( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: اینجا کجاست که آمده‌ای؟ اصلاً برای چه آمده‌ای؟ به دنبال چه بودی؟ اگر به دنبال خودت می‌گشتی، بگذار بگویم اشتباه آمده‌ای ...!

خوب می‌دانی چیزی که معدوم است و هنوز به وجود نیامده، می‌تواند هیچ گاه موجود نشود، ولی چیزی که موجود شد هرگز معدوم نمی‌شود ... حتی صداها و تصاویری که هر روزه در ذهن خود ایجاد می‌کنیم...  می‌توانستند هرگز به وجود نیایند و ممکن است حتی ... حتی با توبه هم معدوم نشوند.

مایکل جکسون، ساسی مانکن، چشم‌ها و گوش‌های من

گوشمان چه صداهایی را می‌شنود، چشممان چه تصاویری را می‌بیند، آن‌ها را به چه عادت داده‌ایم؟ به صدای دلخراش مرلین مانسون، یا حرکات موزون مایکل جکسون؟ مانسونی که لیدر خواننده‌های شیطان پرستی است. همان که با دیدنش ناخودآگاه به یاد پوزخند مونالیزای داوینچی می‌افتی؛ مونالیزایی که طوری به تو پوزخند می‌زند که نمی‌توانی بفهمی مرد است یا زن یا هر دو! با دیدن مانسون روی سرت پر از علامت سوال می‌شود که کدام یک؟ میس یا مستر؟! چه می‌گوید؟ برادر و خواهرت را بکش چون جای تو را در این دنیا تنگ کرده‌اند، پدر و مادرت را بکش، چون تو را به این دنیای کثیف آورده‌اند ...

 انگشت حیرت به دندان می‌گیری، وقتی می‌شنوی دانش آموزی آمریکایی بدون دلیل خانواده و همکلاسی‌هایش را می‌کشد چون ذهنش پر است از این القائات ....!

 دانشجوی ایرانی! تو هم همان صدا را می‌شنوی؟ شوی جکسون را می‌بینی؟ هم او که همه هنرش این بود که جلوی اربابان سفیدش برقصد، بدون توجه به ظلمی که به همرنگ هایش در کوچه پس کوچه‌هاي محلات فقیرنشین خراب آبادهای (شما بخوانید ایالت‌های) ایالات متحده‌ آمریکا می‌شد. جکسون مُرد. بزودی اربابانش هم یکی یکی به او می‌پیوندند. چرا که حالا دیگر صدای همرنگ هایش درآمده است.

 می‌بینی؟ حتی خود غربی‌ها هم فهمیده‌اند که یک جای کار می‌لنگد ... اما هنوز نفهمیده‌اند کجای کار؟ هنوز نشنیده‌اند و شاید نشنیده‌ایم که «کنترل ذهن» یعنی چه؟ اصلاً ما را با این اجنبی‌ها چه کار؟ خودمان هنرمند داریم ... مانکن را می‌گویم. ساسی مانکن...! خودمان گوشی‌های موبایلمان پر است از صداها و تصاویر جکسون‌های وطنی.

این‌ها چیزهایی هستند که می‌بینیم و می‌شنویم؟ بگذار یادت بیاورم آن روز را! وقتی بلوتوثت را روشن کردی و بعد تردید برای اتصال با موبایلی دیگر (اولین دوراهی) بعد گرفتن یک فایل (شاید مغایر با شخصیتت) و تردید برای باز کردن آن (دومین دوراهی) بعد تردید برای ذخیره کردنش در حافظه (سومین دوراهی) بله...یک فایل جدید در حافظه‌ات به وجود آوردی! حالا دیدی که هر چه پیش‌تر آمدی، دوراهی‌ها و تردیدها هم بیشتر شدند؟ تا کجا آمده‌ای ....؟!! باز بگذار یادت بیاورم آن روزها را ...!

از ناکجا آباد تا تصمیم کبری

یادم تو را فراموش! به قول عزیزی، چه خوب بود آن گاه که پشت آن نیمکت‌های چوبی، روبروی آن تخته سیاه می‌نشستیم و در لا به لای برگ‌های کاهی به دنبال «خویش» می‌گشتیم ... چقدر نگران شدیم آنگاه که دم غروب شده بود و حسنک نیامده بود.

در چه فکری فرو رفتیم آن روز بارانی که کبری تصمیم مهمی گرفته بود ... حسنک باشیم یا کبری...! فرقی نمی‌کند.... نه! باور نمی‌کنم... باور نمی‌کنم که از آن دنیا و احساساتِ پاک، از لا به لای آن برگ‌های کاهی، تا ناکجاآبادِ «بلوتوث های ناجور» این همه راه آمده باشیم...!

 در خدمت و خیانت شیطان

به کدام آیینی؟ چند خدا برای خود ساخته‌ای؟ کدام یک را می‌پرستی؟ آیا اصلاً خدایی را می‌پرستی؟ اگر مُلحدی برایت از «چه گوارا» بنویسم، که اگر بنده‌ خدا نبود، بنده‌ هیچ کس دیگر هم نشد ... حتی نفس و هوس ...! به چه معتقدی؟ اگر آزادی را نه رهایی از قیود انسانیت که آزادی اندیشه‌ها میدانی برایت از حسینی (ع) بگویم که به چون تویی فرمود: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید...!

اگر یزدان پرستی را دوست داری برایت از حماسه‌ رستم بنویسم در پناه همان یزدان، در نبرد با افراسیاب...! اگر وطن پرستی برایت بگویم از رازی...! برایت از پروین بگویم زنی که در زمانه‌ای که زن به خاطر زن بودنش خواستنی بود، آنقدر وارسته بود که شعر سیاسی می‌سرود. آنقدر که در اشعارش هیچ ردپایی از عشق زمینی نمی‌بینی.

دوست کوچک من ... «باغ ما در طرف سایه‌ دانایی بود... قوسی از دایره‌ سبز سعادت بود...» نه در میانه‌ این برهوتِ سوزان. اینجا دیگر باغی باقی نمی‌ماند. ریشه‌اش می‌خشکد، تبر هیزم شکنان شجره‌ طیبه‌ ایمان را از بیخ و بن بر می‌کند... شیطان با چند هزار سال عبادت و خدا پرستی به کجا رسید؟ ما که نزده می‌رقصیم به کجا خواهیم رسید...؟

او را به چشم پاک توان دید؛ چون هلال هر دیده، جای جلوه آن ماه پاره نیست.

آخر نگفتی به کدام آیینی؟ اگر مسلمانی برایت از خدای محمد (ص) بگویم که بهشت را جایی می‌داند که لغو و تاثیم در آن راه ندارد؛ چه خوب گفت سید شهیدان اهل قلم که: «مگر لغو و تاثیم چه دردی دارد که بهشت را آن گونه توصیف می‌کنند؟»

خُب...! یادت آمد دو راهیِ دیدن یا ندیدن را؟ دانشجوی مسلمانِ ایرانی! اینجا که آمده‌ای، مطمئن باش هر چه را پیدا کنی «خویشتن» را پیدا نمی‌کنی...! هر چه پیش‌تر آیی خسته‌تر می‌شوی.

های ... دلم تنگ است، دلم تنگ میرزای شیرازی است که قاطعانه و مردانه بفرماید هر حرکت انگشتی که بر روی گوشی موبایل، زشتکاری را رواج دهد، حرام است ... حرام...

کاش گوشی‌هایمان، رایانه‌های شخصی‌مان، دیوارهای اتاقمان، کوچه‌ها و خیابان‌هایمان، شهرمان و .... کاش...  کاش دنیایمان، امام زمانی بود.

دوست من... بیا برگردیم راه آمده را... بیا برگردیم. اینک چه خوب است ندای الله اکبرمان انگشتی باشد بر روی گوشی موبایل که هر چه زشتی است از حافظه پاک کند.

محرم و صفر در راه است. دو ماه فرصت داری برای تمرین ندیدن و نشنیدن زشتی‌ها. دو ماه برای جستجوی خویش و چیزی فراتر از خویش یافتن. دو ماه برای به رنگِ خدا در آمدن...

شوخی نیست! بیا برگردیم و دنیایمان را عوض کنیم. شک نکن آن وقت این تویی که دستانت را در دستان خدا می‌بینی و با او همراه و همقدم می‌شوی و مستانه و عاشقانه ندا سر می‌دهی:

منم که شهره‌ شهرم به عشق ورزیدن               منم که دیده نیالوده‌ام به بد دید
فاطمه آذر اسدی
خبرگزاری دانشجو
 


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر