( 0. امتیاز از 0 )
روایتی از استاد سیدهادی خسروشاهی(ره)

با هم پاسخ ایشان را به پرسش‌های ما در زمینه فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی ایران در این دو کشور می‌خوانیم.

ـ نحوه انتخاب جناب‌عالی به‌عنوان سفیر ایران در واتیکان چگونه بود؟

بنده قبل از انتخاب به‌عنوان نخستین سفیر جمهوری اسلامی ایران در واتیکان، نماینده حضرت امام خمینی(ره) در «وزارت ارشاد ملی» بودم. در آن ایام، حضرت امام نمایندگانی در وزارت دفاع، سپاه پاسداران، جهاد سازندگی و یکی دو نهاد دیگر داشتند و بنده هم با حکم رسمی معظم‌له، به‌نمایندگی ایشان در وزارت ارشاد منصوب شده بودم. در دوره نخست انجام وظیفه، مصادف شدیم با چند نفر از دوستان قدیمی خود-ملی مذهبی ـ که معاونت‌های وزارتخانه را به عهده داشتند. آقای وزیر هم که خود یک فرد لیبرال و دوست قبلی ما بود و متأسفانه برخلاف انتظار، همکاری و هماهنگی آقایان با برنامه‌های دفتر نمایندگی در حد معقول و منطقی ـ با توجه به حکم رسمی امام ـ نبود و در مواردی هم با اخلال و تخریب عملی بعضی از آن آقایان روبه‌رو شدم که خود داستان مفصلی دارد و در خاطراتم درباره وزارت ارشاد، به آنها اشاره کرده‌ام.

... پس از پایان این دوره، آقای عباس دوزدوزانی وزیر ارشاد شد و ایشان ناگهان کل وزارتخانه و واحدهای منسوب به آن را تعطیل نمود و درهای ورودی وزارتی را بست و هیچ یک از کارمندان را به وزارتخانه و نهادهای مربوطه راه ندادند... نامبرده معتقد بود که این افراد، همان عناصر وزارت جهانگردی و توریستی رژیم هستند و به درد وزارت ارشاد نمی‌خورند؛ البته این برداشت در مورد عده‌ای، صحیح بود؛ ولی از اکثریت کارمندان می‌شد، با بازسازی ـ پس از پاک‌سازی ـ استفاده کرد و روشن است که کارمندی مثلاً پس از بیست سال کار در یک وزارتخانه‌ای با حقوق کمتر از ده هزار تومان، پس از اخراج، راهی برای امرار معاش نداشته باشد و این بود که اغلب به اینجانب مراجعه می‌کردند و شکایت داشتند.

من نخست موضوع را با حضرت امام مطرح ساختم و ایشان فرمودند: آنهایی که به درد وزارت ارشاد می‌خورند، نگهدارند و بقیه را هم به‌تناسب برای امور عام‌المنفعه ادارات دیگر مثلاً مؤسسات بهداشتی و... منتقل کنند. من موضوع را روز جمعه‌ای در مقرّ نماز جمعه ـ زیر جایگاه ایراد خطبه ـ پیش از آغاز برنامه‌ها، به آقای رجائی که در آنجا حضور داشت، گفتم و متأسفانه پاسخ وی دل‌سردکننده بود: «دولت جدید موظف نیست به همه کارمندان ادارات که نیازی به آنها نیست، کار بدهد! خودشان بروند کار جدیدی پیدا کنند!».

این پاسخ برادر عزیز و قدیمی من و آن برداشت وزیر محترم ایشان، باعث گردید که من تصمیم به استعفا بگیرم تا پس از دوستان ملی‌گرا با برادران اصولگرا درگیر نشوم. این بود که به بیت امام رفتم و موضوع را با حاج احمدآقا مطرح ساختم. نامبرده گفت: «این خیلی جالب نیست که نماینده امام استعفا بدهد. شما مانند گذشته به دفتر خود در وزارتخانه بروید و کمی صبر کنید تا راه حلی پیدا شود...»

پس از یکی دو هفته، خود شهید رجائی به من زنگ زد که دوستان پیشنهاد می‌کنند که در صورت تمایل به یکی از سفارتخانه‌ها بروید؛ مثلاً الجزائر که سابقه آشنائی با برادران آنجا را دارید و یا واتیکان که مطالعاتی درباره کارهای آنها دارید!... من گفتم: الجزائر خوبست و با روحیه من هم سازگارتر است... واتیکان هم البته بد نیست.. می‌توانیم آنها را از درون بشناسیم! و گویا در شورای مربوطه گزینه دوم تصویب شده بود. این بود که به‌عنوان نخستین نماینده دیپلماتیک ایران در واتیکان انتخاب شده و به آنجا رفتم.

ـ برداشت شما از پاپ و کلیسا پیش از سفر به واتیکان چه بود؟

دستگاه پاپی و اصولاً دربار واتیکان همواره از لحاظ سیاسی، در جناح استکبار جهانی و حاکمیت غربی قرار داشته و دارد و متأسفانه در اغلب موضع گیری‌ها هم با غربی‌ها ـ بویژه امریکا ـ هماهنگ است. پاپ در نخستین دیدار من که باید استوارنامه را به ایشان می‌دادم از پیروزی «ایمان» و نفوذ آن در میان مردم ایران، ابراز خوشحالی نمود و آرزو کرد که مردم مسیحی هم مانند مردم ایران، در ایمان خود استوار باشند... اما در عملکرد، هیچ تغییری در «ایمان» خود آن‌ها مشاهده نشد و بلکه همچنان به برنامه‌های سیاسی همیشگی خود ادامه دادند و مثلاً به‌جای ابراز همدردی با ملل محروم و مظلوم جهان، مانند مردم فلسطین، به ابراز همدردی با «گروگان‌های آمریکایی در ایران» پرداختند و حتی جناب پاپ نماینده‌ای هم، به ایران فرستاد که امام نماینده ایشان را پذیرفت و پیغام و هشداری توسط وی به پاپ ابلاغ فرمود. من فکر می‌کنم، پیروزی انقلاب اسلامی و تحول عظیمی که در جهان اسلام و دنیای مستضعفان پدید آورد، واتیکان را برای ادامه مبارزه‌ای جدی و همه جانبه با اسلام، همراه استکبار جهانی، هوشیار نمود و ارباب کلیسا، روش‌های جدیدی در نفوذ به کشورهای فقیر اسلامی و تبشیر مسیحیت، در پیش گرفتند تا به مقصود خود برسند!

ـ آیا دیداری هم با پاپ داشتید؟

در نخستین دیدار با پاپ ژان‌پل دوم، ضمن تسلیم استوارنامه و اظهار امیدواری برای تحکیم روابط فیمابین، پیام حضرت امام خمینی(ره) را هم به ایشان ابلاغ کردم. امام خمینی(ره) در موقع دیدار کسب اجازه و خداحافظی، به من فرمودند که ضمن ابلاغ سلام ایشان به جناب پاپ، یادآور شوم که «امروزه اگر حضرت مسیح(ع) در میان ما بود، هوادار ملت‌ها می‌شد و در کنار «کارتر» قرار نمی‌گرفت.»

من این پیام را پس از تعارفات معمولی، ابلاغ کردم و پاپ با دقت به آن گوش داد و اظهار امیدواری کرد که «همواره به راه مسیح» ادامه دهد و آرزوی خود را در استواری «ایمان» مسیحی مانند ایمان مردم ایران، تکرار کرد و بعد دست مرا گرفت و به کتابخانه خود که در کنار دفتر کارش قرار داشت برد و به من گفت که یک عکس یادگاری بگیریم و عکاس‌های خاص ایشان هم چند عکس گرفتند!... علی‌رغم اختلاف عقیدتی ـ سیاسی ـ مذهبی با ارباب کلیسا، در آنجا به یاد آیه شریفه‌ای افتادم که درباره آن‌ها نازل شده است: «ذلک بان منهم قسیسین و رهباناً و انّهم لایستکبرون» در واقع این نوع فروتنی، از رهبر یک میلیارد کاتولیک جهان، خاطره شیرینی بود...

ـ ارتباط شما با امام خمینی(ره) در زمان تصدی سفارت چگونه بود؟

ارتباط من با حضرت امام(ره) از واتیکان، مانند ارتباطم با ایشان در حوزه علمیه قم بود؛ یعنی ادامه روش طلبگی، اطلاع‌رسانی و بازگویی اشکالات. روی همین مبنا، من علاوه بر گزارش‌هایی که به وزارت امور خارجه می‌فرستادم، گزارش‌های ویژه‌ای هم خدمت ایشان ارسال می‌کردم و یا به ایران که می‌آمدم، نمایی کلی از اوضاع واتیکان و روش سیاسی پاپ و غیره، ارائه می‌نمودم و علاوه بر این‌ها، با اینکه در «حوزه مأموریت» من نبود، بعضی از روزنامه‌های ضد انقلاب و یا مطبوعاتی را که علیه ایشان و انقلاب اسلامی مقالاتی منتشر می‌ساختند، خدمت ایشان می‌فرستادم که این موضوع اخیر، موجب تذکار یکی از اعضای محترم دفتر امام شد که به من گفت: «چرا این‌ها را می‌فرستید؟ امام ناراحت می‌شود!» و من در ملاقات، موضوع اخطار یکی از دوستان دفتر را با ایشان مطرح کردم و پرسیدم که اگر حضرت‌عالی صلاح نمی‌دانید، نفرستم؟ بنده فکر می‌کنم که اطلاع حضرت‌عالی از جو حاکم بر خارج، لازم است. امام لبخندی زدند و گفتند: دوستان به فکر وضع مزاحمی من هستند و غرضی نداشته‌اند؛ اما شما آنچه را که می‌فرستادید، ادامه دهید و من بعضی از آنها را می‌خوانم و همان‌طور که جناب‌عالی گفتید، اطلاع از آن‌ها ضروری است آدم که نباید همه‌اش تعریف و تمجید بشنود! به اعتراضات و ناسزاها هم باید توجه کند تا اگر واقعاً اشکالی هست برطرف شود.

ـ فعالیت‌های فرهنگی شما در دوران فعالیت چگونه بود؟ آیا از سوی واتیکان برای شما محدودیت ایجاد نمی‌شد؟

فعالیت فرهنگی ما در ایتالیا و به‌نحوی در کلّ اروپا، از طریق تشکیل سمینارهای دانشجوئی و جلساتی با علمای اهل سنت برای تقریب مذاهب اسلامی و تشکیل جلسات مذهبی در شب‌های جمعه و یا به‌مناسبت‌های مختلف، در محل کتابخانه سفارت ایران در واتیکان ـ با حضور ده‌ها نفر از دانشجویان مسلمان ایرانی، لبنانی، عراقی و غیره ـ و نشر کتاب و مجله به زبان‌های مختلف انجام می‌پذیرفت.

در ایتالیا «مرکز فرهنگی اسلامی رم» با هزینه آل‌سعود فعال بود و ما «مرکز فرهنگی اسلامی اروپا ـ رم» را تأسیس کردیم که از لحاظ قانون دولت ایتالیا اشکالی نداشت و دولت واتیکان هم نمی‌توانست، برای ما محدودیتی ایجاد کند؛ چون اولاً بیان عقیده و نشر اندیشه در اروپا آزاد است و ثانیاً مرکز فعالیت ما «رم» بود که زیرمجموعه واتیکان نیست؛ بلکه «واتیکان» خود در گوشه‌ای از آن شهر قرار دارد.

البته یک بار من در یک مصاحبه با روزنامه‌های ایتالیائی، سیاست پاپ را در مورد سکوت در قبال وحشی‌گری‌های رژیم صهیونیستی و قتل عام مردم تونس و چند فلسطینی در «حمام الشطی» تونس و آه و ناله وی برای کشته شدن یک یهودی در یک کشتی تفریحی توسط گروه فلسطینی ابوعباس، مورد انتقاد قرار دادم که انعکاس وسیعی در محافل سیاسی ایتالیا یافت و این مصاحبه موجب اعتراض سفارت واتیکان در تهران، به وزارت امور خارجه ما گردید. وقتی دوستان مرکز موضوع را بر من انعکاس دادند، در پاسخ نوشتم به آقای سفیر واتیکان در تهران بگویید که من در ایتالیا مصاحبه کرده‌ام نه در واتیکان و این یک حق مشروع و قانونی من است.

من اغلب برای سفر به ایتالیا، چون گاهی پرواز مستقیم از تهران نبود، از طریق استانبول می‌رفتم. به‌طور تصادفی در یکی از این سفرهای عبوری یک روزنامه ترکی چاپ استانبول را خریدم که ببینم، در دنیا چه خبر است؟ اتفاقاً به‌خواست خداوند در آن روزنامه سندی بود که خیلی به درد من خورد. در آن روزنامه مصاحبه سفیر واتیکان در ترکیه، درج شده بود و این جناب سفیر، انتقاد تندی از جمهوری اسلامی به‌عمل آورده و خواستار جدائی دین از سیاست در ایران شده بود و من کپی آن روزنامه را هم به تهران فرستادم و هم به وزارت امور خارجه واتیکان و اتمام حجت کردم که در صورت ادامه این قبیل مصاحبه‌ها، از ما توقع نداشته باشند که سکوت کنیم؛ به‌ویژه که آقایان دربار واتیکان، مدعی بی‌طرفی در مسائل سیاسی مربوط به ایران و جهان هستند. بعد شنیدم که آن سفیر را واتیکان توبیخ کرده و البته پس از آن دیگر، ما شاهد مصاحبه‌های مشابه و انتقاد مستقیم از سوی ارباب کلیسا و یا پاپ ژان‌پل دوم نبودیم.

ـ نگاه جمهوری اسلامی ایران به واتیکان چگونه بوده است؟ آیا واتیکان در ایران مبلغ مذهبی هم دارد؟

روابط سیاسی جمهوری اسلامی ایران با واتیکان، روابطی عادی بوده و هست و مشکلی وجود ندارد؛ البته مدتی آن‌ها مشکلاتی در رابطه با مدارس مذهبی خودشان در تبریز و... داشتند که در دوره وزارت شهید باهنر اقداماتی شد و آن‌ها اطمینان خاطر یافتند که در ایران اسلامی، مسیحیان مانند دیگر شهروندان، دارای حقوق مساوی هستند.

ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اعزام مبلغان مذهبی به ایران قطع شد و عناصر خارجی به‌اصطلاح «میسیونرهای مسیحی» حق «تبشیر» در ایران را نداشتند؛ امّا متأسفانه در این اواخر، ایادی داخلی کلیساهای کاتولیک و پروتستانت با تشکیل جلسات ویژه برای جوانان ایرانی و یا چاپ و نشر کتاب مقدس و نشریات مذهبی دیگر به زبان فارسی، حتی در معابر عمومی شهرهای بزرگ از جمله تهران و با توزیع رایگان آن‌ها، به تبشیر مسیحیت پرداخته‌اند که از لحاظ قانونی نمی‌دانم، کدام نهادی مسئول پیگیری این امر و اقدام مناسب باید باشد؟

ـ با توجه به فعالیت گسترده منافقین در اروپا به‌خصوص در ایتالیا آیا برخوردی هم با آنها داشتید؟

منافقین و گروه‌های ضد انقلاب در کل اروپا و از جمله ایتالیا، فعالیت گسترده‌ای داشتند و حتی روزنامه «مجاهد» را به زبان ایتالیایی هم منتشر می‌کردند. برادران ما در مرکز فرهنگی ایتالیا، دو سه کتاب و رساله درباره منافقین از دکتر بنی‌صدر و دکتر سروش منتشر ساختند و یک کتابی هم تحت عنوان «تروریسم در ایران» به زبان‌های ایتالیایی و انگلیسی منتشر نمودند و بین مسئولان احزاب و محافل سیاسی توزیع کردند. تا آن تاریخ منافقین به‌ظاهر با من کاری نداشتند؛ اما پس از نشر این کتاب، به تخریب و سپس تهدید پرداختند و حتی یک روز، گروهی از آن‌ها به سفارت ما، حمله کردند؛ یعنی از راه ورودی کنسول‌گری سفارت، وارد ساختمان سفارت ما در واتیکان شدند و پس از شکستن در و پنجره و نوشتن شعارها بر در و دیوار و کتک زدن چند نفر، به دنبال من آمدند و وقتی با درب بسته اطاق من روبه‌رو شدند، آن را شکستند و باز مرا نیافتند؛ درحالی‌که به‌طور یقین می‌دانستند که من همه روز در اول ساعات اداری، در محل کارم حاضر می‌شوم.

دلیل اینکه مرا نیافتند، این بود که دو روز قبل از آن، آیت‌الله شیخ محمدعلی تسخیری همراه حجت‌الاسلام شیخ عبدالحسین معزی برای شرکت در کنفرانس اندیشه اسلامی الجزائر، از تهران به ایتالیا آمدند و میهمان من بودند تا عازم الجزائر بشوند و من گفتم که اتفاقاً من هم دعوت دارم و پس فردا می‌آیم. آیت‌الله تسخیری گفتند: حالا که دعوت دارید، بیایید با هم برویم؟ و من فرستادم تاریخ بلیط را ـ که وزارت شئون دینی الجزائر آن را فرستاده بود ـ عوض کردند و همراه آقایان، یک روز زودتر از موعد، رهسپار الجزائر شدم و این یک روز، همان روزی بود که آقایان به سفارت حمله کردند و مرا نیافتند.

بعد هم یک بمب صوتی در باغ اقامتگاه منفجر شد که پلیس گفت: برای ارعاب از خیابان به محوطه انداخته شده است؟ و چندی بعد یک چمدان پر از اسلحه در یکی از اطاق‌های یک هتل کشف شد که در داخل آن، اسم بنده و آدرس سفارت نوشته شده بوده و پلیس معتقد شد که کار دولت عراق است؛ چون مسافرهای صاحب چمدان، به عربی صحبت می‌کرده‌اند؟

و برای آخرین بار یک بمب پلاستیکی قوی در داخل یک ماشین حساب که از پاریس به‌نام من پست شده بود، به سفارت رسید که به‌علت حضور من در لندن و پاریس برای رسیدگی به امور «مؤسسه گل‌سرخ» که ناشر مجله «العالم» و نشریات دیگر بود، در اطاق منشی سفارت نگهداری شده بود که پس از مراجعت به رم، منشی آن را همراه نامه‌ها و نشریات، به دفتر من آورد و اظهار کرد: «امباشوتره، رگاله، پِرلی؟»؛ جناب سفیر! کادویی برای شما! و من چون شب قبل از پاریس و دیدار دوستان از جمله دکتر عادل عبدالمهدی -نائب‌رئیس فعلی ریاست جمهوری عراق- و ناشر فصلنامه وزین «المنتقی» که با آن هم همکاری داشتم، برگشته بودم، به این «هدیه» مشکوک شدم و آقای آرام، کارمند سفارت ما در رم به پلیس خبر داد و گروه ضربت ـ کاریبنری ـ در عرض چند دقیقه خود را به سفارت رساند و دستگاهی روی ماشین حساب گذاشت که «آژیر» آن به صدا در آمد و رئیس آن گروه بلافاصله ماشین حساب را به بیرون از اطاق برد و پس از خنثی کردن بمب، مجدداً آن را به داخل آورد و نشان داد و گفت: اگر دکمه ماشین حساب را می‌زدید، بمب منفجر می‌شد و هر سه طبقه ساختمان سنگی سفارت شما منهدم می‌گردید؛ البته عکس و خبر این قضیه در تلویزیون و مطبوعات ایتالیا منعکس گردید و بعضی از برادران معتقد شدند که هدیه از طرف منافقین بوده است؛ ولی پلیس رم اظهارنظری نکرد.

جالب اینکه «خانم آنالیزا» منشی سفارت که چند روزی این «رگاله» را برای من نگه داشته بود، صبح روز بعد که اصل خبر را در تلویزیون‌های ایتالیایی دیده و در روزنامه‌ها خوانده بود، با استعفانامه خود به دفتر من آمد و بنده خدا از ترس می‌لرزید و گفت: اگر دکمه آن را می‌زدید، چی می‌شد؟ من هم با خونسردی و لبخند گفتم: طوری نمی‌شد، همگی شهید می‌شدیم!؟ او گفت: اگر من نخواهم شهید بشوم، چه باید بکنم؟ با خنده گفتم: هیچ چی! من استعفای تو را قبول می‌کنم، تشریف می‌بری امور مالی و تسویه حساب می‌کنی و شهید هم نمی‌شوی؛ اما یقین بدان که اگر اجل انسان فرا برسد، فرار از آن ممکن نیست و بعد گفتم: امام اول ما علی(ع) می‌فرماید: کسی که از مرگ می‌ترسد، هر روز می‌میرد و آنکس که نترسد، یک بار می‌میرد! خانم آنالیزا این حرف را در-حالی‌که پسندیده بود و «ایمان» مرا هم «تحسین» می‌کرد، پس از آرزوی موفقیت گفت: اری و در چی هیزا کسیلنسی!؛ خداحافظ عالی‌جناب! و رفت.

البته منافقین در روزنامه فارسی «مجاهد» چاپ لندن و مجله «شورا» ـ ارگان مقاومت، چاپ پاریس ـ تهمت‌ها و اکاذیب زیادی علیه من منتشر ساختند که لقب «رهبری تروریست‌های خمینی در اروپا» کوچکترین آن‌ها بود و بی‌تردید اگر آن بمب در سفارت ما منفجر می‌شد، بلافاصله رسانه‌های وابسته به صهیونیسم و امپریالیسم، اعلام می‌کردند که جناب سفیر در حال ساختن بمب در داخل سفارت کشته شد!... چون همان ایام طبق نوشته روزنامه معروف «ساندی تایمز» چاپ لندن و نقل آن در همه روزنامه‌های معروف اروپا و از جمله ایتالیا، بنده مسئول و رهبر تروریست‌های «کامیکاز» ایرانی شده بودم.

البته این افسانه داستان مفصلی دارد: اصل مقاله را «امیر طاهری» مأمور معروف سیا در ایران و سردبیر «کیهان انترناشنال» زمان شاه نوشته بود و در «ساندی‌تایمز» چاپ شده بود و من از روزنامه شکایت کردم و آن را به دادگاه عالی لندن ـ‌های‌کورت ـ کشاندم و ضمن محکوم کردن روزنامه توسط دادگاه، خسارت خود را گرفتم و روزنامه رسماً از نشر اتهامات کذب علیه بنده در همان صفحه، عذرخواهی کرد و از همه مهمتر آنکه امیر طاهری از آن تاریخ، از روزنامه ساندی‌تایمز اخراج شد.

ـ رابطه شما با مسئولان وزارت خارجه وقت مانند قطب‌زاده، موسوی و دکتر ولایتی چگونه بود؟

من دوره آقایان قطب‌زاده، رجائی و موسوی، مسئولیتی در وزارت امور خارجه نداشتم و در واقع در زمان آقای دکتر ولایتی همکاری رسمی ما شروع شد و من در طول مدت فعالیت خود در داخل و خارج، تعامل خوب و سازنده‌ای با ایشان و اغلب معاونان محترم‌شان داشتم و در واقع اغلب پیشنهادهای مرا در رابطه با حوزه مأموریتم و کارهای فرهنگی در اروپا می‌پذیرفتند و یا دست مرا در امور فرهنگی که مستلزم هزینه و سفرهای متعدد به بلاد مختلف بود، باز گذاشته بودند و در امور اداری هم مشکلی نداشتیم و احترام متقابلی هم حاکم بود؛ اما بعد از پنج سال که به ایران مراجعت کردم و به «اقامتگاه سفرای مرجوعی»؛ یعنی دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی منتقل شدم، به‌علت عدم شناخت و بداخلاقی بعضی از دوستان، میدان کارم محدود شد و این امر موجب تأسف بود؛ چون به‌طورکلی و در هر زمانی، عدم استفاده از آمادگی‌های افراد کارشناس نه‌تنها به روحیه و بازده کار آن‌ها صدمه می‌زند؛ بلکه به جریان سیاسی وزارتی هم لطمه وارد می‌کند.

به‌عنوان اشاره بگویم که در دورانی، حدود 35 نفر از سفرا، در دفتر مطالعات نوعاً بی‌کار بودند و سرگرم سیر و سیاحت در آفاق و انفس! و این، طبق محاسبه آقای دکتر عبدالرحیم گواهی، عاطل و باطل نگه داشتن سیصد و پنجاه سال تجربه سیاسی آن مجموعه بود؛ البته ناگفته نباید گذاشت که این دوران برای شخص من فرصت و بسیار ارزشمند بود؛ چون چندین کتاب و تحقیق درباره اندیشه، رهبری و چگونگی عملکرد حرکت‌های اسلامی معاصر، به‌ویژه اخوان‌المسلمین، حرکت اسلامی سودان (دکتر حسن‌الترابی) و نهضت اسلامی تونس (شیخ راشد غنوشی) تألیف یا ترجمه کردم که یکی از آنها «تاریخ جمعیت اخوان‌المسلمین» تألیف دکتر ریچارد میشل، استاد تاریخ دانشگاه میشیگان بود. نسخه انگلیسی این کتاب را آقای دکتر ابراهیم یزدی سال‌ها پیش از آمریکا برایم فرستاده بود و من پس از جستجوی زیاد، ترجمه عربی آن را که توسط یکی از رهبران نظامی اخوان‌المسلمین مصر، دکتر محمود ابوالسعود پس از محکوم شدن به اعدام و فرار از «قاهره» انجام گرفته بود، در کتابخانه رهبری بین‌المللی اخوان در خارج ـ مهندس یوسف ندا، مقیم لوگانو به دست آوردم و از روی آن متن تکمیل شده کتاب را در دفتر مطالعات ترجمه کردم که اخیراً در دو جلد و 850 صفحه از سوی «مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی» وابسته به وزارت امور خارجه منتشر گردید و کتاب‌ها و آثار دیگر نیز، آماده چاپ و نشر است که امیدوارم، به‌زودی منتشر گردد.

باز باید اشاره کرد که متأسفانه بعدها و در دوره آقای دکتر خرازی نیز، این روش نامطلوب ـ جمع کردن سفرا در بایگانی دفتر مطالعات ـ ادامه یافت و اکنون نیز شنیده‌ام: حقه مهر! به‌همان نام و نشان است که بود؛ ولی اطلاع دقیقی از کم و کیف آن ندارم.

ادامه دارد...

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر