گردید؟ گفتند به پیشاور می رویم و منتظر می شویم تا راهی پیدا شود و وارد شهرمان شویم.

در حالی که نمی دانستم همه شان به سلامت از محاصره کثیف ترین حیوانات این روزگار رد می شوند و به خانه شان می رسند یا نه، با آنها خداحافظی کردم.
خبرگزاری دانشجو

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر