نگاهی به دیپلماسی فرهنگی ایران در كشورهای مصر و واتیكان؛ بخش دوم و پایانی
با هم پاسخ ایشان را به پرسشهای ما در زمینه فعالیتهای سیاسی و فرهنگی ایران در این دو کشور میخوانیم.
ـ شما در سئوال خود در تعامل با افرادی، از چند نفر نام بردید؛ ولی اشارهای به دوره قبل از آنها، یعنی دوره تصدی آقای دکتر ابراهیم یزدی نکردید.
من با آقای دکتر ابراهیم یزدی، شاید از سال 1332 به بعد و از طریق مسجد هدایت و آیتالله طالقانی و انجمن اسلامی دانشجویان ارتباط داشتم و کارگردان اصلی شرکت دانشجویان مسلمان دانشگاهها در مراسم چهلمین روز رحلت مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) در حوزه علمیه قم، شهید بهشتی و بنده بودیم و از تهران آقای دکتر ابراهیم یزدی و بقیه دوستان در دوران اقامت ایشان ـ و شهید چمران ـ در آمریکا هم روابط مکاتبهای و تبادل نشریات بین ما، بدون وقفه ادامه داشت و نامههای بسیاری بین بنده و ایشان رد و بدل شد که اغلب آنها را من هنوز دارم و شاید در «حدیث روزگار» آنها را بیاورم.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آقای دکتر یزدی وزیر امور خارجه شد و در هیئت دولت موقت مقام مهمی داشت و در فتنه حزب خلق مسلمان هم که ایشان شبانه به «قم» آمد، من واسطه ملاقات فوری ایشان با آیتالله شریعتمداری شدم و اعلامیه ضرورت و لزوم حفظ آرامش و عدم اقدام به برپایی تظاهرات را از ایشان گرفتیم و در واقع روابط دوستانه و قدیمی همچنان برقرار بود... تا اینکه پس از صدور حکم امام خمینی(ره) درباره نمایندگی بنده در وزارت ارشاد، روزی یک مجله خارجی را به دفتر من آوردند که عکس نامناسبی از امام و ایشان، در کنار عکسهای نامتعارف چاپ شده بود؟ من بهعنوان نماینده امام، برای ارائه طرحی مشترک بین دو وزارتخانه، برای جلوگیری از ادامه این قبیل مطالب، به دفتر ایشان در وزارت امور خارجه زنگ زدم. رئیس دفترشان گفت: تشریف دارند. گوشی خدمتتان! الآن وصل میکنم و پس از لحظاتی، آقای منشی گفت: که ایشان نیستند و از درب دیگر بیرون رفتهاند! پیام گذاشتم که وقتی برگشتند، فوری تماس بگیرند؛ اما خبری از تماس نشد و بعدها که من وزارت خارجهای شدم و هر وقت لازم شد، با آقای دکتر ولایتی تماس داشتم و یک بار هم دفتر ایشان نگفت که نیستند و یا وقت ندارند؛ اما درب جداگانه که وزیر بتواند از آن بیرون برود!، ندیدم و وزیر اگر امروز هم بخواهد از اطاق خود بیرون برود، باید از جلو مسئول دفتر خود عبور کند و تازه معلومم شد که جریان از چه قرار بوده است و این نوع تعامل دوستان سابق بنده که نموداری از انحصارگرایی و تمامیتخواهی آنها بود و متأسفانه در دولت محترم آقای بازرگان، پایهگذاری شد، سخت برایم ناگوار بود و یک بار هم در دیدار «عیادتی» با ایشان بهنظرم این نکته را یادآور شدم که آغازگر اصلی روش انحصارطلبی، خود دوستان ما در دولت موقت بودند.
در مورد آقای دکتر ولایتی مسئله درست برعکس بود؛ یعنی ایشان نهتنها از درب خروجی غیرموجود، بیرون نمیرفتند؛ بلکه باید برای ادای دین بگویم که دو یا سه بار من حتی بدون تعیین وقت قبلی، برای کاری به دفتر ایشان رفتم، در دو مورد جلسه شورای معاونان تشکیل شده بود و دفتردار ایشان ـ به نظرم آقای خوشرو ـ گفتند: جلسه دارند. یادداشت کوتاهی دادم که کار فوری دارم و ایشان از جلسه بیرون آمدند و موضوع را گوش کردند و دستور اقدام را دادند و با عذرخواهی، به داخل جلسه بازگشتند؛ درحالیکه میتوانستند بگویند، جلسه دارند؛ همانطور که روش اغلب نهادهاست.
و این را نیز باید در اینجا اضافه کنم که در مسئله ادعای کذب کمک جمال عبدالناصر به امام خمینی(ره) که در یک کتاب مستقلی توسط یکی از مسئولان دفتر جمال عبدالناصر ـ فتحیالدیب ـ تألیف و چندین بار در قاهره از سوی مؤسسه «الاهرام» چاپ شده بود، آقای دکتر ابراهیم یزدی، از آمریکا کمال همکاری را در مورد درخواست من انجام داد و با اینکه تحت معالجه «شیمی درمانی» بود، تلفنی به من قول داد که در اولین فرصت، اصل موضوع را برای من خواهد نوشت و پس از دو سه هفته، طی نامه مفصلی توضیح داد که سفر من و شهید چمران و دو سه نفر دیگر، به قاهره برای آموزشهای نظامی ـ چریکی، هرگز ربطی به حضرت امام(ره) نداشت و اصولاً ما به امام موضوع را گزارش هم نکرده بودیم؛ یعنی ایشان اصلاً مطلع هم نبودند و این شهادت شفاف آقای دکتر یزدی را که در واقع یک سند تاریخی زنده در رابطه با ادعای باطل کمک جمال عبدالناصر به امام بود، تعریب کردم و در کتاب «حقیقة علاقة عبدالناصر بالثوره الاسلامیه» در قاهره منتشر گردید که تأثیر شگرفی در میان اهل تاریخ و سیاست داشت و البته «قومیها» و «ناصرگرایان» را خوش نیامد که از نظر من، بیان حقیقت مهمتر از آن بود که برای خوشایند گروهی، ناگفته بماند.
ترجمه آن کتاب خوشبختانه آماده چاپ شده و امیدوارم که بهزودی با اسناد کامل منتشر گردد و خلاصه آن قصه چنین بود که به ادعای رئیس دفتر آقای فتحیالدیب، این کمک مالی جمال عبدالناصر به امام و حرکت مردم ایران بود که موجب پیروزی انقلاب اسلامی گردید و حتی ـ باز به ادعای مؤلف آن کتاب ـ قرار بوده، عبدالناصر در دوره تبعید امام در پاریس با ایشان ملاقات کند! و گویا مؤلف فراموش کرده که جناب عبدالناصر، 14 سال قبل از پیروزی انقلاب، دار فانی را وداع گفته بود و اصولاً گروهی که برای آموزشهای نظامی به «قاهره» رفته بودند و بلیط هواپیما و یا اطاقی برای بیتوته در اختیارشان قرار گرفته بود، ربطی به امام خمینی(ره) نداشتهاند و آقای دکتر یزدی این حقیقت را بهطور شفاف مکتوب نموده و به اینجانب فرستاد که بهنوبه خود، جای سپاس و تشکر را دارد.
ـ مرکز فرهنگی اسلامی در اروپا با چه هدفی و چگونه تأسیس شد؟
«مرکز فرهنگی اسلامی اروپا ـ رم» در طول مدت اقامت بنده در ایتالیا با «مرکز اسلامی رم» همکاری داشت که سرپرست و مدیر آن، مرحوم ابوالقاسم امینی، وزیر دربار در دوره دکتر مصدق و برادر دکتر علی امینی بود و بهعلت عدم همراهی با کودتاچیان، پس از بازگشت شاه، مغضوب دربار واقع شد و محترمانه به اروپا تبعید گردید.
آقای امینی روزی بر من تعریف کرد: شاه یک نفر را نزد من فرستاد و گفت: اعلیحضرت فرمودند که کدام کشور اروپایی را دوست داری و از کدام یک بدت میآید؟ من هم صادقانه گفتم: از فرانسه و سوئیس که در دوران تحصیل در آنجاها بودم، خوشم میآید؛ اما از ایتالیا و رم که شهر دلگیر و قدیمی است، بدم میآید! او رفت و چند روز بعد، پاسپورت مرا همراه بلیط یک طرفه تهران ـ رم، آورد و گفت: اعلیحضرت فرمودند: فقط در «رم» میتوانی اقامت کنی!
به هرحال ابوالقاسم امینی برخلاف برادرش، اصولاً و بهطور کلی از سیاست دور شده بود و با شوق و ذوق به امور مرکز اسلامی و تهیه مقدمات ساختمان مسجد بزرگ رم مشغول بود و روزی به من گفت: متأسفانه سفارت ایران در واتیکان چون حق عضویت خود را در مرکز اسلامی، چند سالی است که نپرداخته است، نمیتواند در جلسات شورا که از سفرای کشورهای اسلامی تشکیل میگردد، شرکت کند و چون ما در صدد ساختن بزرگترین مساجد در اروپا هستیم، اگر شما شرکت نکنید، در امور مسجد هم نمیتوانید همکاری کنید. من بلافاصله با تهران تماس گرفتم و پس از موافقت معاونت محترم مالی وقت، جناب آقای محمد عرب که مرد شریف و وارستهای بود، بدهی چند هزار دلاری حق عضویت ایران را پرداختم و پس از آن در جلسات شورای سفرای شرکت میکردم و در مورد مسجد هم که نخست، پاپ با ساختن آن موافقت نمیکرد و من هم در ملاقات خود با پاپ آن را مطرح کرده بودم، سرانجام مجبور شد، آن را بپذیرد. من با توجه به اشاره آقای امینی، به مسئولان محترم در ایران، پیشنهاد کردم که انجام کاشیکاری مسجد و فرشهای آن را ایران اسلامی قبول و تأمین کند که یک اثر یادگاری ماندگاری است! و قول هم داده شد و حتی هیئتی از آستان قدس رضوی برای اندازهگیری و تعیین متراژ کاشیها و فرشها، به رم آمدند و میهمان ما بودند؛ اما در عمل آنقدر تأخیر رخ داد که پادشاه سابق مغرب، بهسرعت، بهعلت تأخیر ایران، هر دو امر را به عهده گرفت و انجام داد.
علاوه بر اینها، در دوران اقامت بنده در ایتالیا علاوه بر دو مجلهای که به زبان ایتالیایی و یک مجله خبری به فارسی منتشر میکردیم، مرکز فرهنگی ما توانست، 161 کتاب و نشریه، به زبانهای ایتالیایی، فارسی، عربی، فرانسوی و انگلیسی منتشر سازد که بیشتر از طریق انجمنهای اسلامی دانشجویان و یا سفارتخانههای ما در اروپا توزیع میگردید.
این آثار علاوه بر ترجمه قرآن مجید و نهجالبلاغه به ایتالیایی و انگلیسی، شامل: ترجمه کتابهایی از امام خمینی، علامه طباطبائی، شهید مطهری، دکتر علی شریعتی و خود حقیر بود و توزیع آنها در محافل علمی ـ فرهنگی و سپس، مسئولان سیاسی و احزاب در ایتالیا تأثیر مثبت زیادی داشت.
ـ چرا مصر را برای مأموریت بعدی خود انتخاب کردید؟
در دوره آقای دکتر ولایتی، بهدلایلی که بر بنده هنوز مجهول مانده است، یعنی هیچوقت هم به دنبال کشف علت آن نبودهام، پس از پایان مأموریت پنجساله در واتیکان و مراجعت به ایران و پایان مدت دو ساله اقامت سفیر و توقف در مرکز، علیرغم اینکه من «اورکادر» بودم، پیشنهادی از طرف ایشان برای سفر به کشور دیگری بهعنوان سفیر، مطرح نشد و من هم خود به دنبال اعزام به هیچ کشور دیگری نبودم و هرگز همانطور که اشاره کردم ـ علیرغم دوستی و محبت ـ با ایشان در این زمینه صحبتی نکردم و فقط یک بار این غفلت دوستان را به آقای رفسنجانی که رئیسجمهوری بود، یادآور شدم.
پس از پایان دوران طولانی وزارت ایشان و روی کار آمدن دولت جناب آقای خاتمی، آقای دکتر خرازی وزیر امور خارجه جدید، پیشنهاد کرد که به مصر بروم و من هم با توجه به مرکز بودن مصر برای اعراب و آفریقا و وجود الازهر در این کشور، با آن موافقت کردم و به مصر رفتم و البته انتخاب محل مأموریت سفرا نوعاً به عهده وزارت امور خارجه است و خود سفیر تصمیمگیرنده اصلی نیست؛ ولی میتواند نظر خود را ابراز کند و کشوری را که بیشتر میتواند در آن خدمت کند، پیشنهاد کند که باز تصمیم نهایی در این باره به عهده وزارت است.
لازم به یادآوری است که من از لحاظ فردی و شخصی نه نیاز مالی داشتم و نه نیاز حیثی که به جایی اعزام شوم؛ ولی در خود آمادگی و استعداد و یک نوع «روابط عمومی» نیرومند و ریشهداری، بهویژه در رابطه با رهبری حرکتهای اسلامی معاصر، سراغ داشتم که در صورت اعزام به یک کشور زنده، میتوانستم در زمینههای فرهنگی و سیاسی، منشأ آثار بیشتری بشوم و بهنظر خودم، وزارت امور خارجه در آن برهه، یک کارشناس ارشد و پرکار بیتوقع آشنا به رموز امور مذهبی ـ سیاسی ـ فرهنگی را از دست داد و این نوع «از دست دادنها» و «فرصتسوزیها» در واقع خسارتی بر کل جریان سیاسی یک کشور محسوب میشود.
ـ مختصـری از تاریخچه رابطه خودتان با اخوانالمسلمین مصر برایمان بگویید.
تاریخ رابطه من با اخوانالمسلمین مصر، شاید به نیمقرن پیش برمیگردد؛ یعنی من از همان اوائل جوانی و طلبگی با رهبری حرکتهای اسلامی در دنیای اسلامی، تبادل فرهنگی و مکاتبه داشتم و در این میان، بیشتر از همه با جمعیت اخوانالمسلمین مصر (به رهبری حسنالهضیبی) و جماعت اسلامی پاکستان (به رهبری سید ابوالاعلی مودودی) و جمعیت نور طلبهلری ترکیه (نورجیها به رهبری ملاسعید نورسی) ارتباط و مکاتبه داشتم و این ارتباط نخستین با اخوان مصر در واقع موجب گردید که تقریباً با رهبری همه حرکتها و نهضتهای اسلامی در جهان عرب و اسلام، ارتباط برقرار کنم.
رابطه من با اخوانالمسلمین، از دیدگاه مسئولین امنیتی کشورهای عربی گویا دارای اهمیت ویژهای بوده تا آنجا که در گزارشهای خود، مرا مسئول سازمان اخوان در ایران قلمداد کردهاند؛ درحالیکه در ایران، هیچوقت اخوانالمسلمین شعبهای نداشته است و مکاتبه یا ترجمه و نشر بعضی از کتابهای رهبران اخوان، دلیل بر عضویت و یا همکاری سازمانی نیست؛ اما استخبارات عراق، سوریه و مصر در گزارشهای خود، مرا «عضو کمیته مرکزی اخوان بینالملل» معرفی کردهاند که مطلقاً صحت ندارد و این توهم تا آنجا پیش رفته بود که در اوایل انقلاب، ژنرال «حکمت الشهابی» رئیس استخبارات سوریه، توسط رابطی به حاج احمدآقا در بیت امام(ره) پیام و هشدار داده بود که مواظب حقیر باشند؛ چون «عامل نفوذی» اخوان هستم و البته میدانیم که متأسفانه در دوران حافظ اسد و برادرش رفعت اسد، اخوانالمسلمین سوریه هم، مانند اخوان در مصر در دوره سرهنگ ناصر، قتل عام شدند (که اکنون موضوع بحث ما نیست) و من چون چندین مقاله درباره شهید سیدقطب و یا تقبیح قتل عام اخوان در «حماه» سوریه نوشتم، از نظر این آقایان امنیتی ـ بعثی، «عامل نفوذی» شدم!
پس از سقوط صدام هم معلوم شد که در گزارشهای سفارت عراق در تهران، بنده بهعلت چند دیدار با شهید آیتالله سید محمدباقر صدر در نجف اشرف و مکاتبه با معظمله و سپس افشای جنایت بعثیها در به شهادت رساندن ایشان و خواهرش «بنتالهدی» که آن را «امالجرائم صدام» نامیده بودم، «حزبالدعوه»ای هستم و در ترکیه هم لابد «نورجی» و در پاکستان هم «جماعتی» و... به هرحال این روابط دیرینه با اخوان مصر، بیتردید از دید «الامن العام مصر» به دور نبود و در «قاهره» بهوضوح رفت و آمدها و ملاقاتهای مرا تحت نظر داشتند و بهانه آنها هم از این «مراقبتها» گویا «حفاظت» بوده که البته ما هم بیاعتنا بودیم؛ اما متأسفانه، برای رعایت روابط سیاسی مصر ـ ایران، در این مدت از ملاقات رسمی و علنی با رهبری اخوان خودداری میکردم؛ مگر آنکه در مجالس رسمی و مراسم عام، دیداری داشته باشیم و البته پیام هم توسط یک رابط فرستاده بودم که عذر ما را بدانند و آنها هم پاسخ داده بودند که «ما با شرایط کشورمان آشنا هستیم و کاملاً به شما حق میدهیم و البته «اخوت» ما با شما در دیدارهای ظاهری نیست و این «قلوب» است که جایگاه برادری است».
به هرحال چون مسئله اخوان در مصر خط قرمز حاکمیت دوره عبدالناصر، سادات و مبارک بوده و هست، مراعات آن برای کسانی که بهعنوان نماینده رسمی ایران فعالیت رسمی دیپلماتیک دارند، ضروری بود.
بهطور کلی اخوانالمسلمین از زمان تأسیس با شخصیتهایی چون آیتالله کاشانی، شهید نواب صفوی، آیتالله طالقانی، آیتالله محمدتقی قمی و دیگر علمای ایران در ارتباط بودهاند و نامه رسمی منتشرشده از شهید سیدقطب در 6 سال قبل، در نشریه «الرساله»، خطاب به آیتالله کاشانی، نشاندهنده نوع این ارتباط معنوی است. متن این نامه را من در شماره 79 مجله رساله التقریب، چاپ تهران، ماه رجب 1431 هـ ـ تیرماه 89 منتشر کردهام. شهید شیخ حسنالبنا مؤسس جمعیت اخوانالمسلمین با مرحوم علامه محمدتقی قمی، همکاری نزدیکی داشت و یکی از اعضای اصلی مؤسس و تشکیلدهنده دارالتقریب بینالمذاهب الاسلامیه، در قاهره بهشمار میرفت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم، بزرگترین هیئتی که از سوی رهبری حرکتهای اسلامی معاصر، برای تبریکگویی به ایران آمده و به خدمت امام خمینی(ره) رسیدند، از اعضا و رهبری اخوانالمسلمین بودند و البته این ارتباط ما، هرگز رابطه سازمانی و تشکیلاتی نبوده؛ بلکه همان «وحدت» و «اخوت» اسلامی بوده است.
اما خالد اسلامبولی اصولاً عضو اخوانالمسلمین نبوده؛ بلکه چند سازمان جدید از سوی جوانان انقلابی حرکت اخوان، تحت عنوان سازمان جهاد اسلامی، جماعت اسلامی و جماعت التکفیر والهجره و... به وجود آمدند که خواستار مبارزه مسلحانه با رژیم حاکم بودند و خالد اسلامبولی، عضو یکی از این سازمانها بود که پس از اعدام او و یارانش، دهها نفر دیگر از اعضای آنها به زندانهای درازمدت محکوم شدند؛ ولی بعضی از رهبران آنها، پس از بیست سال زندانی شدن و تغییر نظریه و «اعلام مواضع جدید»، از زندان آزاد شدند و حتی رهبر یکی از این سازمانها، «انورسادات» را که تا دیروز «مرتد» و «واجبالقتل» میدانست، «شهید» نامید. این گروه چندین کتاب در توجیه تغییر موضع خود منتشر ساختند که بهکلی با مواضع پیشین آنها در تضاد است.
و متأسفانه بیشتر این سازمانها چون اغلب اندیشه سلفی دارند و بهنوعی وهابیگری فکری عقیدهمند هستند، علاوه بر اینکه شیعه را دور از اسلام واقعی میدانند؛ بلکه با انقلاب اسلامی ایران هم مخالف هستند و حتی رهبری اخوانالمسلمین مصر را هم «سازشکار» و «هوادار اسلامی ناخالص» مینامند!
ـ تعامل شما با دانشگاه الازهر و شیوخ آن چگونه بود؟
روابط ما با همه نهادهای الازهری بسیار حسنه و برادرانه بود و با توجه به اینکه شیخ اسبق الازهر، مرحوم شیخ محمود شلتوت به جواز پیروی از آرای فقهی مذهب تشیع فتوا صادر کرده بود، اغلب علما و شیوخ الازهر با مذهب شیعه تعامل خوبی دارند.
من با مرحوم شیخ محمد سیدطنطاوی شیخ سابق الازهر، روابط بسیار حسنهای داشتم و گاهی هم بهعنوان «بحث طلبگی» موضوعات مورد نقد را مطرح میساختم و او هم به آرامی گوش میکرد و توضیحی میداد و اگر هم من نمیپذیرفتم، سکوت میکرد؛ البته او مرد باسواد و ملائی بود و مدتی هم در عراق بوده و با علمای نجف هم ارتباط داشته؛ ولی متأسفانه چون به دستور عبدالناصر و از زمان حکومت او شیخ الازهر توسط رئیس جمهوری انتخاب و منصوب میشود، استقلال لازم را در ابراز عقیده و صدور حکم موضع گیریهای سیاسی ندارد، در دوره اقامت بنده در قاهره، جناب شیخ احمد الطیب، نخست «مفتی دیار مصر» بود و بعد رئیس دانشگاه الازهر شد و پس از فوت شیخ طنطاوی، بهعنوان شیخ الازهر انتخاب گردید و از عضویت حزب الوطنی ـ حزب حاکم ـ استعفا داد و بعضیها در ایران نوشتند که حسنی مبارک او را برکنار کرد که این امر صحت نداشت؛ بلکه او خود را از عضویت حزب مبارک برکنار نمود! هم شیخ قبلی ـ سیدطنطاوی ـ و هم شیخ کنونی ـ احمد الطیب ـ نسبت به تشیع نظر مثبت دارند و اینکه او در موردی سخن از «تبشیر شیعی» گفته بود، هدفش بیتردید تشیع راستین نبود؛ بلکه مرادش کسانی بودند که با ترجمه و نشر کتابهایی بر ضد اهل سنت، گویا قصد تبلیغ تشیع را در بلاد عربی و اسلامی دارند و این امر، موجب نگرانی افرادی مانند او و شیخ قرضاوی و دیگران میگردد و متأسفانه علیرغم تحریم اهانت به مقدسات مذهبی برادران اهل سنت، از سوی مقام معظم رهبری در یک سخنرانی عمومی در کردستان، بعضی از دوستان با چاپ و نشر کتب، شامل: برسب، لعن و تکفیر، مانع نشر اندیشه تقریب و یا نشر دقیق عقاید شیعه میشوند و بههمین دلیل هم هست که در نمایشگاههای بینالمللی کتاب، در کشورهای عربی و اسلامی، مانند: مصر، سودان، کویت، قطر و غیره، یا به ایران اجازه شرکت نمیدهند و یا عرضه کتب چاپ ایران را ممنوع اعلام میدارند و حتی آنها را از نمایشگاهها جمعآوری میکنند.
به هرحال هم شیخ محمد سیدطنطاوی و هم شیخ احمدالطیب، علیرغم اختلافی که در موضعگیری سیاسی آنها میتوانیم داشته باشیم، باید برای ادای شهادت حق بگویم که هر دو ـ و اصولاً شیوخ الازهر در کلیّت خود ـ روش و دیدگاه مثبتی نسبت به شیعه دارند و حتی پس از سخن شیخ احمدطیب در نقد آنچه که آن را «تبشیر شیعی» نامید، احمدبن سعد حمدان غامدی، از شیوخ سلفی ـ وهابی وابسته به آلسعود که از اساتید دانشگاه امالقری در مکه مکرمه است، از فرصت استفاده کرد و خواستار «باز پس گرفتن موضوع به رسمیت شناختن مذهب شیعه اثنیعشری» از سوی الازهر گردید و مدعی شد که «شیعیان علاوه بر خدا، پیامبر(ص) و قرآن، «دوازده» منبع دیگر برای عقاید خود قائلند» و از اسلام خارج شدهاند و شیخ احمدالطیب بهصراحت اعلام کرد که «هیچکس حق ندارد، این درخواست را بپذیرد؛ زیراکه اهل سنت و شیعیان دو جناح امت اسلامی هستند و طی 14 قرن با همدیگر زندگی مسالمتآمیزی داشتهاند و هیچگاه تفرقهافکنی و تلاش برخی برای ایجاد اختلاف و تولید جنگ مذهبی را نپذیرفتهاند.»
در اینجا بیمناسبت نیست که به یک نمونه از موضعگیری شیخ سابق الازهر هم اشاره کنم: پس از انتشار کتابی از طرف یکی از علما سابق الازهر، علیه شیعه و اینکه پایهگذار تشیع «عبداللهبن سبا»ی یهودی بوده است!، من به دیدار شیخ الازهر محمد سیدطنطاوی رفتم و کتاب او را نشان دادم: «الجذور الیهودیه للتشیع». شیخ گفت: این فرد ربطی به مشیخةالازهر و جامعةالازهر ندارد. او سابقاً عضو مجمعالبحوث الاسلامیه بود و بهعلت اندیشههای انحرافی از آن مجمع هم برکنار شد. گفتم: او بهعنوان جبهه علما الازهر این کتاب را منتشر ساخته است. شیخ گفت: اصولاً چنین جبههای وجود خارجی ندارد و ادعای باطلی است.
به هرحال گفتم: برای رفع سوء تفاهم در جهان اسلام، بیمناسبت نیست که «الازهر» بیانیهای صادر کند و نفی محتوای کتاب و وحدت شیعه و سنی را اعلام دارد. شیخ گفت: بدون اینکه با فرد طرف شویم، خود در مصاحبهای حقیقت را خواهم گفت که: «فرقی بین شیعه و سنی وجود ندارد و هرکسی که برای ایجاد اختلاف بین این دو کوشش کند، او مزدور است» و شیخ به وعده خود وفا کرد و در یک مصاحبه اختصاصی با هفتهنامه «صوتالازهر» ارگان رسمی الازهر این نکته را بیان کرد و افزود: «هرگز در ثوابت و اصول، بین سنی و شیعی اختلافی نیست و در فروع هم، اختلاف بین خود اهل سنت و یا اهل تشیع وجود دارد و ما باید در مقابل کسانی که ایجاد اختلاف میکنند، واکنش نشان دهیم و بر ضد دشمن مشترک مقاومت کنیم.»
قائممقام وقت وی، شیخ محمود عاشور هم، در مصاحبه با همان روزنامه اعلام کرد: «استعمار میکوشد، برای از بین بردن وحدت امت اسلامی، بین شیعه و سنی جدایی بیفکند تا آنها به مسئله اساسی خود که مقابله با تهاجم فرهنگی غربی است، نپردازند.»
این دو مصاحبه کوتاه در صفحه اول هفتهنامه «صوتالازهر» مورخ جمعه 11 محرم 1424 هـ (11 مارس 2002 م) درج گردید و این بهخوبی بیانگر روابط حسنه ما با مشیخةالازهر بود و نشان میدهد که با حسن تفاهم و تبادل افکار، میتوانیم توطئه دشمنان را خنثی کنیم.
ـ چرا مدت مأموریت شما در مصر تمدید نشد؟
مدت مأموریت هر سفیری سه سال است و پس از اتمام، در صورت تمایل و موافقت مرکز، میتواند ادامه داشته باشد و من با توجه به اینکه با محدودیتهای خاصی از طرف مقامات امنیتی مصر مواجه شده بودم تا آنجا که حتی از فعالیت فرهنگی من، اعم از نشر کتاب یا شرکت در سمینارها و ایراد سخنرانی و نوشتن مقالات در جرائد نگران میشدند و از همه بدتر، با کنترل تلفنهای سفارت، ارتباط مرا با شخصیتهای علمی و فرهنگی، بهنحوی قطع میکردند و این محدودیت تا آنجا ادامه یافت که اجازه داده نشد که ما از «دارالکتب والوثائق القومیه» مصر استفاده کنیم؛ درحالیکه عضویت در آن برای عموم آزاد است و کتابها و اسناد آن در اختیار همه پژوهشگران داخلی و خارجی قرار میگیرد؛ یعنی من دو بار و از طریق اساتید محترم زبان فارسی دانشگاه قاهره، خواستم که بهعنوان یک پژوهشگر، بتوانم مانند بقیه، از این کتابخانه استفاده کنم؛ اما مدیریت کتابخانه پاسخ مثبت نداد و سرانجام به رابط ما گفته بود: «در این صورت ما با مشکل روبهرو میشویم؟» و خیلی روشن است که مشکل جناب مدیرکل چه بود؟ وگرنه مطالعه کتاب قدیمی و خطی و یا اسناد فرهنگی و مثلاً مراجعه به نقشههای خیلی قدیمی درباره خلیج فارس که در این مرکز نگهداری میشود، چه مشکلی میتوانست، برای او داشته باشد؟ جز مشکل امنیتی برج عاجنشینان «الأمن العام» که با تخیّل واهی حتی هرگونه اقدام علمی ـ فلسفی ـ فرهنگی را هم «امنیتی» میکنند تا آنجا که مانع برگزاری سمینار فلسفی ملاصدرا در قاهره شدند که قرار بود، از سوی مرکز فلسفه صدرائی ایران و همکاری انجمن فلسفی مصر در دانشگاه قاهره برگزار گردد و یا حتی به اساتیدی که ما برای شرکت در کنفرانس وحدت اسلامی و سمینارهای علمی ـ فلسفی دعوت میکردیم، اجازه خروج و سفر به ایران را نمیدادند و چون اغلب آنها هنوز شاغل هستند، من نمیخواهم که نام آنها را ذکر کنم.
به هرحال با توجه به این نوع محدودیتها، دیگر تمایلی برای ادامه کار در مصر در من باقی نمانده بود و بههمین دلیل علاقهای به تمدید مأموریت نداشتم و درخواستی هم نکردم.
ـ نظر شما درباره تجدید روابط با دولت مصر چیست؟
تجدید روابط ایران و مصر بیتردید آثار و فوائد بسیاری در زمینههای مختلف فرهنگی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و... برای ایران و مصر و جهان اسلام دارد؛ ولی روابط حسنه با کشوری در کنار فلسطین اشغالی و با جمعیتی معادل جمعیت ایران (75 میلیون نفر) بیشک مورد پسند صهیونیستها و امپریالیسم غربی نیست و ایادی آنها، از ایجاد هرگونه روابط سازنده بین دو کشور جلوگیری میکنند و متأسفانه حاکمیت فعلی مصر هم، چون به ادامه حکومت و ریاست خود علاقهمند است، گویا چارهای جز پذیرش نظریه آنها و عقبنشینی در برابر فشارها ندارد؛ بهویژه که کمکهای نقدی میلیاردی آمریکا و درآمد میلیاردی توریسم رژیم صهیونیستی و غرب، با توجه به وضع اقتصادی نابسامان مصر، میتواند عامل مؤثری در ادامه روش کنونی از طرف مصریها ـ یعنی الأمن العام ـ باشد.
و البته باید توجه داشت که در شرایط کنونی بدون تغییر موضع کنونی مصر، در رابطه با مسئله فلسطین و همکاری صمیمانه با جناحهای ضد ایرانی ارتجاع عرب، هرگونه روابط سیاسی بیشتر از آنچه که هست، بیثمر خواهد بود. گرچه در مواردی، در مجامع بینالمللی هماکنون مصر از حقوق ایران و نظریات آن حمایت میکند.
ـ به دیدار شخصی با رئیسجمهوری مصر اشارهای نکردید؟
البته در هیچ کجای دنیا، ملاقات با رئیس جمهوری برای سفرا جز در موقع تسلیم استوارنامه، مرسوم نیست و یا هر کشوری برای خود شرایطی دارد و من هم، با توجه به شرایط حاکم در مصر، علاقهای به دیدار با آقای رئیسجمهوری مصر نداشتم و درخواست ملاقات هم نکردم؛ اما وقتی آقای دکتر خرازی دو بار به قاهره آمد، برای رعایت پروتکل، همراه ایشان با آقای حسنی مبارک رئیسجمهوری ملاقات داشتم.
در یک مورد کنفرانس دی ـ 8 بود که رؤسای جمهوری 8 کشور اسلامی در آن شرکت داشتند و آقای دکتر خرازی بهجای جناب آقای خاتمی، رئیسجمهوری وقت، برای شرکت در آن، به قاهره آمد. در ملاقات خصوصی و سپس در ضیافتی که به افتخار میهمانان ترتیب داده شده بود، آقای حسنی مبارک علاقه خود را به روابط حسنه ابراز داشت و حتی پس از پایان ضیافت در موقع خداحافظی هم، به من گفت: انتظار داشتم که خود آقای خاتمی میآمد؟ و من در پاسخ گفتم: انشاءالله پس از برقراری روابط کامل. او هم گفت: انشاءالله!
یک بار دیگر هم ـ که ظاهراً دیدار اول بود ـ باز با آقای دکتر خرازی به ملاقات وی رفتیم و در آن دیدار، بیشتر سخن از قرارداد کمپ دیوید بود و آقای خرازی بهنحوی «اصرار» داشت که مصر از آن قرارداد خارج شود و حسنی مبارک میگفت: اصلاً ما قراردادی بهنام کمپ دیوید نداریم. کمپ دیوید نام محلّی است که مسئولان دو کشور در آن دور هم نشسته و اتفاق کردهاند که رژیم صهیونیستی، از صحرای سینا بیرون برود و رفته است.
البته پاسخ بیربطی بود و آقای رئیس اشاره نکرد که رژیم صهیونیستی با چه شرایطی از صحرای سینا بیرون رفته است؟ یکی از آن شرایط این است که مصر نیرویی در صحرای سینا نداشته باشد!. یعنی نقض آشکار و کامل حاکمیت ملی و شرایط مشابه دیگر؛ البته در این جلسه صحبتهای دیگری نیز مطرح شد که شاید بازگویی آنها از لحاظ سیاسی، فعلاً صلاح نباشد.
در مورد شخص من هم، آقای حسنی مبارک در دیدار نخست، خیلی گرم گرفت و گفت: هر کاری داشتیم، به اطلا ع او برسانیم و ما هم حضوراً یکی دو مورد را به اطلاع رساندیم؛ از جمله اینکه صفر تلفن برای تماس با ایران قطع است و اجازه افتتاح نمایشگاه مصوب تجاری در اسکندریه را نمیدهند و... و یا تعداد افراد و اعضای نمایندگی ما کم است و قاعدتاً باید بیشتر شوند و ایشان در هر سه مورد، قول داد که اقدام کند؛ ولی نتیجه مطلوب به دست نیامد؛ نه صفر تلفن باز شد و نه نمایشگاه برقرار گشت. در دیدار دوم آقای حسنی مبارک بهوضوح «سرسنگین» شده بود و البته «ما» هم «بیاعتنا» شدیم و علت آن هم، این بود که در همان ایام، سفارت عراق در قاهره، مقاله مرا که در هنگام اقامت در ایتالیا ـ رم (در سال 1361) در مقدمه کتاب «العروةالوثقی» سید جمالالدین اسدآبادی نوشته و بهشدت به «انورسادات» تاخته بودم و از «نسل سیدقطب» و خالد اسلامبولی تجلیل کرده بودم، به هفتهنامهای بهنام «الملتقی الدولی» داده بود که چاپ کرد و این امر البته برای حاکمیت کنونی مصر سنگین بود و این مقاله، بهگفته بعضی از دوستان عراقی مقیم قاهره، توسط سازمان منافقین در اختیار وزارت خارجه عراق گذاشته شده بود تا در مصر منتشر گردد و روابط را تخریب کنند. من با نشر یک مقاله در همان روزنامه و ارسال متن سانسورنشده آن به وزارت امور خارجه مصر، توطئه سفارت عراق را خنثی کردم؛ ولی به هرحال این کار بهنظرم، اثر منفی خود را در ذهن شخص آقای مبارک گذاشته بود. آقای حسنی مبارک موقع خداحافظی در ظاهر بهشوخی ـ و در واقع بهطور جدی ـ به من گفت: برای ازدیاد اعضای سفارت، مبادا «متطرفین» ـ افراطگرایان ـ را بیاوری؟ و من خندیدم و آقای خرازی در پاسخ او گفت: «آقای خسروشاهی از قدیم عقلگرا بوده است!» و عجیب آنکه پس از سقوط صدام، طبق اسناد منتشرشده، معلوم گشت که مدیر روزنامه «الملتقی الدولی» هر ماه بیست هزار دلار از سفارت عراق، بهبهانه وجه اشتراک 5 هزار دلار برای 5 هزار نسخه، دریافت میکرده و روزنامه هم هیچوقت به عراق ارسال نمیشده است.